مهدی اسدزاده ج 70% - سلام امروز ظهر با حاج مصطفی (که خود یک آتش نشان است) تماس تلفنی داشتم و یک لرزه و غم خاصی در صدایش بود. خواستم حس خودم را برای او و شما بنویسم؛
من وبقیه رزمنده ها در جبهه ها این لحظه ها را بارها تجربه کرده ایم. داداش مصطفی! وقتی گردان به خط می زد و چند نفر برمی گشت چه حالی داشت.
داداش مصطفی! وقتی عملیات می شد بعضی از دوستان اصلا" جسدهایشان پیدا نمی شد و فقط کلاه یا تکه لباس یا پلاکشان پیدا می شد.
داداش مصطفی! حالت را درک می کنم. وقتی عملیات تمام می شد و به عقب برمی گشتیم و داخل چادر جای خالی آنها را می دیدیم، زانوی غم بغل می کردیم و زار زار گریه می کردیم.
مصطفی جان! در بعضی عملیات ها دوستان به تله دشمن می افتادند و وقتی برمی گشتیم منتظر آمدن آنها بودیم و دعا می کردیم فرجی شود شاید برگردند.
داداش! وقتی می شنیدیم دوستانمان شهید شده اند نگران بودیم چطوری خبر به خانواده شان بدهیم و شاهد ناله های زن و بچه و پدرو مادرشان باشیم ....
ولی داداش مصطفی! مطمئن هستم مردم ایران قدر شما و دوستان آتش نشان و دوستان شما را خواهند دانست و همراه شما پا به پای اخبار مربوط به ساختمان پلاسکو نشسته اند و دعا می کنند فرجی شود و سایر همکاران شما سالم خارج شوند و برای تجلیل از آتش نشانان قهرمان همگی در تشیع پیکرهای این عزیزان شرکت خواهیم کرد و یاد این عزیزان را گرامی خواهیم داشت.
حاج مصطفی! خدا به شما و سایر همکاران و خانواده آتش نشانان صبر عنایت فرماید.