محسن ناطق - غزلی زیبا از رهبر معظم انقلاب با ردیف (ما را تو می شناسی) منتشر گردید که بسیار جالب توجه بود زیرا در یازده بیت تمام گستره عرفان اسلامی را به تحریر درآورده است.
شعری از مقام معظم رهبری با عنوان مناجات ناشنوایان در مراسم روز جهانی ناشنوایان قرائت شد.
ما خیل بندگانیم ما را تو میشناسی
هر چند بی‌زبانیم، ما را تو میشناسی
ویرانه‌ئیم و در دل گنجی ز راز داریم
با آنکه بی‌نشانیم، ما را تو میشناسی
با هر کسی نگوئیم راز خموشی خویش
بیگانه با کسانیم ما را تو میشناسی
آئینه‌ایم و هر چند لب بسته‌ایم از خلق
بس رازها که دانیم ما را تو میشناسی
از قیل و قال بستند، گوش و زبان ما را
فارغ از این و آنیم ما را تو میشناسی
از ظن خویش هر کس، از ما فسانه‌ها گفت
چون نای بی‌زبانیم ما را تو میشناسی
در ما صفای طفلی، نفسرد از هیاهو
گلزار بی‌خزانیم ما را تو میشناسی
آئینه‌سان برابر گوئیم هر چه گوئیم
یکرو و یک زبانیم ما را تو میشناسی
خطّ نگه نویسد حال درون ما را
در چشم خود نهانیم ما را تو میشناسی
لب بسته چون حکیمان، سر خوش چو کودکانیم
هم پیر و هم جوانیم ما را تو میشناسی
با دُرد و صاف گیتی، گه سرخوش است گه غم
ما دُرد غم کشانیم ما را تو میشناسی
از وادی خموشی راهی به نیکروزی است
ما روز به، از آنیم ما را تو میشناسی
کس راز غیر، از ما نشنید بس «امینیم»
بهر کسان امانیم ما را تو میشناسی
می گویند پیرزنی با یک تخم مرغ خریدار یوسف شد و گفت می دانم یوسف را به یک تخم مرغ نمی فروشند اما می خواهم جزء خریدارانش باشم.
علی ایحال با کسب اجازه از دوستان گرامی برای تضمین غزل، هرچند دست و پا شکسته عمل کردیم که به استحضار می رسد. امیدواریم مورد قبول طبع صاحب نظرتان قرار گیرد.
جانباز و قهرمانیم مارا تو می شناسی
سادات شیعیانیم ما را تو می شناسی
محراب قدسیانیم ما را تو می شناسی
از یاد رفتگانیم ما را تو می شناسی
ما خیل بندگانیم ما را تو می شناسی"
"هر چند بی زبانیم ما را تو می شناسی"
جانی میان جانیم تا بر فراز داریم
بر عرش کامیاران عرض نیاز داریم
با لشکر سلیمان عزم حجاز داریم
اذن الهی از تو! قصد نماز داریم
"ویرانه ایم و در دل گنجی ز راز داریم"
" با آنکه بی نشانیم ما را تو میشناسی"
از سرمه سرشکم، بینم صلاح از پیش
پرهیزاز بد اندیش، باریست بر دل ریش
از زاهد ریایی نالند نشتر و نیش
لالان در قیامت جری تر از کم و بیش
"با هر کسی نگوییم راز خموشی خویش"
"بیگانه با کسانیم ما را تو می شناسی"
ای پیر حق نظر کن تا رسته ایم از خلق
چشم امید و روزی بگسسته ایم از خلق
لیکن به کار وحدت ره جسته ایم از خلق
گویند دشمنانت دلخسته ایم از خلق
"آئینه ایم و هر چند لب بسته ایم از خلق"
"بس رازها که دانیم ما را تو می شناسی"
چون راه غیب بستند ذات نهان ما را
خالی ز خویش گردان خط امان ما را
خون شهید ثارات، گردان ضمان ما را
زنجیرها گشوده، ساقی بیان ما را
"از قیل و قال بستند گوش و زبان ما را"
"فارغ از این و آنیم ما را تو می شناسی"
شیران پارسایی خوش عافیت چو آهو
بازی کودکانه با های های و هو هو
شادی سور و ماتم از شوربای تیهو
تعویذ لوح امجد، اکسیر حرف یا هو
"در ما صفای طفلی بفسرد از هیاهو"
"گلزار بی خزانیم ما را تو می شناسی"
در کام و خانه دل سوزیم هرچه جوییم
مرآت حق نمائیم مائیم هرچه اوئیم
چون نعل واژگونه دوریم هرچه پوئیم
در دین جعفر از جان طوئیم هرچه ضوئیم
"آئینه سان برابر گوئیم هرچه گوئیم"
"یکرو و یک زبانیم ما را تو می شناسی"
ای ذات تو منزه از غیب دون ما را
فانی عدم نگارد شرح دیون ما را
شعر و غزل، قصیده مرثیه خون ما را
روزی کسی بخواند راز قرون ما را
"خط نگه نویسد حال درون ما را"
"در چشم خود نهانیم ما را تو می شناسی"
بی سر شدیم و سامان نقش صفا بخوانیم
رکن عظیم وحی است بر کعبه جان فشانیم
ما پیش دولت عشق تیغ از کفن ندانیم
با درس مکتب عشق تا حرف دل روانیم
"لب بسته چون حکیمان سرخوش چو کودکانیم"
"هم پیر و هم جوانیم ما را تو می شناسی"
در کار دیده و دل بنگر چو لاله داغم
میخانه را چو خیبر بگشوده دست ضیغم
یک گام بر دو عالم، قطعیت از فراغم
با قدر در قضایت، مهتاب شب چراغم
با درد و صاف گیتی گه سر خوشست گه غم"
"ما درد غم کشانیم ما را تو می شناسی"
از نسل پور عمران حبل المتین دینم
بهر صلاح دوران چون شمس دین مبینم
ناطق گل غزل را در اوج آفرینم
در خدمت فقیران منصور راستینم
"کس راز غیر از ما نشنید بس امینم"
"بهر کسان امانیم ما را تو می شناسی"