تاریخ : 1395,شنبه 11 ارديبهشت15:45
کد خبر : 44899 - سرویس خبری : زنگ خاطره

طنز نامه اسارت

دردسرهای آزاده و چشم مصنوعی اش


دردسرهای آزاده و چشم مصنوعی اش

یکی از بچه ها بنام مهدی کلوشانی که در عملیات بدر از ناحیه چشم مجروح شده بود بعد از انتقال به بیمارستان ، چشمش را تخلیه کردند ، به همین دلیل ایشان از چشم مصنوعی استفاده میکردند.خاطر نشان میگردد ایشان ، در همان عملیات به همراه ما و دیگر نفرات به اسارت در آمدند.

سید محمد مرتضایی

مهدی کلوشانی که در عملیات بدر از نا حیه چشم مجروح شده بود بعد از انتقال به بیمارستان و تخلیه چشم مجبور به استفاده از چشم مصنوعی شد

خاطر نشان میگردد ایشان ، در همان عملیات به همراه ما و دیگر نفرات به اسارت در آمدند.

سال ۱۳۶۴ در کمپ ۹ ، رمادی ۳ حدود ۶ ماه از دوره اسارتمان می گذشت .

شبی در آسایشگاه همه به خواب رفته بودیم و از قضا مهدی هم خوابیده بود .

خوابش در حالتی بود که یک چشمش بسته و چشم  مصنوعی اش  باز میماند .

یکی از سربازان به نام عادل در اردوگاه حضور داشت که به علت شیرین عقلی اش، در بین اسرا معروف به عادل دیوانه بود.

عادل از هیکل تنومندی برخوردار بود و دست سنگینی داشت و هنگام آزار و اذیت بچه ها حسابی سنگ تمام میگذاشت.

آن شب از پنجره آسایشگاه نیم نگاهی به اسرا انداخت ، ناگهان متوجه شد ، در میان نفراتی که همگی بخواب رفته بودند ، مهدی یک چشمش باز و بیدار است.

از همان پشت پنجره با لهجه عربی فارسی خود خطاب به مهدی گفت :((وُلِک مهدی چرا به خواب نیست ؟؟؟))

لحظه ای مکث کرد و صدایی نشنید ، اینبار همان جمله را با عصبانیت بیشتر تکرار کرد و باز هم جوابی نیافت

با صدای او سه نفر از بچه ها بیدار شدند و دریافتند که این صدای عادل بود که از پشت پنجره شنیده بودند . آنها به سرعت خودشان را به سمت عادل رساندند و خطاب به او گفتند : (( چیشده عادل؟؟ ))

در جواب بچه ها گفت: (( چرا مهدی به خواب نیست؟؟ ))

سپس بچه ها دیدند که نمیتوانند این دیوانه را هدایت کنند ، برای همین کار را به خود مهدی محول نمودند .

یکی از بچه ها مهدی را از خواب بیدار  کرد و با لحن طنز آمیز گفت : (( مهدی ، عادل میگه چرا به خواب نیستی؟؟ ))

مهدی در جواب این سوال رو به عادل کرد و گفت : (( من که خواب بودم ، چرا بیدارم کردین؟؟ ))

عادل گفت : (( چرا ، من دیدم که یک چشمت باز بود و نخوابیده بودی. ))

مهدی شروع به توضیح دادن کرد : ((ببین این چشمم شیشه ای و مصنوعیه ، نمیتونم این چشم رو ببندم و همیشه بازه ، فقط اون چشمم که سالمه بسته میشه. ))

مهدی بسیار حرف و توضیح داد تا او متوجه شود ، اما او گوشش به این حرف ها بدهکار نبود و حرف خودش را میزد و تهدید کرد و گفت : (( وُلِک فردا سراغت میام و کتکت میزنم چون تو امشب نخوابیدی. ))

فردا صبح به همراه رییس اردوگاه و ابوجاسم به سراغ مهدی آمدند. سپس عادل اشاره به سمت مهدی کرد و گفت:(( این دیشب به خواب نرفته ، من هر چی صداش زدم جواب نداد !!! ))

ابوجاسم به همین علت از مهدی توضیح خواست ، او شروع به توضیح نمود و گفت : ((ببین این چشمم شیشه ای و مصنوعیه ، نمیتونم این چشم رو ببندم و همیشه بازه ، فقط اون چشمم که سالمه بسته میشه ، اما عادل گیر داده و میگه اون چشم مصنوعی هم باید ببندی .))

ابوجاسم که عاقل تر بود ، خندید و مساله را برای سرباز شیرین عقل روشن نمود.

seyedmohammad

 


منبع : آزادگان ایران