تاریخ : 1396,چهارشنبه 07 تير15:12
کد خبر : 53972 - سرویس خبری : متن ادبی

یازده ماه فراق و دوری!


یازده ماه فراق و دوری!

شهید گمنام- روزهای گرم خرداد ماه و روزه های طولانی... شدت تشنگی و گرسنگی و ضعف را بالا می برد ... اما بخش زیبایش اینجا بود که

شهید گمنام

شهید گمنام- امروز سوم ماه شوال است و دقیقا" سه روز از آخرین روز ماه زیبا و مبارک رمضان می گذرد... ماه رمضان امسال هم با سرعت تمام چمدانش را بست و از میان ما رفت... سفره مهمانی عاشقانه خدا در یک چشم به هم زدن بسته شد!... و ما ماندیم و دوباره 11 ماه فراق !...

... چقدر زیبا بود روزهای آخر نزدیک شدن به ماه مبارک خدا... در همه جا  مخصوصا" در دل های همه  شور و حال خاصی برپا شده بود! ...همه برای بهتر برگزار شدن این میهمانی، به تکاپو افتاده بودند... از تمیز کردن خانه ها مثل ایام عید نوروز و آمادگی برای سفره های افطاری و ...

  روزهای گرم خرداد ماه و روزه های طولانی... شدت تشنگی و گرسنگی و ضعف را بالا می برد ... اما بخش زیبایش اینجا بود که با شروع ماه مبارک رمضان خداوند به شکلی معجزه آسا به تمامی روزه داران و میهمانان این سفره عظیم الهی قدرت و توانی فوق العاده داده بود به گونه ای که بسیاری از مهمانان ادعا می کنند که کارهای بسیار سنگینی را در طی روزه داری انجام داده اند که فکرش را هم نمی کردند!

... در ماه میهمانی ات خدا! ... کار کردیم... درس خواندیم... مهمانی های افطار دادیم... رفتیم و آمدیم و ... خیلی کارهای دیگر ... اما خسته نشدیم... قدر ندانستیم و متوجه نشدیم این قدرت و توان از کجاست!... حواسمان نبود که تو هیچ گاه بندگانت را تنها نمی گذاری بخصوص اگر مهمان خودت هم باشند...

  خوب از همه مان پذیرایی کردی!... غوغا کردی!... الان که سه روز از ماه مبارک می گذرد و روزه نمی گیریم، بیشتر متوجه می شویم... که چگونه همه مان را از جسم تا روح، عاشق کرده بودی ! خستگی ناپذیرمان کرده بودی... چقدر در این یک ماه میهمانی ات، بدنمان نفس راحتی کشید از دست بهانه جویی های نفس ما... از شکم گرفته تا شهوت!...

  کاش به آن معنای واقعی که تو در این یک ماه روزه ات از ما می خواستی، معنی این سی روز را درک می کردیم!... چه برکتی داشت این افطار و سحر خوردن هایت!... چقدر به خاطر اینکه دست و پای شیطان را بسته بودی، خانه هایمان، روحمان، جسممان، ذهنمان و ... آرام تر بود!

  چه سحرهایی که توفیق نماز صبح اول وقت را به ما دادی!... چه پیش از سحرهایی که بیدار نشستیم و با تو بیشتر خلوت کردیم!... چه سحرهایی که نماز شب قسمتمان شد که دیگر خوابش را هم نمی بینیم!... چه افطارهای جمعی و دلچسبی داشتیم!... چه سفره هایی که هرچند خیلی تجملاتی نبود اما رنگارنگ بود... آخ که کجاست سفره نان و پنیر و سبزی تازه و حلوا و خرما و آش و شله زرد؟!....

  بعد از یک روز طولانی گرسنگی و تشنگی، نشستن پای خوان نعمت های تو به اندازه زولبیا و بامیه های تازه و شیرین ماه رمضان، شیرین بود... این را الان متوجه می شویم که دوباره شکم و معده مان گاه و بیگاه هوس می کند و بهانه می گیرد ... اما آن روزها آرام بود و انگار او هم در نجوا بود و وقتی برای این بهانه جویی ها نداشت!

  شب های قدر را برایمان قرار دادی تا مقدرات خویش را تغییر دهیم... تا بهترین خانه های امید و آرزو را با آجرهای دعا بسازیم... تا قضا و قدر را در دست مناجاتمان بگیریم و زیباترین امضاها را از تو ...

ماه خدا! رفتی و دل ما را هم با خود بردی... رفتی و حسرت مهربانی هایت به دلمان ماند ...و مانده ایم چگونه 11 ماه دیگر را در فراقت به سر بریم!

ممنونم که نمازهای لنگه به لنگه مان را صفایی دادی و سی روز با عشق تو منظم نمازخوان شدیم.

ممنون که یاد بعضی مان انداختی که برای صیقل روحمان نماز شب بهترین دواست.

ممنون که سفره هایمان را پر از رونق کردی و دل هایمان را پر از آرامش.

ممنون که جمع مان را جمع تر کردی.

ممنون که یک ماه به ما فرصت دادی بیشتر شبیه تو شویم... خوب تر شویم

ممنون که یادت نیستیم و یادمان هستی و این را در این سی روز به ما عاشقانه نشان دادی

ممنون که هوایمان را داری هرچند ما هوایمان، هوای دیگری ست!

... خدایا! کمک کن چشم هایمان را ببندیم و باز کنیم و ماه رمضان بعدی ات رسیده باشد!


کد خبرنگار : 20