پس از نقل سه خاطره گفت : حالا اگر موافقید یک معما برای شما بگویم. یک صدا جواب دادیم: بگین آقا .معمولا برای جواب دادن به معما رقابت سختی درکلاس ایجاد میشد.بچه هایی که عقب نشسته بودند برای این که بهتر بشنوند، بلند شدند و روی میز نشستند. معلم آمد وسط کلاس. همه به طرف او حالت گرفتند. معلم روی میز من نشست، دستی روی شانه ام گذاشت و گفت: طولانی ترین صدای زنگ در دنیا کدامه ؟
هنوز حرف معلم تمام نشده بود، صمدی که در حاضر جوابی لنگه نداشت با عجله گفت : آقا زنگ ریاضی. صدای خنده در کلاس پیچید، معلم گفت : نه ، تا جواب خیلی فاصله داری.بعد روکرد به همه :فکرکنید، من هم یک راهنمایی میکنم، این زنگ در جنگ به صدا درآمده .
من گفتم: آقا اجازه صدای آژیر خطره.
معلم با لبخندی گفت : گوش کنید .
سر و صدای بچه ها که به اوج رسیده بود فرو نشست .
دقت کنید ، این زنگ پس از انفجار یک خمپاره به صدا در آمـده.
سکوت بر کلاس حاکم شد، مبصر گفت :آقا زنگ…
اما بقیه جواب تودهانش ماند .
معلم گفت : ظاهراً باید بیشتر راهنمایی کنم، این زنگ کوچکه، صدای کمی داره و فقط صاحب زنگ صدای اون رو می شنوه .
یکی ازبچه ها پرسید آقا از زنگ ساعت مچی هم صداش کمتره ؟
معلم پاسخ داد: هم بله، هم خیر. بعد اندکی فکر کرد وادامه داد : جنس این زنگ نه از فلزه نه پلاستیک ونه چوب .
بچه ها ساکت بودند،هیچکس جواب نداشت.
بیشتر راهنمایی میکنم: این زنگ تا الان 15سا له یکسره صدا می کنه .
یکی از دانش آموزان چشمش به تخته سیاه افتاد که روی آن نوشته بود : سالروز فتح خرمشهر گرامی باد . ناخودآگاه جواب داد : صدای زنگ مدرسه های خرمشهره .
معلم آهسته گفت: هیچ کس نمی تونه صدای این زنگ رو قطع کنه .
بچه ها با معمای مشکلی برخورد کرده بودند. یکی با دفترش ور می رفت و فکر می کرد، یکی به سقف کلاس چشم دوخته بود ، دیگری مبهوت بود و لبخند می زد.
معلم که پاسخی نشنید گفت: این زنگ داخل بدن انسانه.
چند لحظه ای ساکت شد، بعد به طرف گوش من اشاره کرد:
گوش انسان چکش های ریزی داره که می تونه در اثرصدای بسیار قوی حاصل از انفجار به ارتعاش در آمده و صدای زنگ آهسته ای را در گوش به وجود بیاره، اما از آنجایی که این چکش بسیار ظریفه و حالت تعادلِی جدیدی هم پیدا کرده ودر قسمت گوش داخلیه، قابل دسترس نیست و کسی نمیتونه اونرو متوقف کنه، در نتیجه صدای زنگی به طور دائم در گوش شنیده میشه.
داد معلم ازجا بلند: شد و ادامه دادالبته این صدا باعث سر درد و فشار عصبی برای فرد میشه، کسی که در جنگ انفجارو در فاصله نزدیک حس کرده ممکنه چنین وضعیتی براش بوجود آمده باشه.
یکی از عقب کلاس با تعجب پرسید : اینطور کسی آیا الان وجود داره؟!!
معلم نگاهی به او کرد وگفت : بله من یک بسیجی می شناسم که زنگ جنگ هنوز درگوشش صدا میکنه.
کلاس ساکت شد، همه بیحرکت به معلم چشم دوخته بودند، معلم سکوت را شکست: مانند این فرد کسان دیگری هم هستن.
پرسیدم آیا این صدا باعث سر درد نمی شه؟ گفت: هم سـر درد میاره و هم گاهی قسمتی از سر سنگین شده و کمی به قول ما خواب میره. ادامه داد : خرمشهر راحت آزاد نشد ،اینا قهرمانایی بودن که توانستن اون رو آزاد کنن
.
زنگ مدرسه زده شد . اما صداش با بقیه روزا خیلی تفاوت داشت، صدای سال های جنگ رو توی اون دمیده بودن، توپخانه ها که یکباره با هم شلیک میکردن و خمپاره ها که منفجر میشدن.
در واقع این من بودم که احساس می کردم با شیرینیها و تلخیهای جنگ همراه شدم .
معلم به طرف تخته سیاه رفت و چون زنگ خورده بود اشاره کرد که بچه ها ازکلاس بیرون بروند، اما کسی تمایل نداشت کلاس روترک کنه ،زیرا هنوزانتظار داشتن از خصوصیات آن بسیجی چیزهایی بشنون.
معلم که خاطره را پایان یافته می دانست ، دستی برای همه تکان داد و از کلاس بیرون رفت.
از وبلاگ تاریخ اسلام