«جعفر نجفی آشتیان» خیلی زود پایش به تظاهرات و پخش اعلامیه علیه رژیم پهلوی کشیده و این موضوع عامل اخراجش از مدرسه شد. ارتباط با علمای مبارز و شرکت در محافل مذهبی او را به تحصیل در حوزه کشاند. چند ماهی به یادگیری علوم دینی پرداخت، اما با شروع حرکتهای انقلاب اسلامی روح او هم در حوزه آرام و قرار نماند. در حالیکه تازه پا به 17 سالگی گذاشته بود، مخفیانه به لبنان رفت. پس از چند ماه طی آموزشهای چریکی قصد مراجعت به ایران از طریق عراق داشت که در مرز دستگیر شد؛ ولی با ترفند از زندان گریخت و به عراق رفت. در بهمن ماه 1357 با اوج گیری انقلاب اسلامی و سست شدن تسلط رژیم، به ایران برگشت و به موج خروشان انقلاب اسلامی پیوست.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی وارد سپاه شد و پس از طی دوره آموزشی در پادگان ولیعصر و انجام ماموریت کوتاهی در گیلان با شروع قائله پاوه و فرمان حضرت امام (ره) برای آزادسازی پاوه و پاکسازی آنجا به همراه شهید پیچک و پاسداران گردان دوم خود را به معرکه رساند و پس از انجام موفقیتآمیز ماموریت به تهران برگشت و فرماندهی گردان سوم را به عهده گرفت.
شهید نجفی نیز همچون برخی از شهدای دوران دفاع مقدس در گمنامی جنگید و به شهادت رسید و امروز 33 سال از سالروز شهادت او در ارتفاعات کانیمانگا میگذرد. از این رو برای آشنایی بیشتر با این شهید بزرگوار با سردار «یعقوب زهدی» معاون تخصصی قرارگاه مرکزی خاتم الانبیاء(ص) و جانشین فرمانده توپخانه سپاه پاسداران در دوران دفاع مقدس به گفتوگو پرداختیم که در ادامه میخوانید:
عصر طلایی دیدبانی توپخانه با حضور نجفی
جعفر با شروع جنگ تحمیلی به جبهه آمد و در سرپل ذهاب به دفاع در مقابل متجاوزان پرداخت. در جریان حصرآبادان به جزیره آبادان رفت و در کوی ذوالفقاری با دشمن جنگید. سپس به جبهه سوسنگرد رفت و در آنجا زخمی شد؛ ولی حاضر به ترک جبهه نشد.
اوایل سال1360 با دعوت شهید پیچک برای انجام عملیات بازیدراز به سرپل برگشت و بعد ازعملیات، فرماندهی محور تنگه حاجیان را عهده دار شد. شهید نجفی کمکم به کار اطلاعات و عملیات و سپس به دیدبانی توپخانه روی آورد. هوش، استعداد، نبوغ بالا، ایمان و انگیزه قوی از او یک دیدبان ماهر و موفق ساخت به طوریکه توجه و اعتماد فرماندهان توپخانه ارتش را به خودش جلب کرد.
نسل طلایی دیدبانان توپخانه در سرپل ذهاب و دیدگاههای بازی دراز شکل گرفت. با شهیدان غفاری، طاهری و حاج رضا صادقی پایهگذاری و با شهید نجفی، جانبازان حاج صغیری، حاج مقدم، عظیمی، زمانیان، روح اللهی، شهدا و برادران دیگر اوج گرفت.
زمانیکه عملیاتهای بزرگ و موفق در نیمه دوم سال 1360 در جنوب آغاز شد، روح ناآرام و شوق جهاد این دیدبانها را به جنوب کشاند و با شکلگیری توپخانه سپاه از توپهای غنیمتی اهمیت نقش آنان مضاعف شد و در توپخانه لشکرها در عملیاتها فعال شدند. از نقاط قوت یگانهای سپاه وجود همین دیدبانان کارکشته و با تجربه و شجاع بود که در نوک پیکان عملیات با گردانهای خط شکن حرکت میکردند و با اجرای آتش دقیق و به موقع موجب موفقیت مانور یگانها میشدند.
فرمانده یا پدر دیدبانها!
جعفری بعد از عملیات رمضان، به همراه یاران جدا نشدنیاش، حاج مقدم و حاج صغیری به حج مشرف شد. در پاییز 1361 بعد از عملیات محرم با معرفی شهید مقدم به عنوان مسئول توپخانه قرارگاه نجف مشغول کار شد و در جبهه میانی از طریق برادر رضا صادقی با این سه حاجی دیدبان آشنا شدم. خیلی زود به توانمندیهای شهید نجفی پی بردم و از وی برای مسئولیت دیدبانی قرارگاه دعوت کردم که با اصرار زیاد به شرط حفظ سمت دیدبانی لشکر 27 قبول کرد.
