تاریخ : 1395,پنجشنبه 21 بهمن13:30
کد خبر : 51754 - سرویس خبری : گزارش و گفت و گو

گفت و گو با جانباز نخاعی «فرج جمالی گلزار»

سربازی که بسیجی شد!


سربازی که بسیجی شد!

سال 60 عملیات فتح المبین سرباز بودم. بعد از اتمام خدمت، به صورت بسیجی به جبهه برگشتم. سه ماه ماموریت سپاه را فاو بودم. بعدش دیگر در سال 65رفتیم شلمچه. آر پی جی زن بودم و از پهلو تیر خوردم.

شهید گمنام

فاش نیوز - ابتدا دلش راضی به حرف زدن با ما نمی شد. گفته بودند زیاد اهل گفت و گو نیست اما بالاخره افتخار داد و صحبت کردن با ما را پذیرفت. می گفت حرف هایش شاید خیلی شنیدنی نباشد اما برعکس فروتنی و خضوع او گفت و گویمان با جانباز «فرج جمالی گلزار»از هر حیث شیرین و شنیدنی بود.

 سن و سال دنیایی اش به سن روحی اش نمی آمد. جانباز جمالی جوان، شاداب و سرشار از روح زندگی است. صحبت های ما درباره خاطرات جبهه، کار و ورزش، مردم و مسئولین بدین صورت آغاز شد.

فاش نیوز: متولد چه سالی هستید؟

جانباز جمالی- 1337

فاش نیوز: چه زمانی به جبهه رفتید؟

- در سال 60 عملیات فتح المبین سرباز بودم. بعد از اتمام خدمت، به صورت بسیجی به جبهه برگشتم. سه ماه ماموریت سپاه را فاو بودم. بعدش دیگر در سال 65رفتیم شلمچه. آر پی جی زن بودم و از پهلو تیر خوردم.

فاش نیوز: از شرایط بدنی تان تعریف کنید. آیا ورزش می کنید؟

- قبلا" ورزش بیشتر می کردم اما با گذر زمان، کم کم سستی به سراغ آدم می آید. من پیش از مجروحیت فوتبالیست خوبی بودم. بی خوابی یا سوزش پاهایم اجازه ورزش را خیلی نمی دهد. من از نوک پا تا کمرم مثل جریان برق، سوزش دارد. گاهی دوز بالایی از آرام بخش را می خورم تا شاید خوابم بگیرد.

فاش نیوز: در چه سنی فوتبال بازی می کردید؟

- لیگ دسته سوم بودم. در سنین بالای 18 سالگی بود.

من 27 تا 28 ساله بودم که جبهه رفتم. گفتم که حدود سال 60 سرباز شدم. آن موقع مشغول به کار بودم. ساکن تهران بودم که جنگ شروع شد. مرا معاف کرده بودند. آبادان را که سال 60 زدند، آمدند گفتند شمایی که معاف شدید، باید بیایید. من آن موقع ها کنترل کیفیت کار می کردم. من هم رها کردم و رفتم جبهه.

فاش نیوز: خدمت سربازیتان چگونه ادامه پیدا کرد؟

- یک سال خدمت کردم. در لشکر 77 خراسان بودم. سه ماه آموزشی در مشهد بودیم. صبح ها پادگان بودم و بعدازظهر حرم می رفتم. سه ماه دل سیر امام رضا را زیارت کردم. من علاقه خاصی به امام رضا (ع) دارم و حالا هم سالی چند بار به پابوس ایشان می روم.

من پای توپ 106 بودم. ماشین های جیپی که توپ 106 رویشان نصب شده است. عملیات فتح المبین بود. حوالی شوش. من در این عملیات مجروحیتی هم پیدا کردم و بعد تمام شد.

فاش نیوز: بعد چه کردید؟

-  بعدش خودم به طور داوطلب وارد بسیج و سپاه شدم. دوباره سه ماهی در جبهه بودم و بعد برگشتم. به من پیشنهاد پذیرش مسئولیت یک قسمت از شرکتی را دادند که در آن کار می کردم اما من قبول نکردم.

