تاریخ : 1394,شنبه 14 شهريور16:50
کد خبر : 37306 - سرویس خبری : زنگ خاطره

گربه وحشی هم مامور خدابود


گربه وحشی هم مامور خدابود

جلال معالی

جلال معالی - نزدیک های صبح بودوسکوت سنگینی سراسر خط را درسومار گرفته بود...عجیب بود که حتی صدای گلوله ای ،خمپاره ای که هرشب آسایش منطقه را بهم می زد،امشب دیگه نبود،بدجوری ساکت بود که شک بچه های تیم شناسایی تیپ 40سراب را تبدیل به یقین کرده بود که احتمالا بعثی های مزدور نقشه ای درسر دارند ،با اشاره ای بچه ها را به زمینگیر شدن و وضعیت گرفتن دعوت کردم،همه زمینگیر شدند،روبه پورعینی کردم.....علی کجا ها رو علامت گذاری کردی..؟علی پور عینی سرباز شجاعی بود ونترس،لبخند تلخی زد وگفت :مگر ندیدی ؟دوربین دست توست ،راست می گفت ،هل شده بودم ،اما مطمئن بودم خبری هست،دوربین مادون قرمز رایواشکی بالا آوردم ونگاه کردم ،اثری از علایم فسفری رفت نبود ،راه را گم کرده بودیم ...علی پرسید ....خب چی شد؟ .....جواب منفی دادم.......علی یواشکی زیر لب غرولندی کرد و دوربین را ازم خواست و تا نگاهی کرد لبخندی زد و با آرنجش به سینه ام زد وگفت...اوناها،...باید دور بزنیم...منم نگاهی بادوربین کردم واثر علامت فسفری رادیدم اما چرا اونجا؟....خواستیم سینه خیز به محل علامت بریم که ناگهان درخشش چشمانی ما را در جای خود میخکوب کرد ،همه ساکت ماندیم،گربه وحشی بود که ما را زیرنظرداشت،همچنانکه نگاهمان می کرد به ناگه به طرفی خیز برداشت و در آنی صدای انفجار مهیبی کل سکوت دردآور منطقه وخط راشکست....وسپس صدای پی درپی تیربار عراقی ها و گلوله هایی که بی هدف شلیک می کردند،اما به ما اصابت نمی کرد....خیلی عجیب بود و یک معجزه دیگر و ندایی دیگر ازجانب خداوند مهربان برای ما رقم زده شده بود ...گربه وحشی درست روی تله انفجاری عراقی ها که واسه ما تدارک دیده بودند خورده بود و ما را نجات داده بود ،عراقی هم درست به همان مکان بی هوا شلیک می کردنذ.....جل الخالق..گربه وحشی هم مامور خدا بود.


کد خبرنگار : 17