تاریخ : 1395,دوشنبه 08 شهريور15:14
کد خبر : 48951 - سرویس خبری : زنگ خاطره

زیارت در اسارت


زیارت در اسارت

آزاده امیر شریعتی

ساعت ۶ یا ۷ صبح که یک دفعه چند عراقی به درب آسایشگاه آمدند و مرا صدا زدند،پرسیدم چه شده؟چه کاری دارید؟ گفتند: برو حمام ، لباس هایت را عوض کن، می خواهیم ببریمت کربلا… خیلی تعجب کردم،لباس هایم را عوض کردم و رفتیم، ۳ نفر بودیم من و صادق پیشداد و علی سلطانی. از عراقی ها پرسیدم چه شده می خواهید ما را به کربلا ببرید؟ گفتند: شنیده ایم گفته ای عراقی ها حرم امام حسین را شبیه زمین فوتبال کردند،می خواهیم ببریمت ببینی…. گفتم : حرف دیگری هم زده ام، گفته ام که حرم حضرت علی را هم شبیه زمین والیبال کردید،پس آنجا هم مرا ببرید.

فقط ۲ نفر محافظ داشتیم،تا به حال اینطور در خیابان های عراق نچرخیده بودیم اصلا باورم نمی شد،همیشه آرزوی همچین روزی را داشتم،ما اولین گروهی بودیم که به زیارت می بردند و برای تبلیغات بود اما برای من فقط زیارت مهم بود… وقتی به حرم امام حسین رسیدیم ناخودآگاه قفل کردم،هر چی می خواستم به امامم بگویم را فراموش کردم،نمی دانستم آزادی اسرا را بخواهم یا شفای بیماران یا چیز دیگری…. باور نمی کردم ….من اسیر بودم یا زائر کربلا،من آنجا تجلی عشق و خون و ایثار را دیدیم…..


منبع : آزادگان ایران