تاریخ : 1395,سه شنبه 30 آذر13:18
کد خبر : 51019 - سرویس خبری : مسائل و مشکلات ایثارگران

آرزوی یک ساعت خوابیدن به دلم مانده!



رضا امیری فارسانی -  بنام خدا.

تو اگرپسرمن هستی، اگرخون من توی رگهای تواست، خودت میبایست خودت رامحاکمه کنی وحکم صادرکنی. تو اگر یک درصدازمن ارث گرفته باشی وبه من رفته باشی همین امروزاستغفارمیکنی ودیگردست به وسیله بیت المال نمی زنی!

باچه حقی کارتن بیسکویت رزمنده ای که درتیررس دشمن گرسنه نشسته را پاره کردی؟ باکدامین محوزسوارموتور بیت المال شدی؟ این یادت بماند،چقدر ساده چقدر بی ریا ! مارا با این نوع افکارو منش تربیت کردی،خیلی سالاری پدر! اما یکجا هم اشتباه کردی پدرجان.

اگرکمی این طرف وآن طرفتر رانگاه می کردی و بیشتردقت می نمودی اینطور مرا سرزنش نمی کردی! همین حرفهای تو در مغز من نقش بسته بودکه بعدازشهادتت، وبعد از تلاشها ۱۵سال ازبهترین دوران عمرم را رها کردم و دقیقا همان زمانی که بنابود مزدکارم رابگیرم رفتم کنج خانه وگفتم من پسرتوهستم، چگونه ازموقعیت تواستفاده کنم؟.

همان عمو نادرت که خیلی هم علاقه بتو داشت خدا گواه است بالغ برده باربه من گفت: بچه بلندشو برودنبال حق وحقوقتان. من به احترام همان احترامهایی که توبرایش قایل بودی یکبارهم بی ادبی نکردم وسرم رابلندنکردم. اماصادقانه حرفهای تو ارجحیت داشت به همه حرفها. نهایتا من دولت رابیت المال میدانستم وخودم راجدای ازآن هرگز.

بنیادنرفتم وهرگزنامه ای، رسیدی با چکی با نام تو برای من صادرنشد. پرونده موجود است، مدارک هم گواه است.

خداگواه است وقتی باحمایت دوسه نفر از فامیل متاهل شدم، بمن گفتندکه بنیاد برابرقانون موظف است وام وهدیه ازدواج بدهد. اما هر وقت روح پاکت گذری به بنیاد داشت پرونده ات راببین من هیچ چیزی نگرفتم!.

پدرم، نه اینکه ناراضی باشم ازفرزندبودن تو. نه، خدا را شاهدمیگیرم که همه افتخارم این است که سرزمین غرب، خاکهای موسیان حامل خون پاک تواست. خدا گواه است که من پلاک گردنت راسی سال است به بهترین وجه ممکن نگه داشته ام. راستی همین رامدنظر قرار بده، من اینگونه برای تو احترام قایلم.

اماپدرخدا وکیلی این آموزش خوبی نبودکه به من دادی! تو می بایست به من یادمی دادی که حق گرفتنی است، بایدنشانم می دادی که ازحقوقم حمایت کنم.

همان چهارسالی که من درمعیت بزرگواریت بودم یکبارهم به من نگفتی اگرکاری کردی اسنادش رابگیر! همیشه ازفی سبیل الله و... حرف میزدی. پدرهمان شبی که کلاشینکف رامسلح کرده بودی تادور قلعه گوجان که امرور میدان امام و مرکزشهراست وهرمترش راچهل میلیون تومان خریدوفروش میکنند، ای کاش به فرماندهی میگفتی صدمترش را بدهندبه خودت.

راستی پدر،چرا این همه ساده بودی؟ این همه بی ادعایی راارکجا آموخته بودی؟ وقتی به تفکراتت فکرمی کنم نتیجه می گیرم ازهمه ارکان دنیا اطلاعات داشتی! حتی ازامروز هم چندباری گفتی، ازنامردمی ها!  آینده نگریت هم بدنبود پس چرابفکرمانبودی؟.

چرا آن دو هزارمتر زمینی که حاج .......گرفت و با سیمان و مصالح جهادسازندگی محصورش کرد و امروز یک طرف خانه اش دربهشتی وانتهایش درخیابان مسجداست را برای بچه هایت دست و پا نکردی؟

پدرجان من براساس معیارهایی که تو برایم ترسیم کردی جلورفتم. میدانی نتیجه اش چه شد؟ب اپنجاه سال سن برای ابتدایی ترین ملزومان زندگی محتاجم! شبها تا صبح بیدارم. ریه هایم شیمیایی، اعصاب وروانم مختل، گردن و زانوانم زجرم میدهند.

آرزوی یکساعت خوابیدن به دلم مانده!.  اما درصدجانبازی ام به اندازه خدمان یک پارکبان و رفتگر زحمتکش هم نیست!


کد خبرنگار : 17