م.ر.ک جانباز- سلام دارم خدمت برادر بزرگوار دکتر حاج بهروز ساقی و جمیع خون دل خوران سایت وزین و ولایی فاش نیوز عارضم خدمت ساقی عزیز.

 ساعت یک و نیم صبح بیدار شدم و مروری بر خوابی که می دیدم کردم. حضرت شما به همراه حقیر در یک اتوبوسی سوار و به سوی مقصدمان یعنی محل کار شما و زمین های اجدادی ام ده نارمک بالا دست در حرکت بودیم... شما می خواستید در نانوایی که متعلق به خودتان بود نان پخت کرده و به جماعت خلق الله و جانبازان نان بدهید. صورت ظاهری شما را حقیر تا کنون ندیده ام ولی آنچه بخاطر دارم اینچنین است. موهای سیاه که تقریبا در ناحیه وسط سر و اطراف آهیانه کمی ریخته بود . صورتی دلنشین با ابروانی پر پشت سیاه و ته ریشی مختصر اما مفید که گرد تجربه در حال سپید کردن آن بود.

 شما پیاده شدید و رفتید بسمت نانوایی خود ولی گوشی موبایلتان در اتوبوس جا مانده بود . کمی بعد من متوجه شدم ولی دیر شده بود . به راننده گفتم عزیز لطف کنید این گوشی رو به جناب ساقی در مسیر برگشت بدید تا یه موقع واسه خاطر گوشی و کارهاش لنگ نمونه . راننده گفت چشم که یک دفعه شخص پرید روی رکاب در اتوبوس که هیکلی پر داشت و سی و شش هفت سالش میشد. گفت گوشی حاجی رو بدیدن ببرم. من جعفری هستم از همکارانش. راننده هم داد و جعفری عم پرید پایین تا بیاد نزد شما من به راننده گفتم دادا لطفا نگه دار من برم ببینم این آقا وسیله دست جناب ساقی رو بهش میده یانه.که دیدم بله اومده بود و گوشی رو بشما داده بود

 و شما هم در حال نان پختن بودید و به جماعت خلق الله الخصوص جانبازان نان مجانی میدادید.القصه الله وکیلی عجب نان خوش بویی بود ... عطر پخت نان بربری خاشخاشی هوش از سر مردم منجمله خودم برده بود ... حقیر بیشتر مبهوت عطر نان بودم و خنده رویی شما که با دستانی گشاده بی هیچ چشم داشتی قوت لایموت مردم را مجانا هبه می کردید که یقینا در عالم فانی نیز اینچنین سخاوتمند و الهی هستید و پر برکت ... ان شااله برکت عمر و زندگی شما به قاعده پخت نان های بهشتیان باشد. الهی عمرطلاییه داران سنگر جهاد و ایثار را افزون بگردان . عزت و نام شما متعالی باد