تاریخ : 1394,یکشنبه 14 تير13:10
کد خبر : 35763 - سرویس خبری : ادبیات ایثار و شهادت

یاد شما حرکت است


یاد شما حرکت است

سیدعظیم جولازاده حسینی

فرستنده م.ر. ک.جانباز- با شما شقایق‏ هایم! از شما چه باید گفت و چه باید نوشت؟ واژه ‏های خاکسترگونه ما، فقط بلدند رو به‏ روی شما ضجه بزنند . اما کاش می‏ دانستند که یاد شما حرکت است ؛ حرکتی برای بهبودی وضعِ « بودن » . چه باید گفت که شما حنجره‏ های خود را عبور دادید تا آن سوی مرزهای تکبیر، آن سوی مرزهای ندیدن ؛ جایی که واژه ‏ای یافت نمی‏ شود تا شما را با آن ستود.

 اصلاً شما که برای تحسین برانگیزی قلم‏ های ما بوسه بر عطر پرواز نزدید ! هر روز و هر شب ، خاکریزها ، با اشک ‏ها و دعاهایتان گره می‏ خورد . شما ، درشت ناکی شب را با تکبیرهای فاتحانه‏ تان درهم می‏ شکستید و روزهای سنگر را سپیدتر از بال‏ های کبوتران می‏ کردید . ما مانده‏ ایم و یاد شما بدا به حال ما ، اگر یاد شما را زندگی ما قاب نگیرد . اینجا فراوانند داغ‏ های کمرشکن و زخم‏ هایی که شما مرهمشان هستید ؛ شما را می‏ گویم که نگاهتان رفت و در جهت قبله پروانه‏ ها خانه کرد . وقتی دست نوشته‏ های شما خوانده می‏ شود، در می‏ یابیم که شما نام دیگر خورشیدید و قرابتی نزدیک با خود عشق دارید.

 وقتی وصیت‏نامه‏ های شما را می‏ خوانند، تازه می‏ فهمیم چرا با عزم آخرین نفر از شما، آسمان چمدان خود را بست و کوچید تا بر شرم خویش نیفزوده باشد. وقتی عکس شما را در ذهن خویش ورق می‏ زنیم، تازه می‏ فهمیم که عکس‏ های تک تک شما اشاره می‏ کرده است به بهترین فصل حیات و ما غافل بودیم. حال ما مانده‏ ایم و دستانی که به دیواره‏ های قفس می‏ خورد. ما مانده‏ ایم و نام جاوید شما که از لمس رهایی، خنده می‏ زند. ما مانده‏ ایم و موسم یاد شما که روزهای ما را ترمیم می‏ کند. شقایق تمام این سرزمینِ سرافراز ، تمام خاک این وطن، شقایق‏ زار است. در هر کجا که هستی، هر گوشه این خاک که قدم برمی‏ داری، با چشم‏ های مترصد، نگاه کن که مبادا روی خون لاله‏ ها پا بگذاری! این دیار سربلند، فصل‏ های سرخ و خونینی را پشت سر گذاشته است.

 روزگاری این پهناور دلیر، انارستان بود. انارهای عاشق، با سینه‏ های خونین، در همه جا رسته بودند. خزان که نه، اما موسمی رسید که انارها همه بر خاک افتادند و خونشان در تمام ایران زمین جریان گرفت. و از آن همه خون بی‏ باک، مرز تا مرز، شقایق رویید و سرفرازی و سربلندی رواج گرفت. شهدا ، همیشه هستند کبوتر بودند آنها که ناگاه، پرکشیدند و در آسمان، به ابرازی ابدی رسیدند؛ کبوترانی که در یک سحرگاه ، ندای رستاخیز در گوششان طنین‏ افکن شد و با کوله‏ باری از اخلاص بر دوش، لبیک‏ گوی دعوت معبود شدند . کبوتران دلاور ، قهرمان‏ های بی‏ مانند این سرزمین، خاک سبز وطن را از دسترس فتنه‏ ها و دشمنی‏ ها بیرون کشیدند و اهریمن را در جای خود نشاندند . اگر چه رد پای رفتن شان ، تا ابد بر شانه‏ های زمانه باقی است ؛ آنها همیشه هستند و جاده‏ ای که فراروی ما گستردند ، تکلیف تمام لحظه‏ هامان را روشن کرده است.

  رفتن همیشه تلخ نیست. گاه، رفتن‏ ها از همان آغاز، مؤیّد رسیدن است. پرپر شدن، همیشه اشک‏ آلود نیست ؛ گاه ، حماسه‏ ای زبانزد است . باید این خاک فرا رفته تا آسمان را که میراث خون‏ های شهید و بی‏ باک است، با دست‏ های خداخواهی و با باور بی‏ تردید، در آغوش بگیریم و پاسدار این مرز رو به خدا باشیم . هراسی نیست؛ خداوند، بالای سرِ ایمان ما سایه دارد. هراسی نیست ؛ مؤمنان ، رستگاران همیشه‏ اند . « نهراسید و اندوهگین مباشید که شما برترید ؛ اگر به خداوند ایمان دارید » . راه بهار ، بسته نیست راه بهار ، بسته نیست . هر گوشه اشارت چشمان پیر میخانه ، سجاده به سوی بهار می‏ سازد .

