تاریخ : 1394,دوشنبه 19 بهمن13:13
کد خبر : 42380 - سرویس خبری : مقاله و یادداشت

مرد قصه ی من


 مرد قصه ی من

مردم خوب ایران، هر طور می توانید قبل از رسیدن عید به فکر مرادن قصه ی شهر من باشید. پیش خدا گم نمی شود. به خدا قسم آن ها صورت شان را با سیلی سرخ نگه داشته اند.

رمضانعلی کاوسی

رمضانعلی کاوسی -  از صبح زود جارو و فرقون را برمی دارد، کوچه و خیابان را تمیز می کند تا من و تو از زیبایی معابر شهر لذت ببریم. مرد قصه ی من قناعت پیشه است، یعنی مجبور است قناعت پیشه باشد. ساده زندگی می کند و کم توقع است. چون کم توقع است، برایمان فرقی نمی کند در این اوضاع گرانی چگونه زندگی می کند. حقوقش دو ماه یا سه ماه عقب می افتد. شهرداری گردن پیمانکار می اندازد، پیمانکار گردن شهرداری. من شهرداری را مثال زدم. گارگاه ها و کارخانه های دیگر هم وضعیتی بهتر از شهرداری ندارند. مرد قصه ی من بر لبه ی تیغ است. او جرأت نمی کند حرفی بزند؛ چون اعتراض او مترادف با اخراج اوست. مرد قصه ی من کم حرف است. سر و زبان ندارد. او اینقدر مظلوم است که اصلاً نمی داند به کجا باید شکایت برد. او می ترسد اگر اعتراض کند، از همین چِندِرغاز حقوق هم بی بهره شود.
مرد قصه ی من گوشت که چه عرض کنم، شاید ماهی یک بار هم سراغ مغازه ی گوشت فروشی نمی رود. دیگر مغازه ی بقالی سر محل هم با اکراه به او نسیه می دهد: «مرد حسابی، کی نون نسیه می گیره که تو نون هم نسیه می خواهی؟ چوب خط تو هر چهار طرفش پر شده. دیگه حالا نمی خوای بدهی خودت رو بدی؟» مرد قصه ی من از خجالت سرخ می شود. به کاسب محل می گوید: «به خدا از صبح تا شب زحمت می کشم، وقتی حقوق به من نمی دهند، چه کار کنم؟ روی مرا زمین نذار. من پیش زن و بچه ام خجالت می کشم...» چند تا نان با چند تا تخم مرغ می گیرد و به منزل می رود. فردا صبح دوباره روز از نو روزی از نو. دوباره در مغازه می رود و قصه ی پر غصه ی او تکرار می شود. برای مرد قصه ی من این قدر وضع خراب است که گاهی سیب زمینی آب پز هم به سختی سر سفره اش می آید. همان سیب زمینی که چندی پیش مسئولان برای تنظیم بازار چندین تُن آن را با افتخار معدوم کردند!

در روی دیگر سکه در این شهر، مردمی زندگی می کنند که در همین اوضاع تورم و رکود، خوب می خورند، خوب می پوشند و... گاهی پول وای فای و هزینه ی اتصال تلگرام زن و بچه شان از دویست هزار تومان در ماه هم می گذرد! در زیر پوست این شهر، عده ای از ما که اتفاقاً ادعا هم داریم، بعد از بازنشستگی، باز هم با پارتی بازی دست خودمان را در اداره یا شرکتی بند می کنیم. کاری هم نداریم که با اشغال یک شغل توسط ما، فرصت شغلی برای فرزند تو و فرزندان امثال تو فراهم نمی شود. مدارس غیرانتفاعی را ببینید، چند درصد از معلمان و کارکنان این مدارس، جوانانِ جویای کارند، چند درصد بازنشسته ها؟
مرد قصه ی من؛ تو فقط کار کن و با یک نان بخور و نمیر. خدا را شکر کن. مسئولان حواس شان کاملاً جمع است. آن ها دارند اوضاع تو و اوضاع بقیه ی مرادن قصه ی پرغصه ی این مرز و بوم را مدیریت و ساماندهی می کنند!

مرد قصه ی من، برایت مثالی می زنم. هرگاه حین کار هواپیمای شیک و غول پیکری را دیدی که از بالای سرت رد شد، بدان که در بُعد کلان مسئولان به فکر تو هستند. در اخبار هم شنیدی که رئیس جمهور فرانسه هم گفته بود: من به فکر ایجاد شغل برای جوانان ایرانی هستم! آری تو فقط امیدوار باش. راستی مرد قصه ی من، چند روز دیگر انتخابات است. حضور پای صندق رأی یادت نرود!
پی نوشت:
مردم خوب ایران، هر طور می توانید قبل از رسیدن عید به فکر مرادن قصه ی شهر من باشید. پیش خدا گم نمی شود. به خدا قسم آن ها صورت شان را با سیلی سرخ نگه داشته اند.


کد خبرنگار : 19