تاریخ : 1396,یکشنبه 27 فروردين16:32
کد خبر : 52735 - سرویس خبری : اخبار

گزارشی از اردوی جهادی در نوروز ۹۶

منتظران خورشید در دیار احمدفداله



خاکریز اول- اردوی جهادی یا دفاع مقدس...
چه بگویم که به دلیل صغر سن، متاسفانه توفیق حضور در دفاع مقدس را نداشته و آن حال با صفا و هوای با خدا را درک نکردم. امّا شنیده‌هایم از 5 سالگی حضورم در بسیج مسجد از خلوص شهداء و ایثار رزمندگان؛ موجب شد تا در پی حقیقت تا آخرش حرکت کنم؛ از مطالعه سیره شهدا تا شرکت در یادواره‌های آنان تا سرکشی از بیوت چشم و چراغ این ملّت و صدالبته حضور در سرزمین‌های نور و مشاهد شهیدان سرافرازمان...
آن شنیدنی‌ها و خواندنی‌ها و دیدنی‌ها، همگی مرا به یک آرزوی مشترک رساند و آن اینکه ‌ای کاش چنان فضایی را در چنین نهار و لیالی بتوانم بیابم که اگر همچون دفاع مقدس از شهادت در راه خدا با تیر و گلوله خبری نیست حداقل آن معنویت و نورانیت را درک کنم...
گشتم و گشتم از همان راهیان نور که آخر عاشقی و دلدادگی است و ثوابش بی‌شک کمتر از شهادت نیست تا اعتکاف که ملجا بی‌پناهان و مقربان عالم است و تو را در امان الهی حفظ می‌کند تا انواع اردو‌های زیارتی مشهد و کربلا و سوریه و حتی لبنان که هر یک پیوندی مصفاست میان زایر و معصوم علیه السلام تا یادواره شهداو‌... و امروز خود را مولود تمام این سیرهای الی‌الله و مسیرهای عبودیت می‌بینم و می‌دانم.
امّا چه کنم که این روح بی‌تاب را نتوانستم سیراب کنم و هر روز سرگشته و گمگشته‌تر از دیروز در پی سنگر‌ها و معبرهای شهیدان بود تا کاری کنم که آن چنان کارستانی باشد که اگر شهیدان نیز بودند همان را انجام می‌دادند...
پس گشتم و گشتم تا آنکه سال 81 اولین اردوی جهادی را به مقصد روستاهای جنگ‌زده قصر شیرین و گیلان غرب بردم... هرچه در نوکری عیال الله و خادمی ولی نعمتان غور کرده و عمیق‌تر شدم روحم سیراب‌تر شد. گویا در این سفرهای سازندگی همان سازندگی دفاع مقدس را کشف کردم.
ایثار و فداکاری را در اوج خودش یافتم نه در ایام فراغت که در لحظه تحویل سال که بهترین لحظات هر ایرانی است عده‌ای عاشق آن را در اختیار خداوند می‌گذارند برای خدمت به بندگانش؛ صمیمیت و مهربانی را در قلّه‌های وجودی درک کردم که چگونه از سنین مختلف و اقشار گوناگون،گرد هم جمع می‌شوند که گویا سالیان سال است با هم رفیق و برادرند، خلوص و صفای باطنی را در سرچشمه‌های زلالش مشاهده کردم که جهادگران بی‌هیچ مزد و منّتی آنچه از دانش و تجربه آموخته‌اند برای ادای زکاتشان در اختیار محرومینی قرار می‌دهند که ظاهرا هیچ نسبت و خویشاوندی با هم ندارند امّا بی‌دریغ صبح و شب و باز شب و صبح در خدمت مخلوقند و صدالبته در طاعت خالق؛ و مهم‌تر از همه، معنویت و خودسازی را در عمق الهی و در آسمان ربوبی اش درک کردم از فضیلت نیمه شب برخی جهادگران که چگونه با تمام خستگی خدمت و سختی فعالیت‌ها و تراکم برنامه‌ها و فشردگی اقدامات‌شان به سجاده تهجّد روی آورده و نماز صبح را با دعای عهد ممزوج کرده و نمازها را به جماعت ادا می‌کنند، چگونه حین دعا و توسل و روضه، اشک می‌ریزند و ضجّه می‌زنند. حتّی وقتی داخل خودرو، صدای روضه پخش می‌شود گویا در این خودرو، هیئتی برپاست که زمان کم می‌آورد در برابر سیل اشک‌ها و شکسته شدن قلب‌ها و رقّت دل‌ها؛ که بی‌شک تازه پی می‌بری به تفسیر آن آیه شریفه که فرمود«فتبارک الله احسن الخالقین» و گویا فخر و مباهات اله اقدس عالم بلند می‌شود که ‌ای ملائکه من بیایید و نظاره کنید آن عبدی را که گفتم در مقابلش سجده کنید...
