تاریخ : 1396,سه شنبه 10 مرداد15:56
کد خبر : 54291 - سرویس خبری : گزارش و گفت و گو

وقتی کلمه نخاعی را شنیدم، فکر کردم چیزی درباره ناخن پاست!


وقتی کلمه نخاعی را شنیدم، فکر کردم چیزی درباره ناخن پاست!

اهل دل که باشی، حرف هایت نیز تأثیر خاصی دارد. او با چنان شور و حرارتی حرف می زد که انگار تو را به سی سال و اندی قبل، پیش برده و صحنه ها را همان طوری که او تعریف می کند، می بینی. حرف اول و آخرش این بود که: "برای خدا کم نگذار؛ تو راه خدا، ساده و بی ریا باش تا خدا هم در همه احوال دستت را بگیرد."

فاش نیوز -  اهل دل که باشی، حرف هایت نیز تأثیر خاصی دارد. او با چنان شور و حرارتی حرف می زد که انگار تو را به سی سال و اندی قبل، پیش برده و صحنه ها را همان طوری که او تعریف می کند، می بینی. حرف اول و آخرش این بود که: "برای خدا کم نگذار؛ تو راه خدا، ساده و بی ریا باش تا خدا هم در همه احوال دستت را بگیرد."

در یک دیدار اتفاقی پای صحبت یکی از جانبازان نخاعی نشستم که از مردمان خونگرم، باصفا و خوش سخن بختیاری بود. زمان گفت و گو کوتاه بود، اما هر آنچه را که می بایست انتقال دهد، با جملاتی شیوا و رسا بیان کرد. توجه شما را به سخنان گهربارِ این جانباز خوزستانی جلب می کنم.

فاش نیوز: لطفا خودتان را معرفی کنید.

- من «براتعلی حسینی» هستم که اهل شهرستان مسجد سلیمان می باشم و در سال 1342 به دنیا آمده ام.

 

فاش نیوز: قبل از شروع جنگ تحمیلی به چه کاری مشغول بودید؟

- محصل بودم و البته نقاش ساختمان هم بودم.

 

فاش نیوز: اولین واکنش شما بعد از شروع جنگ چه بود؟

- دوازده روز از جنگ گذشته بود. خبرهای نگران کننده ای از اشغال خرمشهر و آبادان و روستاهای اطراف به گوشمان می رسید. بعد از دوازده روز، در یک آن، به همراه دو تن از دوستانم تصمیم گرفتیم به طور داوطلبانه و بسیجی به جبهه برویم و رفتیم. تقریباً یک ماه و اندی در منطقه بودیم که به شهر برگشتیم؛ یعنی آمدم اهواز.

فاش نیوز: خانواده چه نظری درباره جبهه رفتن شما داشتند؟

- اصلاً فرصت به گرفتن نظر خانواده نکشید، فکرش را بکنید که در خیابان دعوا شود، هر کدام در آن لحظه چه تصمیمی می گیریم؟ ما هم یک لحظه بدون گرفتن نظر و اجازه خانواده عازم شدیم. شرایط آن قدر حساس و بحرانی بود که هر کسی می توانست به جبهه برود، تحت گروه های خودجوشِ چند نفره و یا به صورت فردی به منطقه می رفت. اوایل خیلی موضوع سازماندهی نیروها وجود نداشت که مثلاً حالا بگویم با کدام گردان و چه افرادی رفتم؟ خرمشهر و آبادان در محاصره دشمن بود، همه فقط می خواستند برای دفاع به آن جا بروند. شش الی هفت ماه که از جنگ گذشت، تازه هنگام اعزام به جبهه به سن و سال و داشتن رضایتنامه از والدین گیر می دادند!

 

فاش نیوز: ازنحوه مجرویت و جانبازی خود بفرمایید.

- من از منطقه به اهواز آمدم. فکر می کنم آبان ماه بود. در یکی از مساجدِ محلهِ زیتون کارمندی مستقر شدیم. در همین حین حمله هوایی شروع شد.

