تاریخ : 1394,شنبه 21 شهريور17:38
کد خبر : 37472 - سرویس خبری : زنگ خاطره

دلم سوخت واسه خلوص بچه های دهه60


دلم سوخت واسه خلوص بچه های دهه60

م. ر. ک .جانباز

م. ر. ک .جانباز- ما زنده از آنیم که آرام نگیریم. قصه ما با رسم زمونه مثل شیشه عطره با بوی نای زیرزمین های قدیمی... یادته وقتی شبا خونه خدابیامرز مادربزرگمون می خوابیدیم، لحافاش و تشکاش چلوار سفید سفید سفید بود و یه بوی نفتالین و نای عجیبی میداد؟! یادته صبح ها ساعت سه ونیم، یه ربع به چهار باصدای بلند خوندن قرآن بابابزرگ بیدار می شدیم؟.. انگار داره لالایی دلنشینی واسمون می خونه. آی حال میداد .. آی حال میداد اون صدای قران خوندنش. یه ربع بعد، بوی دود هیزم تنور خونگی مادر بزرگ به دماغمون می خورد و خبر از نون داغ تنوری تا نیم ساعت دیگه میداد. بابا بزرگ یا همون آقاجونمون صدا می کرد پسر .. ممد جان ...امید آقا جون! ... پاشو بابا باید وضو بگیری واسه نماز تنبلی نکن بابا .... یادش بخیر

 یادشون بخیر ... سال شصت ویک توی دشت عباس چادر زده بودیم. صدای بلندگوی تبلیغات از سه صبح شروع می کرد مناجات پخش کردن ... یاد آقا جونم می افتادم ... هی هی هی ... سال نود و سه واسه یه مانور دعوت شدیم. فقط حضور کارشناسی در مورد نیروهای فعلی رو بیان کنیم ... آقا یه دنیا فرقه !!! دلم سوخت واسه خلوص بچه های دهه شصت، واسه فهمیده ها، واسه شهید چهارده ساله گروهان میرزاجانی .

 آقا این بچه یل بود یه تنه ... دستانی واسه خودش بود! یه تهمتن واقعی که دیگه نمونش تا هراز سال دیگه پیدا نمیشه ... ما که ادعامون میشد در حد عدد براش نبودیم ... دانشگاهی بود واسه خودش! ...

خدایا تورو به عصمت بی بی دوعالم مادر پهلو شکسته ام و به مظلومیت آقام علی مرتضی این مملکتو در پناه آقا امام زمان حفظ بفرما ... عزت شما زیاد


کد خبرنگار : 20