تاریخ : 1395,شنبه 13 شهريور14:17
کد خبر : 49119 - سرویس خبری : متن ادبی

برای رفیق دریایی ام


برای رفیق دریایی ام

حمید دوبری

فرستنده بگذار تا بگریم- بغض گره خورده را از عصر تا حالا همانطور آویزان در گلویم نگه داشته ام...
پنجه هایش اگرچه مجرای تنفسم را تنگ کرده است اما؛
آویزان نگهش داشته ام
اشکم را سد کرده ام با مشغله های سرگرم کننده...
با قدم در کوچه پس کوچه های سردرگمی
اگرچه چشمان پر آبم؛
توان دیدن جلوی پایم را هم ندارد ولی؛
راه اشک را سد کرده ام
نمی خواهم گریه کنم
آخر یادم داده اند که مرد گریه نمی کند...
مرد؛
ذره ذره مثل شمع می سوزد
یا چونان نیزار؛
گر می گیرد و سراپا
آتش می شود!
یا مانند یک دانه ی بارور گندم
در لابلای سختی و تلخی جدایی و دلتنگی؛
 غبار نرمی می شود که به نسیمی پراکنده و هیچ می شود...
مرد؛
گریه نمی کند
درد می کشد
و ذره ذره می میرد!
مرد
گریه نمی کند
بلکه با تمام قلبش
پنهان می بارد
و غرق اندوه
چون زورقی شکسته
غرقه در تنهایی اش
به گل می نشیند!
برای رفیق دریایی ام
دریای رام و ناآرامم مصطفی!

دلنوشته برادر حمید دوبری در غم آقا مصطفی رشیدپور، رزمنده گردان کربلا