نمی‌خواهم در این مجال و مقال آثار و برکات اردوهای جهادی را بازگو کنم که یقیناً کتابها می‌طلبد برای نگارش دستاوردهایش؛ لیک از صمیم قلب و ضمیر جانم و بدون اغراق، فاش می‌گویم که آنچه را از دفاع مقدس شنیده و خوانده بودم در اردوی جهادی دیدم و اگر 16 سال است که به طور مستمر توفیق خادمی و نوکری دارم باید از خداوند طلب کنم که تداوم یابد، ورنه قافیه را بد می‌بازم که دوری از این فضا و هوا، مرا غرق در دنیای دون‌دنی خواهد کرد و از یاد محرومان و مستضعفان و زاغه‌نشینان و کپرنشینان و فقیران و مستمندان غافل نماید که ‌ای وای بر همچومنی در روزهای فراموشی که «نسوا الله فانسیهم انفسهم»
خاکریز دوّم- احمد فداله
امّا آنچه در خاکریز نخست از قلم و کاغذ گذراندم در اردوهای «جبهه جهادی منتظران خورشید» در اوج خود دیدم... مجموعه‌ای منسجم و کارآمد و منظم که عاشق سخت‌ترین راه‌ها به محروم‌ترین روستاهاست.
«احمد فداله» شاید دو کلمه باشد از عنوان مقدس امامزاده واجب التعظیمی که از نسل سیدالساجدین علیه السلام است و در این دیار به شهادت رسیده است(احمد بن فضّاله و پدرش نیز فضّاله بن عمران که اهالی، فداله عمران می گویند و در همین منطقه پهناور دارای بقعه و بارگاه باشکوهی است) امّا تا این سرزمین وسیع را ندیده باشی باورش بسی سخت و شاید غیرممکن باشد که مگر می‌شود در پس قلل سر به فلک کشیده زاگرس در مرز سه استان چهار محال و بختیاری، لرستان و خوزستان، آنگاه که ساعت‌ها فقط با خودروی دنده کمک دار طی طریق می‌کنی به روستاهایی برسی که نه آب و برق و راه و تلفن و تلویزیون و خانه بهداشت مجهز و مدرسه راهنمایی و دبیرستان و حمام و سرویس بهداشتی؛ که حتی خانه‌ای به معنای واقعی خانه نیز ندارند و در لا بلای سنگ‌هایی که خود کنار کوه چیده‌اند حیات طیبه شان را ادامه می‌دهند.
و نه یک روستا و ده روستا که وقتی با خودرو دو روزی را سیرکنی مجموعاً یکصد روستا با یک هزار خانوار در آن ارض زندگی می‌کنند که هر چه من ادامه می‌دهم حتماً می‌پندارید که در حال تعریف افسانه‌ای مربوط به هزاران سال قبل از تاریخ هستم، نه 38 سال پس از پیروزی کوخ‌نشینان بر کاخ نشینان.
و منتظران خورشید که نمی‌دانم خداوند این هدیه آسمانی را به پاس کدام کار نیکی در صحیفه جهاد و هجرت اینان نهاده؛ عجب توفیق عظیمی داشته و دارند که نوروز 96 را برای سومین سال پیاپی به این دیار سادات حسینی گام نهادند و سه سالگی خدمت خود را با برنامه‌هایی قوی‌تر و فعالیت‌هایی منسجم‌تر و اقداماتی موثرتر به جشن عینی و عملی نشستند.
و صد البته نمی‌دانم که از کجای این جهاد، سخن و کلام و قلم برانم که بس عظیم بود و بزرگ.
- از 80 جهادگر متخصص که از تهران تا دوکوهه میعادگاه عاشقان را 12 ساعته طی کرده و آنگاه از شب تا اذان صبح تمام بار اتوبوس و کامیون را پشت 21 خودرو بارزدند و 5 صبح پس از صبحگاهی مشترک در وادی دوکوهه، حرکت 9 ساعته شان را آن هم به اولین منطقه یعنی فداله عمران آغاز کردند. و چگونه بگویم از آن مه غلیظ قلّه‌ها که والله و بالله باورش سخت است طی آن مسیر صعب العبور با 25 شیرزن جهادگر و 55 دلاور مرد جهادی.
- از استقبال بی‌نظیر اهالی بگویم که چگونه با آن ادب و اخلاق اسلامی و میهمان نوازی بختیاری و کرامت عشایری شان به صف ایستادند و شاید نیم ساعتی طول کشید تا با تک تک آن غیور مردان مصافحه کنیم.