وی یک تنه آموزش و سازماندهی دیدبانهای یگانهای قرارگاه را انجام میداد، بدین ترتیب که یک ماه قبل از شروع هرعملیات به لشکرهای قرارگاه مراجعه میکرد و دیدبانان توپخانه را تحویل میگرفت و برای آنها که قریب پنجاه نفر میشدند یک دورۀ کوتاه مدت آموزشی حدود 10روزه برگزار میکرد. سپس آنها را در دیدگاههای مناطق پدافندی به کار میگرفت و انتقال تجربه و کارعملی ثبت تیر و غیره انجام میداد. در آستانه عملیات، دیدبانها را که از نظر روحی و تخصصی آماده کرده بود به یگانها باز میگرداند.
دیدبانها به او مثل یک پدر مینگریستند و او علاوه بر آموزش تخصصی در ابعاد اعتقادی و رفتاری نیز الگو و اسوه برای آنان بود. همچنین پیوسته در دیدگاههای خط مقدم به آنان سرکشی میکرد و مثل سنگ صبور به درد و دلشان گوش میداد و با استفاده از آیات و روایات که تسلط داشت درس مقاومت، ایستادگی، تحمل سختیها و مصائب به آنان میداد.
تیری که خطا نمیرفت/ شهید نجفی حصر مهران را شکست
زمانیکه در عملیاتها در محوری کار سخت میشد و گره میخورد، به سرعت خودش را به آن منطقه میرساند و در یک دیدگاه مسلط هماهنگی دیدبانها و هدایت آتش را به عهده میگرفت. وقتی صدایش در شبکه بیسیم به گوش میرسید، همه آرامش و امید پیدا میکردند، نه تنها توپخانه سپاه؛ بلکه فرماندهان توپخانه ارتش با اطمینان آتشها را در اختیارش قرار میدادند. جعفر با تسلط کامل به منطقه حتی بدون استفاده از طرح منظر (نقشه شماتیک منطقه و نقاط ثبتی توپخانه) با حافظه و هوش فوقالعادهای که داشت روی چندین نقطه ثبت تیر که دشمن در آن فعال بود همزمان درخواست آتش کرده و دیدبانهای دیگر را روی آن هدفها فعال میکرد.
در عملیات والفجر 3 دشمن پاتک سنگینی انجام داد و در جنوب مهران تانکهایش به رودخانه گاوی در پانصد متری جنوب مهران رسیدند. در شمال مهران هم به تپههای رضاآباد که مشرف به جاده مهران با ایلام بود، رسیدند. از این رو به اتفاق شهید نجفی با جیپی که وی رانندگی میکرد، از روی همین جاده که زیر آتش شدید توپخانه و تیر مستقیم تانک دشمن قرار داشت، از میان دود و آتش عبور کردیم. شهید نجفی با شوخی و به سخره گرفتن دشمن به من آرامش میداد.
زمانی که به مهران رسیدیم، تقریبا شهر محاصره بود. برادر قاسم سلیمانی با نیروهایی از یگانش (لشکر 41 ثارالله) آنجا بودند. تیربار دشمن از تپههای مشرف، کوچه و خیابانهای مهران را زیر آتش داشت. همه مستاصل شده بودند. برادر سلیمانی تا چشمش به ما افتاد، گفت: «کاری کنید تا جعفری نجفی با روشی که توضیح دادم، با بی سیمی که روی جیپ سوار است، دیدبانها و توپخانه را هماهنگ کند و آتش را روی شیارگاوی و محور پیشروی تانکها متمرکز کند.» طولی نکشید که فشار از روی شهر مهران برداشته شد و با فرا رسیدن شب، دشمن دست به عقب نشینی زد.
پیشنهاد شهید همت را رد کرد
شهید نجفی با فرماندهان لشکرها تعامل خوبی داشت و آنها به او اعتماد داشتند. وی چون اشراف خوبی به زمین و دشمن داشت، فرماندهان از نقطه نظرات عملیاتیش استفاده میکردند، حتی شهید همت اصرار داشت که نجفی فرماندهی تیپ را به عهده بگیرد؛ ولی وی عاشق دیدبانی بود و حاضر به رها کردنش نشد، در پاسخ میگفت: «من در دیدبانی مفیدتر هستم.»
