تاریخ : 1395,یکشنبه 10 مرداد15:41
کد خبر : 48013 - سرویس خبری : بدون ویرایش از شما

ما سهم نخواستیم!



رضـــاامیری فارسانی- یادم آمـد یک غروب سرد سرد

می گذشت از کوچه ما دوره گرد

داد میزد کهنه قالی می خرم

کوزه و ظرف سفالی می خرم

دست آخر آنچه داری می خرم

اشک درچشمان باباحلقه بست

عاقبت آهی کشید بغضش شکست

اول ماه ست و نان درسفره نیست

ای خداشکرت ولی این زندگی ست؟

بوی نان تازه هوشش برده بود

اتفاقا" مادرم هم روزه بود

خواهرم بی روسری بیرون دوید

گفت آقاسفره خالی می خرید؟

این شده داستان امروز ما ایثارگرانی که روزی می گفتند برو دنبال کارهات. می گفتیم چطور؟ می گفتم ما طلبی نداریم. سهمی نداریم. اعتقاداتمان قفلمان می کرد و می گفتیم جانباز آنها بودند که جان دادند. ماچه کردیم که برویم؟

 بعد یکباره دیدیم خیلی ها سهامشون راگرفتند. خیلی به اندازه شصت سال زندگی ما را یک ماه گرفتند و خوردند و ما برای ابتدایی ترین ها محتاج محتاجیم. می گویند بازماندگان جنگ آلمان هروقت میخواستند از مسیری عبورکنند، همه خودروهابه احترامشان توقف می کردند. می گویند کویت یک مکانی بنام لجنة الشهدا داردکه برای آنهایی که حتی مقاومت هم نکردند و فرارکردند، خدمات می دهند و نیازها را ازابتدایی تاانتهایی فراهم می کند. می گویند ژاپن هم همینطور. آنوقت اینجا در سرزمینی که ابتدای سخن هر وزیرش، هر رئیسش، هر مسئولش ازشهدا و جانبازان است و همیشه مانورها روی این قشربوده اما ازهمین قشر وامانده تر وجود ندارد.

امیدوارم به جای اینهمه بی عدالتی، عدالت جایگزین گردد.


کد خبرنگار : 20