آن روز، نُه نقطه اهواز بمباران شد. سمت فلکه چیتا چند ساختمان مصالح فروشی بود. شکل ظاهری آنجا به گونه ای بود که انگار یک کارخانه صنعتی مهمی است. به همین دلیل هواپیماهای عراقی این نقطه را به شدت بمباران کردند. ما برای کمک به مجروحین از مسجد خارج شدیم. آن لحظه صحنه های دلخراشی دیدم که زبان قادر به توصیف آن نیست. بدنی بی سر بر روی زمین افتاده بود که سرِ آن بنده خدا ده متر دورتر از بدن قرار داشت! من به طرف سر رفتم تا آن را کنار پیکر بگذارم که ناگهان صدای غرش هواپیماها را بالای سرم شنیدم. سرم را بلند کردم، یک آن دیدم چیزی شبیه بادمجان اما کمی بزرگتر از آن به طرفم می آید. جنگنده های عراقی برای بار دوم با راکت به محله حمله کردند و ما را بمباران نمودند. من از آن لحظات فقط این صحنه را به یاد دارم که همه جا را آتش فرا گرفته و من در میان شعله های آتش و در هوا بودم. وقتی روی زمین افتادم، از جا بلند شدم و چند قدمی راه رفتم. حتی یادم است، خودروی پیکانی آن جا بود که من دستم را روی آن گذاشتم و خودم را به جلو کشیدم. آن چند قدم، آخرین باری شد که من بر روی پاهایم ایستادم و بعد بیهوش بر زمین افتادم. وقتی به هوش آمدم، خودم را در جایی نا آشنا حس کردم. یک نفر مرا با نام صدا کرد و به من گفت: "آقای حسینی حالت خوبه؟" من قادر به پاسخگویی نبودم. ناگهان صدای جیغ بلندی شنیدم. با آن صدا، کمی به خودم آمدم و بیشتر چشمانم را بازکردم.

فاش نیوز: چه کسی بود که جیغ کشید؟

- پرستاری که بالای سرم بود! او هیجان زده دکتر را صدا می کرد که بالای سر من بیاید. گویا من بعد از بیست و چهار ساعت به هوش آمده بودم. از آن لحظه به بعد افراد را بهتر تشخیص دادم. همه کسانی که دور من بودند، لباس سفید به تن داشتند. آن موقع فهمیدم من در بیمارستان هستم. روز بعد حالم کمی بهتر شد، به همین دلیل از خانم پرستار پرسیدم برای من چه اتفاقی افتاده؟ او هم بی درنگ گفت: "شما نخاعی شده ای!"

 

فاش نیوز: درباره نخاعی شدن اطلاعاتی داشتید؟

- اصلاً. من وقتی کلمه نخاعی را شنیدم، فکر کردم چیزی درباره ناخن های پایم است و آن ها از بین رفته اند. پیش خودم گفتم: خب اتفاق مهمی برایم نیفتاده و بعد از مدتی خوب می شوم! اما چند روز که از مجروحیتم گذشت، متوجه شدم قادر به حرکت دادن پاهایم نیستم و بی حس است. منتظر ماندم تا آن پرستار دوباره بیاید. او را صدا زدم و گفتم: خانم پرستار نخاع مگر همین ناخن ها نیست که کنده شده اند؟ پس چرا من اصلاً نمی توانم حرکت کنم؟ خانم پرستار با لحن دلسوزانه ای جواب داد: "نه برادر، نخاع مربوط به سیستم عصبی شماست. از مغز سرت شروع می شود و تا انتهای استخوان کمرت می رسد و چون سیستم عصبی شما آسیب دیده، نمی توانی حرکت کنی. نخاع شما از ناحیه کمر آسیب دیده و به همین دلیل پاهایت از کار افتاده اند. توکل کن به خدا و ناراحت نباش!".

فاش نیوز: اولین بیمارستانی که بستری شدید، کجا بود؟

- من برای اولین بار در بیمارستان سینا بستری شدم ولی بعد از چند روز مرا به شیراز انتقال کردند. بعد از سی و پنج روز پزشکی بالای سرم آمد و گفت: عزیزم، جایی در تهران است که جهت شما جانبازان نخاعی تدارک دیده شده. دو سال آن جا بودم و نحوه کنار آمدن با شرایط جدید را آموختم. بعد از دوسال به "مسجد سلیمان" برگشتم و سعی کردم، زندگی جدیدم را شروع کنم. دو سال دیگر که گذشت، تشکیل خانواده دادم و الان صاحب دو دخترِ نازنین هستم که یک تار موی آن ها را با هیچ چیزی عوض نمی کنم.

 

فاش نیوز: بعد از مجروحیت به تحصیل ادامه دادید؟

- خیر. درگیر مشکلات جسمی و عوارض ناشی از مجروحیت شدم و از تحصیل باز ماندم.

