تاریخ : 1395,سه شنبه 14 ارديبهشت17:51
کد خبر : 45072 - سرویس خبری : ادبیات ایثار و شهادت

مثنوی «تَرنُّم نور»


مثنوی «تَرنُّم نور»

به مناسبت شهادت جان سوزامام عاشقان، امام موسی کاظم علیه السلام، «تَرنُّم نور» تقدیم به علمدارانِ سپاهِ ظهور، مدافعان حرم علوی در سوریه و عراق:

منصور نظری

به مناسبت شهادت جان سوزامام عاشقان، امام موسی کاظم علیه السلام، «تَرنُّم نور» تقدیم به علمدارانِ سپاهِ ظهور، مدافعان حرم علوی در سوریه و عراق:

بزن ای نِی پریشان سازِ غم را - سیه‌پوشان مَلَک بر تن حرم را

بزن ای ارغنون ساز جدایی  - به پا کُن شور و غوغا کربلایی

به موسایی که بی ایل است و بی‌یار-  به بندِ ظلم فرعون‌ها گرفتار

 ز چشمان سحر خون گشته جاری - زمین و اسمان در سوگواری

ز عرش آید نوای بینوایی  - چِکَد اشکِ غم از چشم خدایی

علی را آتشی افتاده در باغ  - به دل آلاله‌ها را پُرتپش داغ   

زند از غم علی بر سینه و سر - دلِ زهرا در آتش می‌زند پر

امان از آتشِ در قلبِ زینب  - که از سوزِ دلش کرده خدا تب

به سوگِ عاشقی بنشسته مهتاب – ز چشمانِ خدا جاری شَطِ آب

علم را گو که اشک از دیده بارد  - غزل بر شانۀِ غم سر گذارد

بزن ای نِی زِ سوز دل نوایی - که جاری گردد آن اشکِ خدایی

بزن اِی نِی نوایِ درد و داغم  -  عزادارِ به کاظم در عراقم

بگو تا نُه‌فلک از غم بپاشند - ز غم آیینه‌ها صورت خراشند

امامِ عشق عمری در اسیری؟! - خوشا ای شیعه از این غم بمیری  

به زنجیر و غل و بندی گرفتار – غریب و بی‌کس و بی همدم و یار

ز اشک آورده دریاها خجل را -  نه چاهی تا بگوید درد دل را

 زِ غم یابد مگر کاظم رهایی  - به پا گشته به زندان نینوایی 

شب امشب تا سحر در بسترِ اشک – به خون آغشته درهم ساقی و مشک

چه جرمی و گناهی کرده‌ای عشق ؟– که بر لب، خونِ دل آورده‌ای عشق ؟

چه جرم است این گناهِ بَس گرانت؟ – که عمری کرده در زندان نهانت؟ 

روان از چشم خیست سلسبیلی - کبود ای صورتت از ضرب سیلی

امام عاشقان، موسایِ کاظم  - گناهت چیست، اعظم بر اعاظم؟

 امام عاشقان جرم تو عشق است  -  وَ هَم جُرمِ تو زینب در دمشق است

 به قربانِ غل و زنجیر و بندت - به جرمِ عشق زهرا بسته‌اندت  

تو خورده خیزران بر بَند بَندَت  - به جرم عشق زهرا می‌زنندت

به جرم عشق زهرا، عشق زهرا  - چنین افتاده‌ای دربند تنها

 به زنجیرِ اسیری رفته دربند – ز خاطر بُرده لب‌های تو لبخند

به قربانِ کتک‌خورده تن تو – فدایِ غرقه خون پیراهنِ تو

ز غم گَشته کمان قدِ بلندت - به جرم عشق زهرا می‌کُشندَت

به قربانِ دل‌تنگ و غریبت –  چه غمگین است آقا عطرِ سیبت

 عدو کِشته به زندان در صلیبت -  زده سیلی به رخسارِ نجیبت

 تنت رنجور و رویت گشته نیلی – چو زهرا خورده‌ای ازبَس‌که سیلی

 

