تاریخ : 1394,پنجشنبه 02 مهر18:44
کد خبر : 37776 - سرویس خبری : اخبار

کاری بزرگ برای مردی کوچک!


کاری بزرگ برای مردی کوچک!

برنامه خندوانه ( مهمانان جانباز اعصاب و روان ) را من هم دیدم منتها کمی متفاوت تر از بقیه که دوست دارم اینجا بنویسم که شاید بعضی ها بخوانند.

حامد حاتم زاده

حامد حاتم زاده -  سلام بر مردانی که هنوز شهامت شهادت دارند. برنامه خندوانه ( مهمانان جانباز اعصاب و روان ) را من هم دیدم منتها کمی متفاوت تر از بقیه که دوست دارم اینجا بنویسم که شاید بعضی ها بخوانند.

 من فرزند یک جانباز اعصاب و روان 15درصد هستم که به خاطر مشکلات و خرج خانواده
در شرایط کنونی مجبور به کار کردن در استان سیستان و بلوچستان هستم. صبح همان شبی که برنامه خندوانه جانبازان را آورد، مادرم با من تماس گرفتند و گفتند پدرم را که حالش بد شده، برده اند بیمارستان. برادر کوچکترم که واقعا" درحد و توانش نبوده چنین کاری را بکند و اکثر هم سن و سال های او شاید هیچ وقت چنین صحنه هایی را نبینند، پدر را به بیمارستان برده که از این بابت خیلی دلم شکست و تمام روز را با خدا حرف می زدم و خیلی حالم گرفته شده بود!

 نمیدانم شاید همین گرفتگی و ناراحتی من باعث شده بود تا دهیار روستایی که اینجا مشغول کارم، برای شب مرا به منزلشان دعوت کند که با اصرار ایشان قبول کردم و خوب اینجا به خاطر کمبود امکانات و مشکلاتی که هست، ما در خوابگاه کاری خودمان تلویزیون نداریم و آن مهمانی قسمت شده بود که بعد از تقریبا" یک ماه تلویزیون تماشا کنم که برنامه خندوانه بود و همه آن عزیزانی که آورده بودند، مرا به یاد پدرم می انداختند و اینکه در شرایط کاری ای هستم که نمیتوانم بروم به پدرم سر بزنم، خیلی خیلی برایم دردآور بود. ولی در انتها باز هم فهمیدم که لطف خدا بوده و شاید میخواسته دل مرا آرام کند و باعث شد که یک نظر برای برنامه خندوانه بنویسم که عینش را اینجا هم می گذارم!


  " سلام امشب بین گریه خندیدم. من پدرم جانباز اعصاب و روان 15درصد است که در بیمارستان صدر بستری ست الان و خودم به خاطر مشکلات مالی و مجبور بودن به کار کردن! حتی نمیتونم از جایی که کار می کنم یعنی شهرستان سیستان و بلوچستان به ملاقاتش بروم ولی امشب حس کردم همین که یک ذره همدردی شده با من، دردم کمتر شده!

 بعضی از مردم فکر می کنند چون اسم جانباز روی بعضی ست تمام بودجه مملکت زیر پای این هاست ولی کاش آقای آقایی یک کم بیشتر از زندگی این آدمایی که اوردید آنجا می گفت! البته همین هم جای دست بوسی دارد بر و بچ خندوانه! ولی کاش یک کم بیشتر ما را شاد می کردید.
 فقط با یک کم توضیح بیشتر واسه ملت که بدانند پسر بزرگ یکی از همین جانبازانی که دیدید وقتی امروز مادرش زنگ می زند و  به او می گوید داداش کوچکت که دبیرستانی ست، بابایت را برده بیمارستان که
یک دوره بستریش کنند! و بخاطر اینکه در خرج خانواده ات نمانی، حتی نمیتوانی به این فکر کنی که به ملاقات پدرت بروی. چه حسی میتواند داشته باشد؟

 کاش کمی بیشتر شفاف سازی می کردید. همین که کمی ملت بیشتر درک کنند که وقتی یکی مثل پدر من یک جایی با افتخار می گوید جانبازم فکر نکنند دارد کلی حقوق و مزایا می گیرد و یک جمله هایی مثل جانباز هستی که باش! که این حداقلش است. به او بگویند که حالش را بدتر کنند و یک خانواده را با یک جمله زجر بدهند.

 رامبد جان! من الان که می نویسم اشک روی صورتم بند نمی آید ولی دستت را می بوسم و از بابت اینکه تلخی زندگی اینجور جانبازان کمی فضای برنامه ات را تلخ کرد، نمیدانم که چه بگویم! شاید بگویم شرمنده ام ولی حالا که اینجوری شد و جناب خان هم هر چقدر خواست که تلاشش را بکند و جو بدهد، آخرش نشد! کاش حالا که اینجوری شد، کمی بیشتر از زندگی هایشان می گفتی و شفاف سازی می کردی، شاید ملتمان و مسئولینمان کمی بیشتر درک می کردند تا خدای نکرده، فردای قیامت من مدیون پدرم و امثال من مدیون این عزیزان نباشیم. ممنونم از برنامه تان"

دیگه حرفی ندارم یا حق
 


کد خبرنگار : 20