 

فاش نیوز: درباره نحوه انتخاب همسر و تشکیل زندگی خود برایمان تعریف کنید.

- بله. اما ابتدا خاطره ای جالب درباره اولین لحظه مجروحیتم بگویم.

 

فاش نیوز: بسیار عالی بفرمایید.

- بعد از چهار سال من در بیمارستان امام بستری شدم. آن جا از من صورت سانحه خواستند. من به برادرم زنگ زدم و گفتم: برو بیمارستان سینای اهواز، پرونده مرا بگیر. وقتی او به آن جا می رود، به او می گویند: براتعلی حسینی که شهید شده! شما چه می خواهید؟ برادرم با تعجب به آن ها می گوید: براتعلی برادر من است و الان در آسایشگاه امام خمینی(ره) تهران بستری می باشد، شما چه می گویید؟

به هر حال بعد از زیر و رو کردن پرونده، حقیقت عجیبی درباره من مطرح می شود. من بعد از بمباران و قبل از انتقال به بیمارستان به مدت دوازده دقیقه در سردخانه بوده ام اما در آن جا یکی از افراد با مشاهده علائم حیاتی در من، دستور انتقال مرا به بیمارستان می دهد. در واقع من برای لحظاتی به آن دنیا رفتم و برگشتم و لیاقت شهید شدن را نداشتم.

اما درباره ازدواجم. وقتی آمادگی ازدواج پیدا کردم، به خواستگاری دختر عمویم رفتم. خودش به وصلت با جانباز نخاعی موافق بود اما بعضی از اطرافیان حرف های دیگری می زدند.

 

فاش نیوز: حرفشان چی بود؟

- می گفتند: احتمال بچه دار شدن جانبازان نخاعی کم است و به خاطر شرایطشان و عوارضی که با آن دست و پنجه نرم می کنند، عصبی و کم حوصله هستند. دختر عمویم در جواب مخالفت ها به همه می گفت: "من سه تا برادر دارم و با خودم هفت تا خواهر هستیم. شما فکر کنید اگر من هم پسر بودم و به جبهه می رفتم و شهید یا جانباز می شدم، باز هم اینطوز مخالفت می کردید؟ این حرف ها را کنار بگذارید و اجازه بدهید من هم به وظیفه ام را در مقابل جانباز وطن ادا کنم."

به هر حال این حساب کتاب ها، یک سال طول کشید تا من و دختر عمویم پای سفره عقد بنشینیم.

 

فاش نیوز: دختر عمویتان در زمان ازدواج چند ساله بود؟

- پانزده ساله.

فاش نیوز: انصافاً با سن کمشان، چه جملات شور انگیزی گفته است.

از ایشان راضی هستید؟

- خیلی زیاد. یک تار مویش را با هیچ چیز عوض نمی کنم. اهل زندگی و صبور است و خیلی احترامم را دارد. اصلاً کار خدا بود، دل همه را نرم کرد تا قسمتِ هم بشویم. من هم برایش کم نمی گذارم و در کارهای خانه تا جایی که از دستم برمی آید، کمک می کنم. در فامیل گاه ها بین زن و شوهرها مشکلاتی ایجاد می شود که نسبت به هم پرخاشگری می کنند، اما به لطف خدا بین ما تا به امروز چنین چیزی اتفاق نیفتاده است.

 

فاش نیوز: الان نظر اطرافیان درباره این وصلت چطور است؟

- هر کس خودش را به خدا بسپارد، او را کفایت می کند. از لطف خدا سرِ یک سال نشده، همسرم باردار شد و به خودم نیز چنان منزلتی عطا کرد که نسبت به بقیه دامادها از احترام خاصی برخوردار هستم. اولین دخترم ترم آخر دانشگاه است و دومی پیش دانشگاهی را می گذراند.

 

فاش نیوز: به نظرتان در شرایط کنونی رسالت یک جانباز چیست؟

- امروز افراد زیادی که ما جانبازان را می بینند، به طرف ما می آیند و درباره آن روزها از ما سوال می کنند یا در موارد کمی به ما گوشه و کنایه می زنند. ما رسالت داریم این شبهات را برطرف کنیم.

