تاریخ : 1395,چهارشنبه 11 اسفند16:33
کد خبر : 51990 - سرویس خبری : بدون ویرایش از شما

یک کمیسیون رویایی!!!



مرتضی قنبری وفا- قبل از ورود به داخل اتاق کمیسیون پزشکی دو تق به در زدم تا رسم ادب را بجا آورده باشم سپس وارد شدم از خلوتی کمیسیون پزشکی بنیاد کمی حیرت کردم ، ولی خب به من ربطی نداشت.
رفتم نزد میز پزشک، دکتر به احترام بلند شد و از بنده استقبال کرد و چاق سلامتی گرمی با من نمود و ادامه داد که آمدنم برایم سخت نبود ؟ گفتم : نه ، ماشین بنیاد آمد منزل دنبالم.
دکتر گفت : بالاخره کمی و کاستی ها را تحمل کنید. گفتم : نه بابا مشکلی نیست.
دکتر: حالا مشکل شما چیست ؟
گفتم : موج به بنده اصابت کرده و ناگهان هر هفته یکی ، دوبار سر درد شدید منو میگیره و از شدت درد زمین را گاز میزنم و هیچ مسکنی افاقه نمی کند و ساعت های مدیدی آنرا تحمل می کنم در ضمن دیسک کمر هم گرفته ام که اجازه ندارم دو کیلو بار بلند کنم و دکترم اجازه هیچ کاری را به من نمی دهد و عملا" زمین گیر هستم.
دکتر: مدارک بالینی چی داری ؟

 گفتم آقای دکتر اون زمان اینقدر شدید نبود و با اینکه پزشک معالجم دستور بستری داده بود از بیمارستان جیم شدم و دوباره رفتم منطقه ، آن زمان قدرت جوانی داشتم و آرام و قرار نداشتم و چون مدت زمان درمان را ادامه ندادم مدرک همزمان زیادی ندارم حالا سنم بالا رفته و دردها امانم را بریده و از خودم مهم تر شرمنده خانواده ام شده ام و قدرت برآورده کردن نیاز آنان را ندارم و یک حقوق یا مستمری جبران دوران جوانی نکرده ام  را بکند.
دکتر سری تکان داد و گفت : البته کاملا" طبیعی است، اصلا" مدرک چیه؟ حرف شما خودش سنده.
کمی نگاهم کرد و گفت : چند در صد برایت بزنم؟

 گفتم : آقای دکتر من قبلا" یک بار کمیسیون رفتم و بخار نقص مدرک 15 درصد گرفتم، حال میخواهم فقط و فقط حق قانونی من ادا شود نه کمتر، نه بیشتر.
دکتر نگاهش را چرخاند و با تانی یواش گفت : 50 درصد خوبه؟
گفتم : آقای دکتر شما بزن 10 درصد، من اعتراضی ندارم، تا به حال که چیزی از بنیاد نگرفته ام و سال ها هست که به این زندگی عادت کردم.
دکتر گفت : برو خیالت راحت به حقت میرسی و همه این سال ها را جبران می کنم، چون درد تو را درک می کنم و میدانم چی میکشی .
دکتر از جایش بلند شد و ادامه داد : برو دنبال زندگی بحق خودت و با دستش روی شانه ام زد و به من امیدواری می داد و احساس کردم قدرت ضربات دستش خیلی طبیعی نیست و محکم است و ضربه آخرش ناگهان مرا از خواب بیدار کرد .

نیمه شب بود و همان روز نوبت کمیسیون من بود. همه چیز یک رویا بود ، افسوس ، افسوس.


کد خبرنگار : 23