فرستنده م ح- هر آن کس که از عشق مبنا ندارد
درونی زلال و مصفا ندارد
کسی که گرفتار عشقش نباشد
خبر از دل عاشق ما ندارد
دلم پر شد از شوق دیدار رویش
برای کس دیگری جا ندارد
چو پروانه از سوختن گرد شمعش
دل شعله ور گشته پروا ندارد
گرفتار در قعر چاه تمدن
امیدی به خورشید فردا ندارد
عزیز سفر کرده مان خواهد آمد
دگر اینکه اما و آیا ندارد
بیا و مرا کشته خویش گردان
که ما و توئی هیچ معنا ندارد
بیا ای امید دل دردمندان
دلم تاب امروز و فردا ندارد ......
شاعر: بهروز ساقی