مبتکر «دیدبان عمل کلی»/ استقبال شهید صیادشیرازی از ابتکار شهید نجفی
دیدبان عمل کلی؛ ابتکار او بود. یگانهای آتش دوربرد مثل توپ 130 (27 کیلومتر برد) و کاتیوشا (20 کیلومتر برد) که ماموریت عمل کلی داشتند، اغلب از روی مختصات و نقشه اجرای آتش میکردند. شهید نجفی اعتقاد داشت که آتشهای عمل کلی هم دیدبانی شده اجرا شود. لذا؛ در منطقه غرب که ارتفاعات بلندی داشت قلههای مشرف به منطقه عملیات را مشخص کرده و در آنجا دیدگاه عمل کلی ایجاد میکرد.
دیدبانهای با تجربه و مسلط را مستقر میکرد تا هم اطلاعات کلی از دشمن را به دست بیاورند و هم در موقع لزوم آتشهای عمل کلی را هدایت کنند. نمونه آن را در عملیات والفجر 4 شاهد بودیم.
دیدگاه عمل کلی تاثیر بسزائی در دقت و موثر بودن آتشهای توپخانه داشت از سوی دیگر هدایت آتش عمل کلی توسط دیدبان صرفهجویی زیادی را در مصرف مهمات درپی داشت. شهید صیادشیرازی که خود یک توپچی بود، این ابتکار را بسیار پسندید و از آن استقبال کرد و به توپخانه ارتش دستور همکاری با این دیدگاه ها را داد.
اجرای آتش موثر روی جاده استراتژیک بصره به فاو در عملیات والفجر 8 که موجب انهدام بخش قابل توجهی از توان رزمی یگانهای دشمن در طول مسیر شد، با هدایت دیدگاههای عمل کلی که در دکلهای استتار شده در نخلستانهای اروند قرار داشتند صورت گرفت. البته در آن عملیات شهید نجفی در میان همرزمانش نبود؛ ولی تدبیر تاکتیکی او کارساز بود.
شهید نجفی مصداق بارز شیران روز و زاهدان شب
از پاییز 1361 تا پاییز 1362 قریب یکسال توفیق همسنگری و همکاری نزدیک و مستمر را با این شهید والامقام داشتم که شامل عملیاتهای والفجر مقدماتی، والفجر1، والفجر3 و والفجر4 میشد. در این عملیاتها وی مسئول دیدبانهای توپخانه قرارگاه نجف بود. تلاش و مجاهدت شبانه روزیشان کیفیت آتش پشتیبانی را ارتقاء داد. جعفر مصداق بارز توصیف امام راحل از رزمندگان اسلام که آنان را شیران روز و زاهدان شب نامیدند، بود.
زمان را برای انجام تکلیف نباید از دست داد
هیچگاه موقع اذان صبح او را در بستر نمییافتی، زیرا از ساعتی قبل بیدار میشد و پتوی خود را جمع میکرد و در گوشهای دور از چشم به نماز و نیاز میایستاد. این در حالی بود که شبها دیر وقت از سرکشی به دیدگاهها مراجعت میکرد. و خوابی بیشتر از سه چهار ساعت نداشت.
به هنگام رانندگی به روش ترتیل با صوت دلنشینی قرآن میخواند که بیشتر وقت ها هم سوره «نباء» بود. کار روزانه را با زیارت عاشورا آغاز و با تلاوت قرآن به پایان میبرد. همیشه میگفت «فرصت کم است و زمان را برای انجام تکلیف نباید از دست داد.»
شجاعت مثال زدنی که ناشی از ایمان قوی و اعتقاد به آخرت بود. خلق نیکویش، وی را در دل همکارانش اعم از بسیجی، سپاهی و ارتشی جا کرده بود.
حکایت آخرین دیدار
دیدار آخرم با وی شب قبل از شهادتش بود، در عملیات والفجر4 به اتفاق شهید شفیع زاده به مقر تطبیق آتش لشکر27 حضرت رسول (ص) در ارتفاع گرمک رفته بودیم. شهید نجفی با چهرهای خندان و نورانی حضور داشت. بعد از اینکه کارمان تمام شد، روبوسی و خداحافظی کردیم. وقتی از جعفری جدا شدیم، به شهید شفیع زاده گفتم فکر نکنم دیگر حاج نجفی را ببینیم. گفت «منظورت چیه؟» پاسخ دادم «چهرهاش نشان میداد پایش از زمین کنده شده و عنقریب اوج میگیرد.» شب بعد در مرحله آخر عملیات والفجر 4 برای امور دیدبانی به کانیمانگا رفته بود که به فیض شهادت نائل آمد.