فاش نیوز: چرا قبول نکردید؟

- دلم می خواست به جبهه برگردم. می گفتم اگر من نروم، پس کی برود؟! فکر کردم اگر هر کسی بگوید من چرا بروم! پس چه کسی بجنگد و دفاع کند؟! بنابراین با لشکر 100 هزار نفری محمد رسول الله (ص) در سال 65 اعزام شدم. در گردان شهادت بودم که در حین عملیات در شلمچه در سه راهی شهادت از پهلو تیر خوردم.

از پهلو وارد شده بود نخاع را قطع کرده بود و گیر کرده بود در کلیه ام! شکم مرا از بالا تا پایین شکافتند تا تیر را دربیاورند!

فاش نیوز: وقتی مجروح شدید چه حسی داشتید؟

-  وقتی افتادم زمین، حس کردم پاهایم باد کرده! تا چندین ساعت روی زمین بودم. بعد که گذشت، آمدند و بچه های زخمی را بردند عقب.

فاش نیوز: با دوستان جانباز که صحبت می کنیم می گویند ما چون نگاهمان متعالی بود اصلا" بابت مجروحیت ناراحت نبودیم و خودمان را نباختیم و برخی دیگر هم می گفتند تا مدتی در شوک بودیم. شما چگونه با مجروحیتتان مواجه شدید؟

- من شوکه نشدم و سعی کردم با این قضیه کنار بیایم. اما فکر می کردم که پس از مدتی می توانم راه بروم و اکثر جانبازان همین حالت را داشتند و امید شفا داشتند و فکر نمی کردند که ضایعه شان باعث شود تا آخر عمر نتوانند راه بروند. و من هم با مرور زمان متوجه شدم که آسیب نخاعی تا آخر عمر همراه من است.

فاش نیوز: از زمان انقلاب چه به یاد دارید؟

- من خیلی چیزها یادم هست. من آن موقع ها 18- 19 سالم بود. می خواستم سر کار بروم، باید از2 تا 3 تا کوچه رد می شدم. آن موقع ها گروهک ها خیلی اعلامیه چاپ می کردند. اعلامیه ها را لای درها می گذاشتند و می رفتند. من 5 صبح که می آمدم، 2 تا کوچه را پاکسازی می کردم. تمام اعلامیه ها را جمع می کردم، می گذاشتم داخل پیراهنم و می آوردم شرکت. به بچه هایی که در انجمن اسلامی و شورا بودند نشان می دادیم، اطلاع که پیدا می کردیم چه چیزهایی را دارند منتشر می کنند بعد آنها را آتش می زدیم. می خواستند مردم را گمراه کنند. جوانان را گول می زدند با ظاهر دین تا شخصیت ها را ترور کنند.

فاش نیوز: شما خواهر و برادر هم دارید؟

- بله. 4 خواهریم و 3 برادر. خانواده شهید هم هستیم. یکی از دامادهایمان در کرخه شهید شده است.

فاش نیوز: بعد از مجروحیت ادامه تحصیل دادید؟

- نه، من سال 59 دیپلمم را گرفتم. دانشگاه شرکت کردم ولی قبول نشدم. زیاد علاقه‌ای به درس خواندن نداشتم؛ به همین خاطر دیگر ادامه ندادم. اگر استعداد داشته باشی درس خواندن خوب است ولی اگر بخواهی مدرکش را قاب کنی و به دیوار بزنی هیچ فایده ای ندارد.

فاش نیوز: متاهل هستید؟

- نه. قبل از مجروحیت می خواستم ازدواج کنم اما شرایط ایجاد نشد. بعدش هم آمادگی نداشتم! کسی بود که در محل آمد و پیشنهاد ازدواج داد. واسطه فرستادند اما من سراغش نرفتم. او را همسر یکی از جانبازان معرفی کرده بود.

 

فاش نیوز : دیگر آن خانم را ملاقات نکردید؟

- نه دیگر ندیدم. در زمان مجروحیت هم ملاقات کننده زیاد بود. بعضی از خانم ها هم به خاطر انگیزه های مالی به سراغمان می آمدند. البته خیلی از جانبازان هم ازدواج کردند. من در یک دو راهی بودم که اگر ازدواج نکنم یکسری مشکلات برایم پیش می آید و ازدواج کردنم باز یکسری مشکلات دیگر برایم دارد که بالاخره تصمیم گرفتم ازدواج نکنم. یعنی با دیدن شرایطم که ممکن است من در خانه خودم یا آسایشگاه باشم و همسرم در خانه خودش یا جای دیگر باشد دیگر این ازدواج به درد نمی خورد.

