تاریخ : 1396,چهارشنبه 20 ارديبهشت16:27
کد خبر : 53120 - سرویس خبری : زنگ خاطره

مترجمی که جان اسرا را نجات می داد


مترجمی که جان اسرا را نجات می داد

به من گفت بگو جندی مکلف هستم. یعنی سرباز وظیفه و هرسوالی می کنند بگو ماادری. نه من نمی دانم.

ع ق

ع ق- باسلام به عمو ملاء صالح عزیز! مردی که جان خیلی از اسراء را نجات داد. بنده خودم یکی ازآنها هستم. یادم هست در استخبارات عراق سال 61 بنده با بدن مجروح وبی حال بعداز چندروز مرا آوردن استخبارات عراق درشهربغداد. بنده اصلا عربی بلد نبودم و آنقدرکتک خورده بودم که گیچ ومنگ شده بودم.

 خداحفظ کند عموصالح را. ایشان فارسی صحبت می کرد. چون که لهجه عربی داشت من خیلی سخت متوجه می شدم. از شروع لحظه اسارت عراقی هاازمن می پرسیدند "انت حرس خمینی"؟ من هم که متوجه نمی شدم آنهاچه می پرسیدند باحرکت سرم تائید می کردم. البته بنده ریش داشتم و بیسیم چی بودم. در عملیات شناسایی در خاک دشمن ساعت 4و5 صبح بودکه در بازگشت نزدیک خط مقدم خودمان بودیم که محاصره دشمن شدیم. از7نفر 5نفر از بچه ها توسط تیر مستقیم دشمن شهید شدند. بنده به خاطر بی سیمی که داشتم توسط دشمن اول تیربه پایم زدند که نتوانم فرارکنم و دومی تیر هم به کتف وبعدش هم که افتادم زمین یک تیر هم به کمرم خورد. دیگه توان راه رفتن نداشتم.

 به هرحال دشمن بعدازچنددقیقه من ودوست دیگرم که موج گرفته بودش بردند به عقب و ازآنجا به العماره و بعدش به بغداد. طی این مسیر و حدودشب مارسیدیم استخبارات. آنجاهم چندبارازمن سوال وجواب می کردند. بازهم درجواب آنهامن می گفتم بله حرس خمینی هستم. چون که معنی این جمله رانمیدانستم.

 خدا پدر ومادر عموصالح رابیامرزد. آنجا به من گفت بگو جندی مکلف هستم. یعنی سربازوظیفه و هرسوالی می کنند بگو ماادری. نه من نمیدانم. من یک سربازبودم وباید میامدم بهرحال کمی ازکتک وشکنجه عراقی هانسبت به بنده کم شد ودرآن چندروزعموصالح خیلی هوای من راداشت چونکه خون زیادی ازبدن من رفته بودو کتک هم زیادخورده بودم .

 ایشان گاهی وقت هایواشکی ودوورازچشم نگهبان برای من آب وغذا می اورد. ایشان دراستخبارات عراق مترجم ما بود وخیلی به ماها کمک می کرد. باعربی به فارسی ترجمه می کرد وخیلی هم دلداری می کرد ومی گفت شمارا می برندبیمارستان وازانجابه اردوگاه بعدش صلیب میاد و آنجا بچه های ایرانی هستتدواینکه شماتنهانیستید وان شاالله جنگ بنفع ماتمام می شود و ما برمی گردیم وغیره
 
 چون که بنده وامثال من که اسیر می شدیم فکرمی کردیم فقط ماهستیم ویادرعراق ما را می کشند. اوایل اسارت واقعاخیلی سخت تر از زمان های بعدش بود. هیچ اطلاعی نداشتیم ولی بعدکه من رابه بیمارستان الرشید وبعداز40روزبردننداردوگاه عنبرکه شامل 3قاطع وهرقاطع 8آسایشگاه وکل اردوگاه حدود1500نفرتا2000نفرمیشد.

 منظور بنده این بودکه اگرایشان دراستخبارات نبود که مترجم بین ماوعراقی هاباشد وازطرفی به اسرای جدیداطلاعات میدادکه ناراحت نباشید. درعراق هموطنانان دیگری هم هستندو ازاوضاع اردوگاه هامیگفت درصورتی که ایشان اکثراوقات تنهابود. فقط زمان ترجمه فارسی به عربی ازایشان استفاده می کردند وگرنه به خود عموصالح هم عراقی هابی احترامی و توهین و حتی جلوی ما او را می زدند.

 واقعا عده ای ازاسراء درعراق مسولیت سنگینی داشتند وخودشان رافدای دیگراسراءمی کردند ازاین افراد مثل دکتر مجید جلالوند دکتر بیگدلی وبختیاری و...خداوندبه همه این عزیزان سلامتی وعاقبت بخیری اعطاکند

آزاده 8ساله وجانبازه 55درصد


کد خبرنگار : 20