به مناسبت ماه مبارک رمضان خاطراتی چند از این ماه پر خیر و برکت در زمان اسارت رزمنده ها و حال و هوای آن دوران در اردوگاه های نیروهای بعثی عراق گرده آوری شده است که به این شرح می باشد:
روزه های بی افطار
ماه رمضان فرا رسیده بود. گرچه عراقیها دل خوشی از روزه گرفتن اسرا نداشتند و از این موضوع راضی به نظر نمیرسیدند، اما جلوی روزه گرفتن آنها را هم نمیگرفتند. با رسیدن این ماه مبارک، همه برادران در حال و هوای دیگری قرار گرفتند و اعمال عبادی با جدیت بیشتری دنبال میشد.
یک روز موقع افطار یکی از اسرا که صدای زیبایی داشت، بلند شد و شروع به گفتن اذان کرد، اما هنوز چند جملهای از اذان را سر نداده بود که چند سرباز بعثی در حالیکه مضطرب و عصبانی به نظر میرسیدند، وارد آسایشگاه شدند و بلافاصله او را با خود بردند. آنها قبل از رفتن فریاد زدند: «از این به بعد هیچ کس اجازه گفتن اذان را ندارد.»
آن شب گذشت و از برادر مؤذن خبری نشد. فردا صبح که مسئولان غذا برای گرفتن صبحانه راهی آشپزخانه شدند، متوجه شدیم که عراقیها برای تنبیه کردن اسرا به خاطر گفتن اذانِ دیشب، از دادن غذا به اسرا خودداری کردهاند. در ماه رمضان صبحانه و ناهار را برای افطار نگه میداشتیم و شام را برای سحر، اما تا دو روز از هیچ کدام از وعدههای غذایی خبری نشده بود، و از آن مهمتر اینکه از برادر مؤذنمان هم هیچ اطلاعی نداشتیم. گرسنگی و تشنگی به شدت به اسرا فشار آورده بود و چون این اقدام عراقیها، به صورت ناگهانی اتفاق افتاد، اسرا هیچ گونه ذخیره غذایی در آسایشگاهشان نداشتند. بالأخره بعد از دو روز صبرها لبریز شد و اسرا با وحدت کامل تصمیم به برگزاری تظاهرات گرفتند و در جریان تظاهرات، شیشهها و پنجرههای آسایشگاه را شکستند و خواستار بازگشت مؤذن و اتمام وضعیت قطع غذا گشتند. عراقیها گرچه همیشه از آزار و اذیت اسرا لذت میبردند اما زمانی که دیدند خشم اسرا به سرحد خود رسیده است، به شرط عدم اذانگویی، به ناچار خواستههای آنان را عملی کردند.
راوی: عبدالمجید سراوانی
لذت افطار دوران اسارت
خاطرات سردار مرتضی حاج باقری : ما در دوران اسارت جز مفقودین بودیم یعنی نه ایران از ما خبر داشت و نه صلیب سرخ جهانی نام ما را ثبت کرده بود. به همین جهت مشکلات ما از سایر اسرا بیشتر بود. هیچ نام و نشانی از ما در جایی نبود.
عراقی ها به ما خیلی سخت می گرفتند جز ارتباط و اتکال به خدا هیچ راهی نبود تنها امیدمان استعانت خداوندی بود یکی از راههای تحکیم ارتباط الهی بحث نماز و روزه بود بچه هایی که با ما در اردوگاه ۱۲ و ۱۸ بودند تقریبا ماه رجب و ماه شعبان را در استقبال از ماه رمضان روزه می گرفتند هر چند که روزه گرفتن و نماز خواندن حتی به صورت فرادی جرم بود. بارها اتفاق می افتاد که هنگام نماز دژخیمان بعثی به بچه ها حمله می کردند و جهت آنها را از قبله تغیر میدادند و نماز را بهم می زدند حتی یک شب مجبور شدیم نماز مغرب و عشا را به حالت خوابیده و زیر پتو به جا بیاوریم . روزه گرفتن جرم سنگین تری بود بچه ها غذای ظهر را می گرفتند و در یک پلاستیک می ریختند چهار گوشه آن را جمع کرده و گره می زدند سپس این غذا را در زیر پیراهن خود پنهان می کردند و افطار میل می نمودند اگر موقع تفتیش از کسی غذا می گرفتند او را شکنجه میدادند. آن غذای سرد ظهر با غذای مختصری که احیانا در شب می دادند را بچه ها به عنوان افطار می خوردند و تا افطار بعد به همین ترتیب می گذشت . خدا شاهد است امروز که ۱۵ سال از اسارت می گذرد به هنگام ماه مبارک رمضان همه نوع خوراکی با بهترین کیفیت در سفره هایمان یافت میشود ولی لذت افطار دوران اسارت را ندارد. به نظر من آن غذا غذای بهشتی بود و ما هنگام افطار واقعا ” حضور خدا را احساس می کردیم . دعای افطار با حال و هوای معنوی خاصی توسط بچه ها قرائت می شد هر چند پس از صرف افطاری تا افطار بعد هیچ خبری از خوراکی نبود ولی خیلی برایمان لذت بخش بود