فاش نیوز : به بودن در آسایشگاه دلبسته شدید که نمی توانید جدا از آن باشید؟

- نه من الان محیط آسایشگاه را نمی پسندم. خانه خودم الان دهکده المپیک است و شرایط زندگی در آن را دارم اما چون راه تا آسایشگاه دور است و ناراحتی قلبی هم پیدا کرده ام و فنر در قلبم کار گذاشته اند و از طرفی هم به لحاظ هزینه نمی توانم خانه را به اطراف آسایشگاه منتقل کنم ولی من خانه را ترجیح می دهم اما با این شرایط، بودن در آسایشگاه را انتخاب کردم و ما به آسایشگاه عادت کرده ایم. تعدادی از خانم ها هم اعم از تحصیل کرده یا خانه دار برای ازدواج اعلام آمادگی کردند اما از طرفی در بین جانبازان بودم؛ شاید اگر در خانه می بودم ازدواج می کردم. در بین جانبازان بودم و می دیدم که برخی با بچه هایشان می آمدند و رابطه خوبی بین خانواده نبود و رابطه سردی بین جانباز و همسرشان وجود داشت.

فاش نیوز: یعنی با دیدن برخی از این موارد به این نتیجه رسیدید که جانبازان با ازدواج به آن زندگی ایده آل نرسیدند.

- بله من فکر می کنم به آن چیزی که می خواستند نرسیدند. چه آنهایی که بچه دارند و چه آنهایی که بچه ندارند. بعضی ها به من می گویند شما می ترسی. الان دیگه هم آن حوصله را ندارم و موردی که دلخواه من باشد هم پیدا نمی کنم. ممکن است برخی همان اوایل بگویند از لحاظ مالی چیزی نمی خواهم ولی به مرور زمان برخی توقعات پیش می آید که یکسری مشکلاتی را به وجود می آورد. الان یکی از جانبازان در آسایشگاه می گفت من خانمم را سوریه فرستادم. گفتم چرا خودت نرفتی؟ گفت من حوصله نداشتم. خوب اینجوری خوب نیست که هر کدام برای خودشان مسافرت بروند و اینجوری زندگی کردن به نظرم اصلا" خوب نیست.

فاش نیوز: احساس می کنید ازدواج جانبازان موفق نبوده است؟

- نه همه که اینجوری نیستند. ازدواج های موفق هم وجود دارد.

فکر می کنم 70 تا 80% انسان ها وقتی که ازدواج می کنند به آن ایده آل نمی رسند. چون دو نفر با تفکرات مختلف با هم ازدواج می کنند اختلاف سلیقه وجود دارد. ما جانبازان به خاطر شرایط جسمانیمان بیشتر دچار این اشکالات و اختلافات می شویم. انسان های سالم کمتر از ما دچار مشکل می شوند.

فاش نیوز: در ذهنتان به چه جمع بندی رسیدید که تنهایی را انتخاب کردید؟

- ببینید کلا" آدم مشکل پسند و سخت پسندی هستم. از چیزی که خوشم بیاید به آن اهمیت می دهم. مثلا" اگر ازپیراهنی  خوشم بیاید حتی اگر گران هم باشد می خرم. با دیدن مشکلات بین جانبازان و همسرانشان نمی خواستم ازدواج کنم. البته مواردی بودند که بیشتر به تفکراتم نزدیک بودند ولی من خودم نخواستم ازدواج کنم. حتی به من می گفتند چه ایرادی دارد با خانم چند دقیقه ای صحبت کن ولی چون تصمیم برای ازدواج نکردنم جدی بود حتی به این اندازه هم با طرف صحبت نمی کردم؛ چون مشکل پسند هم هستم دوست نداشتم خانمی که مدنظرم باشد با کس دیگر هم صحبت کند.