تو ای تنهاترین موسی به تقدیر - عصایی کو که بشکافی تو زنجیر  

امام عاشقان، موسای کاظم  -  سیه‌پوشِ عزای تو اعاظم

 به زندان کرده برپا کربلایی – زِ ‌تنهایی تو اشبه بر خدایی

همه‌شب‌های تو شامِ غریبان - فدای بی‌کسی‌هایت به زندان

فدای آن تن رنجور و زارت  - فدایِ سنگ سردِ بر مزارت

فدای اشک و آه بی‌شُمارت – فدایِ آن خزانِ بی بهارت

فدای دختر چشم‌انتظارت – فدایِ چشم‌های اشک‌بارت

فدای خورده سیلی روی ماهت – فدای نیمه‌شب‌ها اشک و آهت

 تو ای حور و ملائک غم نگارت - فدای آن رضایِ بی‌قرارت

به زندان کربلا را اِی علم گیر-  ز جان اِی گشته از رنج و بلا سیر

خدا امشب کند از غم خلاصت – و می‌آید به بالین مامِ یاسَت   

فراقت کرده‌ اِی معصومه را پیر- شوی امشب رها از بند و زنجیر

تو ای گوشه جگر بر یاسِ نیلی – نه دیگر می‌خورد روی تو سیلی

نه شلاقی دگر کوبد تنت را – نه آتش میزند کَس خرمنت را

به بالینِ تو امشب یاس آید -  تو را عاشق‌ترین احساس آید

رها دیگر شوی آقا ز بندت - به میهمانی زهرا می‌برندت   

نصیب شیعه شد گرچه فراقت -  به پایان آمد آقا درد و داغت

رها گشتی ز زنجیر اسارت – تو را دیگر ندارد کَس جسارت

 دِگر گشتی رها از بند و زندان –  نیازارد تو را دیگر نگهبان

به زندان بلا ای بی‌کَس و تک - شهادت بر تو آقاجان مبارک

تو که شش‌دانگ غم داری به نامت -  اسیر ظلم ضحاکان سلامت  

به پا کرده غمت برپا قیامت - امام بی‌کس و تنها سلامت 

سلام ای کُهنه پوش وادی عشق – سلام ای شُهرۀِ سجادی عشق

سلام ای کُشته از بیداد گشته - سلام ای در غریبی درگذشته

سلام ای عشق بر زهرا گناهت -  سلام ای چشم معصومه به راهت

 به قربان و جود بی‌پناهت  - سلام ای خورده سیلی روی ماهت

سلام ای پیرِ دورافتاده از ایل - سلام ای بی عصا بگذشته از نیل  

سلام آقای خوب و بی‌کس ما –  سلام ای عاشق و دلواپس ما

رسید آن دم که اِی موسایِ تنها -  تو بشکافی به شیعه نیل غم‌ها   

تو ای باب‌الحوائج عاشقان را – فدایِ عشق زهرا کرده جان را

 دعایی کُن به مردان دمشقت  -  ز جان بگذشتگانِ راه عشقت

علم بر دوش مردان حَرَم را – گرفته در پی زینب علم را

دعایی کُن بر آن مردان عاشق  -   که در دشتِ حلب، دشتِ شقایق

در این جنگ جهانی گشته بر پا – شود نصر نهایی قسمت ما

 دعایی کُن شود آل سعودی -  لگدکوب سلیمانی به‌زودی

امام شیعیان، هفتم ولی را  - دعا کن رهبرم سید علی را

دعا کن این خراسانی علمدار – در این جنگ به پا گردیده خون‌بار

 مُهیایِ ظهورِ حضرتِ یار -  یمانی را شود یار ومددکار

دعا کن تا در این جنگ جهانی - هویدا گردد آن سِرّ نهانی

جهان تا غرق نور عشق گردد  - دعا کُن تا ظهور عشق گردد

جهان آشفته از غوغا و شور است - هلا ای عاشقان عصر ظهور است

به امید ظهور حضرت یار ...

منصور نظری 14 اردیبهشت 1395

 


کد خبرنگار : 17