تاریخ : 1394,سه شنبه 09 تير12:36
کد خبر : 35640 - سرویس خبری : بدون ویرایش از شما

یک داستان کوتاه از بنیاد یزد!



جعفری -  به نام خدا دیروز برای درخواست وام ضروری از شهرستان به بنیاد شهیداستان یزد مراجعه کردم. وقت نماز شده بود و به همراه کارمندان بنیاد به نماز خانه رفتم. نماز ظهرم را خواندم و از نفر کنار دستی ام احوال مدیر کل را گرفتم. نگاهی کرد و گفت: مدیر نیامده نماز خانه، احتمالا" در اتاقش نماز می خواند و می رود. 

نماز عصر نخوانده پله های دوطبقه را دویدم بالا تا با دیدن مدیر کل مشکلم رفع شود. آقای مدیر کل در اتاقش نماز می خواند. معطل شدم تا مدیر کل را زیارت کردم . درخواستم را دادم و کلی توضیحات که متاسفانه فایده ای نداشت و می خواست من را به بانک دی معرفی کند که چون گرفتاری داشت و بانک دی در شهرستان شعبه ندارد قبول نکردم .

وقت اداری تمام شده بود و من برای نماز دوم به نماز خانه رفتم تا نمازم را بخوانم و به شهرستانمان برگردم . صحنه جالبی بود؛ قریب بیست نفر کارمند در نماز خانه خواب خواب بودند. گویی خانه است. نماز خواندم و با موبایلم تعدادی عکس حضرات را گرفتم و آمدم بیرون.

به یکی از کارمندان که در پارکینگ ایستاده بود موضوع را گفتم و گله کردم . با خنده گفت فلانی! این کار هر روز است. کارمندان معتقدند چون حق اضافه کارشان را نمی دهند باید حقشان را بگیرند. واز این طریق حقشان را می گیرند.

خیلی تاسف خوردم که چطور بندگان خدا مالشان را حرام می کنند و می خورند و هیچ کس هم در صدد اصلاح نیست. و از سوی دیگر چطور اینان این کار حرام را حق می دانند و به راحتی مبادرت می نمایند.

فریاد رسی نیست. بنویسید نکند کسی پیدا شود و در صدد اصلاح امر برآید و این بندگان گمراه را در این ماه خدا نجات دهد وزندگیشان را پاک کند.


کد خبرنگار : 19