 البته اگر قسمت می شد همان محله خودمان موارد زیادی بودند که اگر خانواده جدی تر اقدام می کردند یا من بیشتر به فکر ازدواج می بودم ازدواج می کردم. آن زمان ها همسایه ها اینقدر به همدیگر اعتماد داشتند که اگر از دخترشان خواستگاری می کردند سریع ازدواج اتفاق می افتاد واین یعنی اعتماد زیاد همسایه ها به هم؛ ولی این زمانه اینجوری نیست.

فاش نیوز : بعد از مجروحیتتان ورزش را کنار گذاشتید؟

- نه به طور کامل، گاهی اوقات پینگ پنگ بازی می کردیم ولی به مرور زمان دیگر بازی نکردم. مثلا" استخر از اینجا دور است و خودم هم پشت فرمان نمی شینم و ماشین هم همه روزه در اختیار نیست و این عوامل باعث شده که دیگر ورزش نکنم. الان در سالن بدنسازی هم نمی توانیم ورزش سنگین انجام دهیم. الان هم جانبازانی که از جوانی دارند ورزش می کنند تا الان توانسته اند که ورزش کردن را ادامه دهند ولی ما نتوانستیم. برای ورزش کردن باید امکانات نزدیک باشد و مربی داشته باشیم که قبلا ما مربی داشتیم و کلی انگیزه برای ورزش کردن داشتیم و کلی عرقمان در می آمد. ولی دیگر الان بنیاد اهمیت نمی دهد. الان بیشتر از 15 سال است که بنیاد مدام فعل نخواستن را صرف می کند.

فاش نیوز: یعنی بنیاد شهید نمی خواهد به سلامت بچه ها اهمیت بدهد؟

- به تعبیری بله اینگونه است. من یک مقاله ای خواندم که می گفت دولت اگر مجانی شیر به ملت بدهد سود می کند و ضرر نمی کند. خوب بنیاد هم می داند که اوضاع ما جانبازان چگونه است و چه مشکلاتی داریم و اگر در جهت رفع آنها تلاش نمی کنند پس فعل نخواستن است. در حالیکه حقوق آنها را هم به نوعی ما جانبازان می دهیم. یعنی اگر جامعه ایثارگری و شهدا نباشند دیگر این تشکیلات هم وجود نخواهد داشت. الان هم حقوقی که به بچه ها می دهند کفاف زندگی آنها را نمی دهد. تازه برای من مجرد که هزینه رفتن به مشهد نزدیک 2 میلیون هزینه دارد کفاف نمی دهد.

فاش نیوز: بعضی از مردم که کامنت می گذارند فکر می کنند که حقوق جانبازان زیاد است و زندگی مرفهی دارند.

- بله خیلی از مردم اینگونه فکر می کنند. ولی من می گویم ما هم مثل شماها هستیم و حقوق آنچنانی نداریم. مثلا داشتم خودم خانه پدریم را گازکشی می کردم که همسایه ها داشتند پچ پچ می کردند که از سپاه آمدند تا برای شما گازکشی کنند. درصورتی که سپاه ریالی به ما کمک نکرده بود. به نظر من مظلوم ترین قشر جانبازان، جانبازان بسیجی هستند. که با هیچی رفته اند و الان هم با هیچی دارند زندگی می کنند. الان ما را با مردم عادی مقایسه کنید که یک آدم سالم از لحاظ جسمانی که بازنشسته شده مثل من حقوق بازنشستگی دارد و ماشین دارد و احیانا بچه هم دارد ولی تن سالم هم دارند که من ندارم. پس تفاوت چشمگیری بین من و آن فرد وجود ندارد. الان هم این جانبازان بسیجی بین سپاه و بسیج و بنیاد شهید گیر افتاده اند و به همدیگر پاسکاری می شوند.

فاش نیوز: این همه قوانین که می بینیم از جانبازان بسیجی نام می برد، پس هیچ گونه امکاناتی برای آنها نیست؟

- امکانات خاصی نیست. همین برنامه مشهد را ببینید که سپاه گهگاهی می برد، اما بنیاد خیلی وقت است که نمی برد. نه مشهد و نه شمال؛ چون حیف و میل می کنند و دیگر به جانبازان چیزی نمی رسد. الان به نامه های بنیاد شهید که نگاه کنید این عبارت امام که می فرمود نگذارید پیشکسوتان جنگ و شهادت در پیچ و خم زندگی فراموش شوند. ما که پیچ و خم را رد کردیم.

