تاریخ : 1394,چهارشنبه 23 ارديبهشت14:23
کد خبر : 34478 - سرویس خبری : باغ بهشت

سردار شهید علی چیت سازیان



حمید حسام
روز تولد علی (ع) به دنیا آمد؛ یعنی سیزدهم رجب 1341،به خاطر این اسمشو گذاشتند علی،از شاگردی کارخانه یخ شروع کرد.
علی اقا چیت ساز رو میگم ...
باباش نذر کرده بود سقا بشه هجده سالگی شد مربی ، استاد آموزش های نظامی از همه جورش؛ تاکتیک رزمی، اسلحه شناسی، اطلاعات و عملیات . اولین بار رفت جبهه مهران ، نبوغ و خلاقیت بی مثالِ او را علی اقا شادمانی کشف کرد .
 
تا بیخ سنگر عراقیا می رفت. چهار گردان چشمشان به اشاره او بود ، حاج همت براش نقشه ها داشت، اما همدانی زودتر جنبید و کردش فرمانده . یه نوجوان 19 ساله شد فرمانده اطلاعات و عملیات یه لشگر! تاکی؟ تا آخر جنگ ، از کله قندیِ مهران شروع کرد. بالای کله اسبی حاج عمران ترکش خورد . تو سومار تیر خورد به پاهاش ، توی جزیره ی مجنون ، روی برانکارد فرماندهی می کرد! توی شلمچه اول ترکش به بازوش خورد ، بعد تیر به پهلوش و توی ماووت میهمان مین والمری شد.
 
 
 
اطلاعات و عملیات رو کرده بود دانشگاه آدم سازی. توی کلاسش هم (ممّد عرب عراقی بود که از بصره در رفته بود) ، هم ( شیرمحمد افغانی ، که تو مهران باهاش گشت می رفت ) ، و هم (علی شاه حسینی ، تکنیسین F4 که آموزش تو آمریکا رو گذاشته بود یه طرف و شده بود شاگردش ! داشت یادم می رفت. توی دانشگاه علی آقا سواد ملایی و افاده های دانشگاهی هم خیلی بُرد نداشت؛ نه اینکه دانشگاهی ها در رکابش نبودند، بودند اما یه بچه صافکار روستایی زاده مثل ((مصیب مجیدی))شد معاونش، چون دل شیر می خواست با علی اقا کار کردن. شرط و مرزی هم برای یادگیری وجود نداشت؛ سراغ قفل بُرها توی شهر می رفت، می آوردشان جبهه ازشان شهید می ساخت ! البته همه ی اینایی که اسم آوردم شهید شدند ؛ به عبارت این دفتر ((دلیل)) شدند .
 
گشتهاش شبیه یه رویاست ! در زمان خودش براش افسانه ها درست کردند؛ مثل اینکه تا کربلا می ره، تو صف غذای عراقیا وا می ایسته، اینا راست نبود اما روایت های بچه هاش توی این دفتر راسته راسته . علی همون بچه مو زرد چشم آبی برای قریب 90 نفر شد دلیل؛ یعنی راه رو نشون داد تا جایی که رسیدند .خودش هم دنبال یه ((دلیل)) می گشت تا اینکه اون خواب به دادش رسید. اون خواب که از مصیب -معاونش- که توی فاو شهید شده بود، پرسید: (( از کدام راه کار به این مقام رسیدی؟)) مصیب هم جواب داد: ((راه کار اشک!)) از اینجا به بعد راه کار علی آقا به قول خودش قلف - و به قول بچه مدرسه ای ها قفل- شد. هر هفته با گریه بچه ها رو صدا می کرد، همون 90 نفر رو ، دلش می خواست دینش کامل بشه.
 
 
اینو به دوستاش گفته بود ، زن گرفت. یه یادگاری ازش موند که هیچ وقت ندیدش؛ به اسم محمدعلی برادرش امیر هم که رفت، علی ماند با تنی زخمی که شش زخم از شش عملیات داشت.
جنگ هم هفت ساله شده بود و علی اقا دلتنگ همه چیز ؛ سال های آخر جنگ می گفتند که می خواد فرمانده لشگر بشه، اما عشق او اطلاعات بود و بچه های اطلاعات و شهدای اطلاعات توی شناسایی؛ یعنی دلالت آخر، یک روز همه رو گذاشت سرِ کار ، یه عده رو برگردوند عقب و خودش تنها رفت به جایی که ((دلیل)) امروز و فردای ما شد ! 
 
 
 
گزیده ای از وصیت نامه سردار شهید علی چیت سازان:
 
*خداوند را سعى کنید با حرکت قلبى راضى نگه دارید .
**براى شهادت و یا رفتن تلاش نکنید براى رضاى او کار کنید و بگویید خداوندا نه براى بهشت که و نه براى شهادت اگر تو ما هم در جهنمت بى اندازید و فقط از ما راضى باشى براى ما کافى است .
 
*** کسی می تواند از سیم های خاردار دشمن عبور کند که از سیم های خاردار نفس خود گذشته باشد .