تاریخ : 1394,یکشنبه 13 ارديبهشت12:45
کد خبر : 34218 - سرویس خبری : مقاله و یادداشت

چرا لبخند نمی زنیم؟


چرا لبخند نمی زنیم؟

چرا رزمنده ها در میان آن دریای سختی لبخند می زدند و ما در میان نعمات فراوان امروزی افسرده ایم و لبخند نمی زنیم?

رمضانعلی کاووسی

رمضانعلی کاووسی- «بسیجی لبخند بزن». این جملۀ سه کلمه ای را در دهۀ 60 روی تابلوهای ساده یا مقواهای رنگی می نوشتند و در جای جای میدان نبرد با دشمن متجاوز نصب می کردند. جایی که تنها گلولۀ خمپاره بود و آتش و خون؛ اما بسیجی های دست از جان شسته واقعاً لبخند می زدند. چرا آنها در میان آن دریای سختی و در آن روزهای پر از خاطره لبخند می زدند و ما در میان نعمات فراوان امروزی افسرده ایم و لبخند نمی زنیم?

 چرا این روزها ما کمتر شادیم؟ چرا این روزها برای شاد بودن دنبال بهانه های محکم و متقن می گردیم؛ اما غمگین بودن را حق مسلم خود می دانیم؟ دوست ندارم جواب سؤال خودم را با جواب کلیشه ای "دولتمردان مقصرند" بدهم و صورت مسئله را پاک کنم. قصد هم ندارم دولتمردان را تبرئه کنم. اصلاً نمی خواهم جلسۀ بازپرسی بگذارم و دنبال مقصر بگردم. نباید دست روی دست بگذاریم و به دلیل اینکه دولت کم کاری می کند ما هم خودمان را رها کنیم و شاد زندگی نکنیم. می خواهم علت شاد نبودن و لبخند نزدمان را آسیب شناسی کنم و با کمک شما به پاسخی کاربردی برسم. علت های لبخند نزدن ما فراوان است که به چند مورد اشاره می کنم.

 در گذشته با نبود وسایل ارتباط جمعی مثل امروز، مردم به صله ارحام اهمیت بیشتری می داند. در شب های زمستان خانواده ها دور کرسی می نشستند، گل می گفتند و گل می شنیدند و از ته دل می خندیدند. امروزه ساعت ها فقط چشم در صفحۀ رنگی تلویزیون می دوزیم یا سرمان توی موبایل های لمسی است و از به اصطلاح شبکه های اجتماعی بهره می بریم. در گذشته تعداد کافی فرزندان فرصت افسردگی به خانواده ها نمی داد. بچه ها نُنُر و تنبل تربیت نمی شدند. هیچ بچه ای موقع غذا خوردن قهر نمی کرد. اگر بچه ای قهر می کرد، در چشم به هم زدنی سهمش توسط برادرخواهرها بلعیده می شد. الان اگر چنین اتفاقی در خانواده های تک فرزندی ما بیفتد، پدر و مادر باید عزا بگیرد که چرا«بچه مون امروز غذا نخورد؟»

 چه با نظر من موافق باشید چه مخالف، تک فرزندی یکی از علل افسردگی و ناشاد بودن خانواده هاست. ضعف بنیۀ اقتصادی و بی پولی مردم هم یکی از عوامل افسردگی است. دیدن این همه تبعیض در اجتماع امروزی باعث سرخوردگی و حقارت افراد فقیر و متوسط می شود. متأسفانه در جامعۀ امروزی روزبه روز فاصلۀ طبقاتی بین مرفهین جامعه با اقشار متوسط و فقیر جامعه زیادتر می شود و باز هم متأسفانه اقشار متوسط جامعه از زیرمجموعۀ خود به زیرمجموعۀ فقرا نقل مکان می کنند.

 نبود شغل با درآمد مکفی و بیکاری از بزرگترین معضلاتی است که لبخند را از لب های افراد جامعه به خصوص جوان های جویای شغل می دزدد. متاسفانه بسیاری از افراد شاغل ما هم در اجتماع امروزی به خاطر نبود امنیت شغلی در بیم و امید به سر می برند. اگر دقت کرده باشید، بیشتر ما برای شرکت در مراسم ختم و عزا سخت نمی گیریم و پا به رکابیم. بی دعوت یا با دعوت به مجلس ختم می رویم؛ اما برای شرکت در مجالس جشن و شادی و شب نشینی و ... دنبال بهانه می گردیم که شرکت نکنیم و طفره می رویم.

 از بس دست و پای خودمان را با قید و بندهای تجملات بسته ایم، جرأت نمی کنیم یک جشن کوچک خانوادگی راه بیندازیم و شادی هایمان را با هم به اشتراک بگذاریم. با یک غذای ساده یا یک عصرانۀ مختصر هم می شود دوست و رفیق، فامیل و همسایه و... دور هم جمع شد و خندید. خوشبختانه هنوز هم از این نوع جلسات بی ریا و خودمانی در شهر ما هست؛ ولی وقتی در بُعد کلی تر به قضیه نگاه می کنیم، متوجه می شویم که این چشم و هم چشمی ها دارد مثل یک خانۀ عنکبوت دست و پای ما را می بندد و روزبه روز ما را منزوی می کند و خندیدن را از ما دور می کند.


کد خبرنگار : 20