فاش نیوز: فکر می کنید چند نفر از جانبازان مثل شما به دلیل نبود امکانات دیگر ورزش را رها کرده اند و فعالیت های اجتماعی کمتری دارند؟

- از همان اول باید بچه ها را به کار می گرفتند. درست است که هر وقت ماهی را از آب بگیری تازه است اما ما که ماهی نیستیم والان دیگر نمی شود بچه ها را به تحرک واداشت. یکی ازدواج کرده و دیگری کار اقتصادی دارد انجام می دهد و دیگر وقت ندارند. شاید راه حل هایی داشته باشد که بتوانند بچه ها را بکار بگیرند و می بینید مهره ای که به پیچ نمی خورد به نوعی و با زور به آن می خورانند.

فاش نیوز : الان وضعیت غذای آسایشگاه چطور است؟

- الان دیگر تعریفی ندارد. نمی شود غذای آسایشگاه را بخوری.

فاش نیوز : کسی بر مسائل تغذیه ای یا آشپزخانه نظارت دارد؟

- خانمی می آمد اما مسئول آسایشگاه باید بخواهد تا این نظارت ها تاثیرگذار باشد. مثلا" باید نظارت شود که نمک به غذا نریزند و هر کسی خواست خودش نمک به آن اضافه کند اما همین کار را هم انجام نمی دهند. پس باید به صورت محکم و تاثیرگذار بر کار تغذیه نظارت شود. در آسایشگاه ما سه دکتر شب می آید و بلد نیستند آمپول بزنند، چون تا به حال انجام نداده اند، نشسته اند پشت میز. مریض می آید می گوید گلویم درد می کند، یک معاینه کوچک می کند، در دفترچه اش چند قرص می نویسد می گوید حل است.

کسی باید به آسایشگاه بیاید که بداند درد ما چیست، مشکل ما چیست؛ حتی ما مشاوره می خواهیم. من می گویم به جای این دکترها، یک پرستار بیاورید که وارد باشد، بتواند رگ را پیدا کند، رگ را نمی تواند پیدا کند.

فاش نیوز: کار بلد جسمی و کار بلد روحی  دارید؟ روانشناس دارید؟ به نظرتان نیاز دارید یا خیر؟

- دو سه نفر هستند ولی روانشناس نداریم، 100% لازم است. هر جایی لازم است.

فاش نیوز: شاید روانشناس برای شما بیش از دیگر افراد نیاز باشد، چون جانبازان بحث تنهایی و فشار روحی دارند.

- اصلا می گوییم ماهانه یک دکتر متخصص بیاید، یک پرونده برایمان درست کند، مثلا یک تیم پزشکی که همه تخصص ها را داشته باشند. از آن اول مثلا فلانی چه بیماری هایی دارد و یا اصلا ندارد. همه بررسی شود. الان معاینه می کند مثلا عکس می خواهد می رود تا دوماه دیگر که بیاید، دکتر ببیند که پیشرفت کردم یا نکردم. دکتر چشم، قلب و غیره بیایند بچه ها را چکآپ کنند؛ نه من که در آسایشگاه خوابیدم، همه، هرکسی که هست در منزل و هرجایی؛ اصلا وضعیت سلامتی را نمی خواهند چک کنند، فقط همینطور بی دلیل پول هزینه می شود. سه دکتر می آیند ساعت 10 صبح یک فشار خون می گیرند، می گویند 14 روی 9، نمی گویند چگونه این 14 را پایین بیاوریم، بعد می گویند دارویت را خوردی، ما می گفتیم تجربه مان از شما بیشتر است. آن فعل نخواستن است. الان اکثر بچه ها پوکی استخوان دارند؛ چرا؟ باید چه کرد؟

