تاریخ : 1394,یکشنبه 13 ارديبهشت15:39
کد خبر : 34233 - سرویس خبری : زنگ خاطره

به راحتی دل کندن از یک دوچرخه


به راحتی دل کندن از یک دوچرخه

جعفری- دقایقی قبل از نیم شب به همراه خانواده آقای زرگر به منزل بازگشتم. در ادامه این آشنایی ها در روز دوازدهم فروردین 94 به خانه خانم شالباف رفتم تا با برادرش آقای امیر شالباف آشنا شوم. ایشان از تهران برای دیدار اقوام به اهواز آمده بودند و جانبازی بودند متولد 45 که مجروحیت های متعدی به نامش ثبت بود، با این حال اصلا تمایلی به گفتن بعضی خاطرات نداشتند علی الخصوص درباره زمان مجروحیت هایش. با این حال به زحمت از زبانش شنیدم که یک بار در کربلای 4 مجروح شده است حتی اجازه ندادند از او عکس بگیرم. جانباز شالباف به من فرمود که زن برادر دامادشان نیز هم خواهر شهید هستند و هم خواهر جانباز و هم همسر جانباز .

 جانباز شالباف در ذکر مختصری درباره خاطرات دوران دفاع مقدس فرمود: مدرسه ما در امانیه بود. من با یک گروهی از رزمندگان فعالیت هایی در زمینه عکاسی و فیلم برداری و ثبت وقایع جنگ داشتم. سال 62 یکی از دوستان به مدرسه آمد و گفت عملیاته میای ؟ گفتم کی ؟ گفت همین الان من دارم میرم. آن موقع من با دوچرخه به مدرسه می رفتم. همان جا دوچرخه را دادم دست دوستم عیدان عفراوی و گفتم این دوچرخه را ببر درب خانه ما تحویل بده. او با تعجب گفت من به عمه ( به مادرم عمه می گفت )  چه بگویم ؟ گفتم تو دوچرخه را ببر خودش می داند. دوچرخه را که دادم با دوستم سوار ماشین شدم  و به منطقه اعزام شدم. وقتی برگشتم در اولین دیدارم به عیدان گفتم وقتی دوچرخه را به مادرم دادی چی گفت؟ عیدان گفت: مادرت گفت خب حمید رفت جبهه .. اشکال نداره دوچرخشو بذار تو حیاط!


کد خبرنگار : 20