بعضی ها از من می پرسند: "آیا شما  الان از راهی که رفتید، پشیمان نیستید؟" من سعی می کنم در هر محفل و مجلسی که هستم، برایشان توضیح بدهم که ما یک معامله با خدا کردیم و به اعتبار همین معامله هیچ وقت پشیمان نمی شویم. ما انقلاب کردنمان، مثل این بود که از جایی به نقطه دیگر اسباب کشی کنیم. انقلاب ما همین حکم را داشت. سرگرم رفع و رجوع مشکلات جامعه خود بودیم که دشمن برای تصاحب خانه ما حمله کرد. ما تنها سلاح و مهم ترین سلاحی که برای دفاع داشتیم ژ3 و آرپیجی هفت بود. دشمن از شرایط ما سوء استفاده کرد. چون انقلاب ما خدایی بود، خدا هم خودش کمک کرد و ما را در مقابل آن همه امکانات مجهز دشمن، پیروز کرد. امام (رحمه الله) همان موقع در یک سخنرانی به ما رزمندگان فرمود: "عزیزانم... مردم ایران... آگاه باشید، یک صدام به ما حمله نکرده است بلکه دشمن با "صد، دام" به ما حمله کرده است. اما شما نگران نباشید که خدا با ماست".

انصافاً هم همه دیدند که همین طور است و خدا ما را در مقابل «صد دام ها» پیروز کرد.

فاش: به نظر شما الگوی رزمندگان مقاومت، از رزمندگانِ هشت سال دفاع مقدس تا چه حد است؟

- خیلی زیاد. وقتی داعش به سوریه و عراق حمله کرد و در کوتاه زمانی توفیقات زیادی به دست آورد و چه جنایات غیر قابل بیانی مرتکب شدند، دلیل آن عدم هماهنگی بین نیروهای مسلح در داخل عراق و سوری بود. اما وقتی رزمندگان پیشکسوت دفاع مقدس به یاری آن ها رفتند، ورق برگشت. ببینید ما در جبهه عراق و سوریه چقدر شهید دادیم که تعداد زیادی از آن ها روزی از رزمندگان دفاع مقدس بودند. همه دنیا می دانند تنها حامی آن ها مدافعان حرم ایرانی بود.

 

فاش نیوز: از جامعه چه انتظاری دارید؟

- در زمان ما جوانانمان درگیر جنگ فیزیکی شدند. چه نوجوانان مخلصی داشتیم که با دستکاری شناسنامه خود اصرار داشتند برای دفاع از وطن و ناموس به جبهه ها بروند. اما الان نوع جنگ فرق کرده است. دشمن از طریق همین گوشی های موبایل به جنگ ما آمده و جوانان ما را تهدید می کند. نوجوانان ما را تهدید می کند. عده ای با استفاده از مواد مخدر و اعتیادهای عجیب و غریب از دستمان رفتند. دشمن در این جنگ با انتقال فرهنگ غربی که با فرهنگِ بومی و اسلامی ما مغایرت دارد، به جنگ ما آمده است. بنابراین از مدیران و مسئولین فرهنگی انتظار رسیدگی و برنامه ریزی بیشتری داریم. باید فرهنگ سازی بشود، باید هر چه زودتر زمینه جذب و آشنایی جوانان با ارزش های اسلامی، مطابق شرایط روز و مناسب سلایق جوانان را فراهم کنند. باید در نشر فرهنگ ایثار و شهادت و شناساندن جانباز و جهاد بهتر فعالیت کنند.

 

فاش نیوز: برای جوانان چه پیامی دارید؟

- من برایشان آرزوی موفقیت و خوشبختی در زندگی دارم و از آن ها می خواهم، هوشیار باشند که فرهنگ غرب به درد ما نمی خورد. فرهنگ غرب، داعش پرور است و جنایات آن ها بر کسی پوشیده نیست. سه چیز برای انسان لازم و حفظش واجب و دارنده آن خوشبخت است.

یکی آبرو، دوم سلامتی و سوم امنیت. وقتی یکی از این سه رکن خوشبختی از بین برود، هیچ چیز نمی تواند جای آن را پر کند. امروز ما در امنیت کامل زندگی می کنیم که از جانفشانی و ایثار شهدا و جانبازان و رزمندگان دفاع مقدس و در این زمان ایثارِمدافعان حرم به دست آمده است. جوانان باید به این مولفه ها خوب فکر کنند.

 

فاش نیوز: ممنون از وقتی که در اختیار ما گذاشتید. توصیه های ارزنده شما را همه باید آویزه گوش خود کنند.

- من هم از شما تشکر می کنم که با حوصله حرف های ما را به نسل جوان و دیگران انتقال می دهید. خدا کمکتان کند.


کد خبرنگار : 23