 فاش نیوز: برایتان ماشین، آمبولانس لازم باشد راحت می فرستند؟

- بله امداد کوثر هست ولی خب زمان می برد، باید زودتر خبر بدهی، هر آسایشگاهی یک آمبولانس باید مستقر باشد، آسایشگاه ثارالله دارد ولی ما (آسایشگاه امام خمینی) نداریم، باید با تمام تشکیلات باشد، مثلا اگر کسی ناراحتی قلبی پیدا کرد، باید او را برساند بیمارستان. راننده نداریم. من خودم یک بار قلبم گرفت، شانسی یکی از راننده ها بود و مرا به جماران رساند، بعد رفتیم گفتند رگ هایت گرفته؛ گفت باید بررسی شود، گفتم یک قرص بده فشارم راپایین بیاورد، گفت مگر تو دکتری؟ گفتم بله من می دانم؛ یک قرص و یک زیرزبانی داد و فشارم پایین آمد و رفتم سراغ دکتر خودم.

فاش نیوز: اگر بخواهید به بنیاد چیزی بگویید، چه می گویید؟

- من نه مصاحبه را دوست دارم؛ هر کس هم که می آید برای خودنمایی می آید، می آید عکسی بگیرد و از جانبازان سوء استفاده کند، که ما ملاقات جانبازان رفتیم و دیدار کردیم؛ بعد هم که یک دردی را به آنها می گویی شماره تلفن می دهند و وقتی تماس می گیری اصلا جواب نمی دهند. من اصلا بنیاد را قبول ندارم.

فاش نیوز: مگر همین بچه هایی که در بنیاد هستند مخصوصا" پرسنل جدید، مگر فرزندان همین جانبازان و شهدا و ایثارگران نیستند؟

- خیر؛ اکثرشان اینطورند؛ اصلا". باید بیایند کار یاد بگیرند؛ توجیه نشده اند.

فاش نیوز: بنیاد زیاد می گوید که ما به کارمندانمان آموزش می دهیم؛ طرز برخورد با ایثارگر و ...

- نه، همه اینها حرف است. آقای رفیق دوست را دو بار شانسی رفتم دفترش که در میدان آرژانتین بود. یک طبقه فقط مخصوص خودش بود و 7 یا 8 خودکار با رنگ های مختلف داشت. هر کدام کارکرد خاصی داشت. می خواست تو را بگذارد سر کار و کار تو را انجام ندهد با رنگ مخصوص می نوشت و امضا می کرد.

فاش نیوز: الان فکر می کنید بهتر است در بنیاد چه کنند؟ فرزندان ایثارگر را استخدام کنند بهتر می شود؟

- الان فرزندان را هم بیاورند کار بلد نیستند، فقط شناخت مهم نیست، باید دلسوز باشند. مثلا" ما در محله مان داشتیم پدر شهید شده بود ولی دخترش با وضع بسیار نامناسبی رفت و آمد می کرد.

فاش نیوز: فکر می کنید مثلا" برای پرستاری از جانبازان نخاعی باید از قبل به این جوانان آموزش بدهند؟

- یک مقدار زمان بر است.

فاش نیوز: خوب است سی دی ای هم تهیه شود که یک جانباز نخاعی چه چیزهایی احتیاج دارد؟

- یک موقع می بینی طرف اینقدر وارد است که می آید آمپول هم می زند، یعنی از قبل رفته و یاد گرفته؛ الان این پرستار بهتر از دکتر است.

فاش نیوز: شما می گویید در کل بین مجموعه بنیاد بین پرستاران و کسانی که در آسایشگاه با شما برخورد می کنند همه صفر کیلومتر هستند؟

- بله، حتی راننده هم همینطور است؛ راننده می آید می گوید من راننده ام، راننده داریم تا راننده؛ باید راننده خبره باشد، بداند چگونه رانندگی کند، یکهو روی ترمز نزند و من از ویلچر بیفتم. دست انداز و دیگر مسائل را باید رعایت کند.

من از این افسوس می خورم و ناراحت هستم که در این مملکت فقط شعار می دهند، یعنی اگر شعار نباشد، پول در مملکت زیاد است. مگر جانباز چه می خواهد؛ خانه، رفاه، وسیله نقلیه، حقوق و به مرور مسائل دیگر.