- و یا از سیل و طوفان و باد و بوران و مه و تگرگی بگویم که بار دیگر در قلّه‌های سخت، دست و پنجه نرم کردیم و با سیل رودخانه‌های خروشانش در اعماق دره‌ها مواجه شدیم. البته با خرابی بخشی از اردوگاه فرهنگی و پزشکی که با چادر برپا شده بود و با روانه شدن آب در محلّ استقرار و ... که هیچ یک از این بحران‌ها نتوانست خم به ابروی «منتظران خورشید» بیاورد و شجاعت توام با تدبیرشان هیچ خللی به فعالیت‌های اردو وارد نکرد و اتفاقا اصرار آنان را همواره برای اردوهای بعدی بیشتر و بیشتر کرد. و خدا می‌داند که چقدر وحشتناک است رعد و برق‌های بنیان کن آن دیار که تیر برق را از جا می‌کند و گاه صاعقه‌های وحشتناک‌اش، افراد را در قلّه به هم می‌کوبد و چه خوف‌ناک است آن گاه که آسمان احمد فداله به یکباره چون قیامت، تیره و تار می‌شود که گویا دمیدن اسرافیل در صور نزدیک است و باید آماده بود. در آن لحظات یاد مناجات مولا می‌افتی «یوم یفرّ المرء من اخیه و امه و ...» والله ناظر است حتی اکنون که آن حالات را می‌نویسم دلم برخود می‌لرزد به یاد لحظات خاص و سخت غرش آسمان احمدفداله و اتفاقات عجیب آن وادی.
- و یا نمی‌دانم از خطر پذیری امسال‌ام بگویم که وقتی ظهر آن روز بارندگی از دهانم خارج شد (بخوانید در رفت) که به خواهران عرضه داشتم بد نیست منزل چند نفر از اهالی را از نزدیک ببینید و آن خدا بیامرزان عصرگاهان لبیک گفتند. خادمان جبهه با طرح من مخالفت کردند و حقیقتا خردمندانه بود رأی منفی شان، امّا نمی‌دانم که چرا از حق وتوی خود استفاده کرده و سه آژانس(خودرو) را فراخوان کردم و آنگاه 25 خواهر داخل کابین و پشت تویوتا سوارشدند. رودخانه اول سپری شد. رودخانه دوم را وارد شدیم و رفتیم و رفتیم تا آنکه بالا و پایین پریدیم و فی النهایه در آبی که تا درب خودرو بالا بود متوقف شدیم.
نیم ساعتی طول کشید که با گذاشتن سنگ‌های بزرگ و... بالاخره خواهران با حرکاتی رزمی کارانه(!) و اعجاب انگیز خود را به خشکی رساندند و باز در اوج تعجب همگان و بیش از دیگران، حیرت خودم؛ ادامه مسیر را با پای پیاده در کوه‌ها آن هم در غروبی که تا لحظاتی بعد به تاریکی مطلق تبدیل شد، هرچه تلاش کردم که پاهایم را متوقف کنم نشد که نشد. این پاها در اختیارم نبود و در عین حال این ذهن من بود که دایم در تردید و تردد رفتن یا برگشتن باهم دعوا می‌کردند! تا آنکه پس از 45 دقیقه پیاده روی به خانه‌های اهالی رسیدیم... هرچه می‌گذشت تازه پی می‌بردم که پاهای من آن لحظات در اختیار دیگری بوده است که «العبد یدبر والله یقدر».
اگر می‌خواهید حال و هوای آن شب رویایی و افسانه‌ای را بدانید باید سراغ 25 خواهر جهادگری بروید که آن شب را زیباترین و ماناترین شب زندگی خود نامیدند. دیدن آن محرومیت‌های باور نکردنی و آن میهمان نوازی شگفت انگیز که «سید» گوسفندی را ذبح کرد و در آن ساعات، شامی و نانی پخت و با دوغ محلّی و چای عشایری میهمان نوازی کرد، لحظات خیر مقدم نماینده هر خانه به جهادگران، آن دقایقی که خادم جبهه، احمد فداله را در رویای صادقه‌‌اش دیده بود که این دیار را خدای سبحان در کف منتظران خورشید قرار داده، لحظات جاودان اشک و‌گریه در روضه مادر سادات توام با قرائت حدیث شریف کساء و آن نماز جماعت با صفا و...
و یا از خدمات مختلف بهداشت و درمان، فرهنگی، هنری، ورزشی، هدایا، مطالبات اداری، روابط عمومی، پشتیبانی، فنی وتاسیسات و اقتصادی جهادگران در«اردوگاه امام خامنه ای» بگویم که چه عظمت با شکوهی را در خدمت خود خلق کردند که هزاران نفر از اهالی برای جهادگران دعا کردند و امید که در صحیفه الهی این نوکری ثبت و ضبط شده باشد...
نمی دانم از کجا بگویم که در حیرتم اینجا فکه و شلمچه و دوکوهه و طلاییه و هویزه و چزابه و دهلاویه بود یا احمدفداله؟! اینجا دفاع مقدس بود یا اردوی جهادی؟! امّا می‌خواهم از خدا که باز هم این توفیق را به من ناچیز عطا نماید... پس تا اردویی دیگر یا علی.
قلمی فرسوده از اسماعیل احمدی


منبع : کیهان