 شال و کلاه کرده‏ ام تا از جاده خونین لاله‏ ها بگذرم. می‏ خواهم به جاده‏ای بروم که در آن ، علایم راهنمایی بندگی گذاشته‏ اند ؛ جاده‏ ای که با لبخند از آن گذشتید و من با وضو باید بگذرم. اکنون می‏ خواهم با طهارت کلامتان و استعانت شفاعت تان و نیت امامتان، وضو کنم. لاله ، از جویبار خودسازی آب می‏ خورد خون، اولین رنگ نقاشی ما در بهار بود .

  پدرم می‏ گفت ، اگر لاله ‏ای نروید ، بهاری نمی‏ آید و من برای آمدن بهار معرفت ، هر روز ، هزار بار شهید می‏ شوم ؛ هر روز ، هزار بار روی مین توبه می‏ روم. پدرم می‏ گفت ، لاله‏ ها از جویبار خودسازی آب می‏ خورند ؛ نه از آبراه خودپرستی . می‏ خواهم جهانی به رنگ مردانگی شما بسازم . قاب عکس شهید خواب را از من بگیرید ، ای صاعقه‏ ها که جبر زمانه ، صدای چکاچک شمشیر را از من دریغ کرده است ! بر من بشورید ، ای امتحان‏ های طاقت‏ فرسای جهاد اصغر ؛ می‏ خواهم از نگاه مادران پسر مرده ، درس مردانگی بگیرم . بازی چوگان نفس را به تماشا نخواهم ایستاد ؛ گوی سبقت از جهان باید ربود ! یادم هست ، هر وقت از سختی توبه ، روی دلم زرد شد ، به قاب عکس شهیدی نگاه کنم. فقط به نام شهید شهید! فقط به نام تو می‏ شود سکه پیروزی زد که بعد از تو ، هر که مانده ، در توهم زندگی شناور است .

 نام تو ای لاله سرخ ، معنای زندگی‏ است و غربت بعد از تو ، دامن اهالی کوی شجاعت را گرفته؛ ماییم و دلی که جز به بهای خون، نه فروخته می‏ شود و نه خریداریش هست. کاش بودید! چفیه های خون آلود، بر شط آرامش پل بسته‏ اند. در لایه‏ های زیرین هستی، غوغایی است. قسم به نام سرخ شهادت که پس از جنگ، راهی که شما به خون گلو پیموده‏ اید، به خون دل می‏ رویم. ما هر روز، در راه مولای شهیدان روی زمین، فلسفه می‏ خوانیم و هر شام ، عده‏ ای پشت سیم‏ خاردار ابتذال گیر می‏ کنند . هر روز، روز شماست ؛ کاش بودید! هر روز ، برایم شعر می‏خوانی هر روز ، در خاکریز فکرم شهید می‏ شوی ، پشت سنگر احساسم تیر می‏ خوری و از قرارگاه فکرم، پر می‏ کشی. به‏ سوی کربلای آرزوهایم به راه می‏ افتی و من هر روز، شادی‏ هایم را تشییع می‏ کنم و زندگی مردانه را به خاک می‏ سپارم .

  من هر روز از شما دور می‏ شوم؛ در حالی‏ که دست تمنا به‏ سوی شما دارم . هر روز عهد می‏ کنم که دلم بر سر مزار شما بماند تا شیون مادران فرزند مرده را در هیاهوی تبلیغات خوردنی‏ ها و آشامیدنی‏ ها گم نکنم. شعری سروده‏ ام به نام خاک و تو بر روی بیت‏ هایش، با نعش خون‏ آلود افتاده‏ ای. کتابی نوشته‏ ام که پلاکت را در همه صفحاتش آویزان کرده‏ ای. هر روز برایم سخنرانی می‏ کنی؛ می‏ گویی جان شما و فرمان رهبر! هر روز برایم شعر می‏ خوانی. هر روز برایم نقاشی می‏ کنی. هوا بوی سرخی می‏ دهد و واژه‏ ها و زندگی، رنگ نام شما گرفته. دریا دریا اشک، در فراق تو از هامون نیاز جاماندگان حقیقت، تا کاروان رفتگان سرخ‏ جامه، هزار افسوس به رنگ تنهایی نوشته‏ اند. از مرز ارزش‏ های بشر جدید تا سه راهی شهادت کربلای ایران، هزار امید به نام ولایت نگاشته‏ اند. من، غم تنهایی و فراق تو را ای برادر شهیدم، به دامن مولایم می‏ برم و سر به سجدگاه محراب ابرویش، دریا دریا اشک می‏ ریزم و اوست تسکین من. والسلام .

نوشته سیدعظیم جولازاده حسینی