فاش نیوز: یعنی حداقل ها هم تأمین نمی شود؟

- همین است دیگر، یک آپارتمان می گیرد در طبقه چندم، با آسانسور سخت است بروی، اگر خراب شود باید بمانی تا درست شود، بالا باشی یا پایین باید بمانی تا بیایند درست کنند؛ پله هم که نمی شود رفت و آمد؛ جایی باشد که همکف باشد، که هر زمان اراده کردی پایین بروی و برگردی خانه، نه اینکه بمانی آنجا و حبس شوی، چه پایین بمانی چه بالا؛ افسوسی که من دارم می خورم می گویم چرا شعار می دهند، چرا از بچه ها سوء استفاده می کنند؛ و حواسشان به نیازهای واقعیمان نیست، حالا شاید من تند دارم حرف می زنم، دلم می سوزد؛ پشیمان هم نیستم؛ من آگاهانه رفتم. دارم زجر می کشم حتی خیلی ها هم که ملاقات می آیند من حرفم را می زنم، ترس از کسی ندارم، یک بار از بسیج انتقاد کردم، تعدادی سپاهی درجه دار آمدند و گفتند: جمالی کیست؟ جمالی کیست؟ به آنها خودم را معرفی نکردم و گفتم: چه کرده این جمالی؟ دزدی کرده؟ گفتند: نه انتقاد کرده، گفتم: اولا من جمالی هستم، دوما من نگفتم شما بیایی اینجا. من کل بسیجی ها را گفتم؛ زود آمده بودند ببینند من چه می گویم، ترسیده بودند.

به خیلی ها گفته ام در طبقه پایین آسایشگاه یک استخر داریم که می توانند راه اندازی کنند تا بچه ها استفاده کنند، اما نمی کنند، چاه داریم که بیش از 30 سال است آب دارد، کانال زدند از دربند آب را آوردند به آسایشگاه، الان شاید یک مقدار آلوده شده باشد، چون ساخت و ساز انجام شده است؛ اگر آنجا را استخر سرپوشیده می کردند بچه ها هم می توانستند استفاده کنند، بنیاد نگذاشت. آب بهترین درمان است برای ما، ولی چه کسی دست مرا گرفته ببرد استخر که بیا ما این امکانات را می گذاریم و تو استفاده کن؟!

فاش نیوز: کسی هم این را به طور رسمی پیشنهاد داده؟

- در آسایشگاه فقط من پیشنهاد دادم. خیلی چیزها کم است، ابزار ما می خواهیم در آسایشگاه نمی گذارند، تازه چند سال است عابر بانک گذاشته اند. ما باید هر اتاق یک لوله گاز داشته باشیم، نداریم. خیلی ابزارهایی که ملاقاتی می آید باید به آنها بگوییم مثلا چه شرکتی هستی، مثلا 100 عدد از این لیوان ها بیاور برای ما، مثلا آب سردکن و گرم کن برای چایی، حالا که بنیاد نمی خرد خیلی ببخشید باید از دیگران تقاضا کنیم، این را هم نمی گذارند. الان بعضی ملاقاتی ها را نمی گذارند آسایشگاه ما بیایند، چرا نمی گذارند؟

پسر خواهرم در جایی کار می کرد و می گفت: من نمی گفتم که دایی من آسایشگاه امام خمینی است، چون اگر می گفتم، می گفتند: چون دایی تو آنجاست می خواهی بروی آنجا؛ به آنها می گفتم: آسایشگاه حضرت امام هم برویم. می گفتند: نه به ما گفته اند فقط یک آسایشگاه خاص بروید، همیشه هم آنجا می رفتند، آنجا جای سر خاراندن هم نبود اما اینجا سوت و کور، مثلا بسیجی ها می آمدند، کودکان می آمدند. شخصیت ها و مسئولین را می فرستادند آنجا، نکند که مثلا ما چیزی بگوییم.

پارسال اول عید رئیس جمهور آمد، آمد سلام و علیک و هدیه ای داد ورفت، نه پرسید اسمت چیست، نه پرسید دردت چیست، نه پرسید کجا مجروح شدی؟ عکس هایش را گرفت و رفت؛ فقط می خواست برایش تبلیغ باشد که من رفتم آسایشگاه جانبازان از آنها دیدار کردم.

