تاریخ : 1394,شنبه 07 شهريور12:31
کد خبر : 37072 - سرویس خبری : زنگ خاطره

گاهی سکوت بالاترین فریاد است


گاهی سکوت بالاترین فریاد است

محمد حسین پور

محمد حسین پور -  بنام خدایی که در این نزدیکی هاست اکنون قلم را ازدریای بیکران آبی برمیدارم وبرصفحه سبز روزگار نه چندان دور زندگیم شروع به نوشتن میکنم . خدایا : یوسف میدانست که همه درها برویش بسته اند اما به خاطرتو بسوی درهای بسته فرار کرد وتمام درها برویش باز شد ، پس اگر تمام درهای دنیا بروی ما بسته شد بسوی تو خواهیم دوید زیرا که نیک میدانیم خدای ما و یوسف یکی است .

چندهفته قبل بدلیل کسالت جسمی چند روزی را در بیمارستان بودم ، وقتی به هوش آمدم ، در اطاق ما چند بیمار دیگر هم بودن ، جالب بود که دیدم با زبان عربی سخن می گوید اما خیلی فارسی را روان تکلم می کرد ، کمی که گرم صحبت شدیم هم زمان هر دوی ما گفتیم چقدر قیافه شما آشناست ، اول از او پرسیدم اهل کجا هستید ؟ پاسخ داد اهل عراق و مشخصا نزذیک شهر بصره . کم کم شکم تبدیل به یقین میشد که خدای من چه میبینم مگر امکان دارد درست بعد از 27 سال از پایان جنگ ، کسی را میبینم که درعملیات والفجر10 زمانیکه صدام شهر حلبچه عراق را ، درست به هیروشیما و ناکازاکی تبدیل کرده بود ، و هزاران زن و مرد و کودک بی دفاع کرد در مقابل چشم جهانیان بر خاک افتادند اما هیچ صدایی از هیچ سازمان حقوق بشری دنیا بلند نشد ، من وعلی در انتقال و کمک مردم بی دفاع کرد این شهر کنار هم بودیم و آشنایی ما شروع شد اما بعد از این عملیات که آخرین عملیات جنگ تحمیلی بود دیگر هم را ندیدیم .

ماسکهایمان را در آوردیم و هریک از ما آن را به صورت کودکی زدیم و بعد از سوار شدن به خودرو بی درنگ دستمالی تمیز و نمناک را جلوی دهانمان گرفته وبه سرعت از منطقه آلوده دور شدیم ، اگرچه از سرنوشت آن دو کودک اطلاعی ندارم که الان کجایند اما اکنون رزمنده توبه کار عراقی که در آن زمان در سپاه بدر پا به پای ما درمقابل سپاه بعث میجنگیدند اکنون از درد آن روزهای سخت نفسهایش به شماره افتاده بود و برای عمل جراحی ریه آماده می شد .

او مرا سخت در آغوش گرفت و سراغ چند دوستی را از من گرفت که اکثرشان شهید شده بودند ، با خود گفتم خدایا من در این چند روز با همه آن 30 ماهی که توفیق حضور در جبهه ها را داشتیم ، تازه امروز فهمیدم که جانبازان محترم قطع نخاع ما چی کشیدند و چه ها میکشند ، تازه فهمیدم به پشت برتخت خوابیدن و حرکت خورشید را ندیدن چقدرسخت و طاقت فرساست ویا دیگر جانبازان شیمیایی و اعصاب روانمان چه می کشند . ودر طول این مدت علی این دوست بسیاز عزیز دوران جنگم ، فقط اشک میریخت وخدا را شکر میکرد که چگونه بعد از این همه سال همدیگر را ملاقات کردیم و جالب که دربیمارستان ودرست تخت کنار من هم قرار گرفته بود ، برای اینکه اورا کمی آرام کنم چند بیتی از شعر پروین اعتصامی در مورد حضرت موسی و رود نیل برایش خواندم که میگوید : مادر موسی، چو موسی را به نیل در فکند، از گفته‌ی رب جلیل خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه گفت کای فرزند خرد بی‌گناه گر فراموشت کند لطف خدای چون رهی زین کشتی بی ناخدای وحی آمد کاین چه فکر باطل است رهرو ما اینک اندر منزل است گر نیارد ایزد پاکت بیاد آب خاکت را دهد ناگه بباد ما که دشمن را چنین میپروریم دوستان را از نظر، چون میبریم ومن دو قصه کوتاه و آموزنده و متفاوت را برایش تعریف کردم تا هم زمان براحتی بگذرد و هم او احساس غربت نکند هرچند در شهر غریب نواز امام هشتم کسی احساس غربت نخواهد کرد .

یک سیاه پوستی که دونده حرفه ای با مدال المپیکِ از کنیا بود با یک سفید پوست که دونده ی اسپانیاییِ بود مسابقه دو داشتن جالبه وقتی آخر مسابقه بوده و اسپانیایی میبینه که کنیایی خیلی آروم داره میدوه متوجه میشه که ... کنیایی فکر میکنه مسابقه تموم شده برای همین به جای اینکه یک برد غیرمنصفانه بدست بیاره، میره پشت حریفش و خط پایان رو نشونش میده.توی مصاحبه اش هم گفته که وقتی دیدم سرعتشو کم کرد میدونستم که میتونم ازش جلو بزنم و برنده باشم اما این پیروزی حق من نبود. برای همین رفتم سمتش و خط پایان رو نشونش دادم و اون تونست اول بشه که البته لایق برنده شدن هم بود .

واقعا" انسانهایی در دنیا هستند که توانستن انسانیت را زنده نگهدارند ومعنایی دوباره ببخشند ، بگذارید منم از انسانهایی حرف بزنم که نمونه اش را در هیچ جای دنیا نداریم . چند نفر در عملیات کربلای 4 زخمی شده بودن ، از زمین وزمان گلوله می بارید واز شدت پرتاب منورهای دشمن شب مانند روز روشن میشد ،من به اتفاق دوستم رفتیم سراغشان تا زخمشان را ببندیم یکی با دست راستش چند نفری را نشان داد و به روی کتف چپش پتویی انداخته بود منم رفتم سراغ بچه های زخمی بعد از اینکه زخمشان را بستم برگشتم دیدم سر این فرد به پائین خم شده بلندش کردم دیدم شهید شده پتو را که کنار زدم دیدم کتفش داغون شده وترکش گلوله بدجوری شانه اش را برده بود اما نشون نمی داد که زخمیست و زخم خودش از همه زخمی ها شدید ترو عمیق تر بود ... اگردنبال انسانیت و خدمت به این قشرجامعه ما که تمام امنیت و آرامش امروزمان را مدیون جانفشانی دیروزشان هستیم ، باشیم فقط کافیست لحظه ای بنشینیم وسکوت کنیم آن وقت دست نمایندگان ملت در وضع کردن قانون خدمات به جانبازان و هم چنین دیگر مقامات اجرایی کشورمان درخدمت به این عزیزان نخواهد لرزید


کد خبرنگار : 17