تاریخ : 1394,پنجشنبه 05 شهريور12:51
کد خبر : 37055 - سرویس خبری : زنگ خاطره

اجر این کار از شناسایی بیشتره


اجر این کار از شناسایی بیشتره

سید کاظم حسینی
کسی که ظرف ها را برده بود، نشسته بود پای شیر آب. خواست شروع کند به شستن، حاجی از پشت سر، شانه هاش را گرفت. بلندش کرد. صورتش را بوسید و گفت: تا همین جا که کمک کردی و ظرفها رو اوردی، دستت درد نکنه، بقیه اش با خودم. 
گفت: حاج اقا دیگه تو حالمون نزن، حالا که استینها رو زدیم بالا. 
حاجی استینهای او را کشید پایین. گفت: نه اقا جان شما برو، برو دنبال کار های خودت. 
او با اصرار گفت: حالا این دفعه رو نزن تو پرمون. 
اصرارش فایده ای نداشت. کوتاه هم نمی امد. از او پیله تر حاجی بود. اخرش گفت: شما می خوای اجر این کار را از من بگیری؟ این کار اجرش از اون شناساییِِ من بیشتره، درسته که من فرمانده گردان هستم، ولی اگه برم دنبال کارها، اون وقت ظرفم رو یکی بشوره و لباسم رو یکی دیگه، این که نشد فرماندهی که!
بالاخره برگشت. وقتی امد، گفت: بیخود نیست که این حاجی اگه شب عملیات به نیرو ها بگه بمیر، می میرن. 
راوی سید کاظم حسینی
برگرفته از کتاب خاکهای نرم کوشک