 

 

فاش نیوز :از دوران دفاع مقدس و جبهه ها خاطره ای دارید؟ از جوی که آنجا بود برایمان بگویید؟ چیزهایی که شاید ما تجربه نکرده ایم و ندیده‌ایم.

- تعریف جنگ سخت است چون باید راجع به شهید و شهدا صحبت شود. جوانان راه صدساله را یک شبه رفتند. یعنی هرکدام برای خودشان عارفی بودند.

فاش نیوز: به نظرتان چه شد که جوانان در آن سن کم به بلوغ رسیدند؟ مجبور شدند که بزرگ شوند؟

- شرایطی که ایجاد شد، آن‌ قدر معنویتش بالا بود که همه را تحت تاثیر قرار داد. بعضی ها می‌گویند که انقلاب باعث شد. محرک هایی بود که باعث شد بچه‌ها به جنگ بروند. همه گوش به فرمان امام بودند.

فاش نیوز: نظرتان درباره جوان‌های امروزی چیست؟

- خیلی‌ها می‌گویند که این نسل از نسل‌های دیگر بهتر است. اگر جنگ باشد حتماً می‌روند. جوان‌های با معرفت هم زیاد داریم. ولی در اتفاقی که خدایی ناکرده می‌افتد مشخص می‌شود به چه صورت می توانند امتحانشان را پس برهند.

فاش نیوز: نظرتان در مورد مدافعان حرم که برای دفاع از حرم می‌روند چیست؟ بعضی از جانبازان دفاع مقدس هستند که می گویند بچه‌های مدافع‌حرم از نظر ایمان و بصیرت از ما جلوترند. ما در آن زمانه‌ای بودیم که معنویت بالاتر بود. این‌ها در این زمانه‌ی تهاجم فرهنگی هستند.

- بله، بچه‌های ما در جنگ ساخته شدند. این ها در این زمانه ساخته شدند. هرکسی که به سوریه می‌رود آدم معمولی نیست. ما در آن زمان همه صفر کیلومتر بودیم. سن ها پایین بود همه مجرد بودند، الان اکثراً با وجود همسر و فرزند می‌روند. در رزمنده‌های دفاع مقدس هم متأهل داشتیم ولی کمتر.

فاش نیوز: صحنه یا خاطره‌ی شاخصی از دوست یا همرزم در ذهنتان هست که برای ما بگویید؟

- فداکاری‌ها، رشادت ها. تمام خوبی ها را در وجودشان داشتند و شهید شدند. از ائمه خیلی خواستند و ائمه هم کمکشان کردند.

من آذری زبان هستم و مترجمی هم کرده‌ام. سربازی بود که بنده خدا فارسی اصلاً بلد نبود. می‌خواست به شهرشان برود که صبح ها پادگان باشد و بعدازظهرها در کنار پدر و مادرش. بنده خدا ترکی به من می‌گفت و من فارسی برای فرمانده‌اش می گفتم.

 

فاش نیوز: دوست صمیمی هم در جبهه داشتید؟

- اکثراً شهید شدند و ارتباط زیادی با بقیه ندارم.
 

فاش نیوز: نام شهیدی که در ذهنتان مانده باشد هست؟

- دوستِ هم‌محلی داشتم که ترم چهارم پزشکی بود به نام شهید "محمد شایان‌مهر" که اصلاً هیچ کس فکرش را هم نمی کرد که به جنگ برود. بچه‌ی لاغر و مظلومی بود که شهید شد. محل ما طوری بود که از وقتی جنگ شروع شده بود شهید نداده بود، وقتی که شهید داد، 3 نفر پشت‌سرهم شهید شدند. شهید "جواد جهان‌بخش" هم در نیروی هوایی بود که به نیروی زمینی رفت. وقتی که می‌آمد به شوخی می‌گفتم: جواد شربت نخوری؟ منظورم شربت شهادت بود. چندین بار گفتم تا آخر شهید شد.

گفت و گو از شهید گمنام


کد خبرنگار : 20