چون حاج احمد میدانست شهید اربابی فردی دقیق و منضبط است، نامه را نگه داشت و به یکی از همرزمان خود سپرد که زمان باز کردن نامه را به او یادآوری کند. از این اتفاق پنج شش ماهی گذشت و عملیات کربلای چهار شروع شد.
روز موعود فرا رسید و آن را به حاج احمد یادآوری کردند. حاج احمد نقل میکند در ساعتهای اوج عملیات، در حالی که حدود نیمه شب بود ناگهان به فکر نامه افتادم و به سراغ آن رفتم.
همین که شهید کاظمی نامه را باز میکند متوجه میشود شهید اربابی در آن نوشته: من به شهادت رسیده ام و طلب حلالیت دارم.
حاج احمد بلافاصله با بی سیم موقعیت علی محمد را جستجو میکند و متوجه میشود دقایقی پیش ایشان به شهادت رسیده است…
در دیدار خانواده شهیدان اربابی با مقام معظم رهبری، حین تعریف کردن این داستان برای ایشان، تمام چهرهی رهبری قرمز شده بود و بغض کردند. وقتی حرفها تمام شد، آقا عکس را دیدند و پرسیدند: «کدامیک از این شهدای بزرگوار بود؟»
من عکس علی را نشان دادم.
گفتند: «او چند سال داشت؟»
گفتم: «بیست و دو سه سال!»
ایشان با ناراحتی گفتند: “وای به حال ما که شهدا را نشناختیم”
|