تاریخ : 1396,شنبه 14 مرداد18:13
کد خبر : 54399 - سرویس خبری : گزارش و گفت و گو

گفت و گو با همسر جانبازنخاعی،«سیدحسین آملی»

زندگی در کنار تو عشق است!


زندگی در کنار تو عشق است!

صدای خوش اذان ظهر که از مساجد شهر بلند می شود قلبم امیدوارتر می شود و توکلم بیشتر، که در این زمانِ معنوی و ارزشمند،چه توفیقی بالاتر ازاین که سعادتِ عیادت یکی از بندگان مخلص خداوند، رزقِ امروزمان باشد

صنوبر محمدی

فاش نیوز -  صدای خوش اذان ظهر که از مساجد شهر بلند می شود قلبم امیدوارتر می شود و توکلم بیشتر، که در این زمانِ معنوی و ارزشمند چه توفیقی بالاتر ازاین که سعادتِ عیادت یکی از بندگان مخلص خداوند، رزقِ امروزمان باشد تا دیداری با یادگاری از هشت سال دفاع مقدس داشته باشیم.

جانباز قطع نخاعِ گردن، "سیدحسین آملی" مدت 20 روز است از شهر ساری برای مدا در بیمارستان خاتم الانبیا(ع) در تهران بستری است. چندساعتی به وقت ملاقات مانده است. با جانباز نخاعی"مصطفی مسعودی" که در همان بیمارستان و بخش بستری است هماهنگ می شوم و با مساعدت ایشان به دیدار جانباز سیدحسین آملی می روم.

در اطاق باز است. به آهستگی قدم به درون می گذارم. تخت اول خالی است، اما اطراف تخت دوم با پرده ای پوشیده شده است و این نشان از حریمی دارد که نباید بدون اجازه وارد آن شد. لختی می ایستم. به رسم ادب و به آرامی سلامی عرض می کنم. منتظر می مانم اما جوابی نمی گیرم.

صدای نجوای نمازی باطمأنینه و به آهستگی شنیده می شود. چفیه، تسبیح و یک مهر کوچک از قاب شیشه پنجره مقابل پیداست و  صاحب نجوایِ نماز را می بینم که به روی سینه، با چه آرامشی که بی شک زاییده ایمان قلبی اوست به راز و نیاز مشغول است؛ کلمات آسمانی را آن چنان از ژرفای جان بر زبان جاری می سازد که به تعبیر نگارنده با هر کلمه ای، گویی موجی از "انوار الهی" رابه درون می کشاند و سرمست از این عشقبازی، چه خوش سر بر آستان الهی می گذارد؛ و بانویی که درسکوت، مُهر بر پیشانی همسرش می گذارد و به آرامی برمی دارد. نمی دانم چرا... اما بر حال چنین بنده ای واقعا "غبطه" می خورم و دریک آن، دلم برای "نماز اول وقت" تنگ می شود.

احوالاتشان آنقدر زیباست که زمان را فراموش می کنم و ایضا" گرمای راه را! تا اینکه پرده کنار می رود و هردو مرا به داخل فرا می خوانند.

جانباز آملی علاوه برضایعه نخاعِ گردنی، مدتی است که شیمی درمانی هم می شود و از سال 1392 نیز کلیه هایش آسیب دیده و مشقت های دیالیز هم به آن افزوده شده، اما با وجود این همه درد و ناراحتی شکایتی از وضعیتش نمی کند و تنها زمانی که موضوع مصاحبه را مطرح می کنم آن را به زمان مناسب تری موکول می کند!

خانم آملی با یک دنیا آرامش و لبخند، چفیه و مُهر و تسبیح را مرتب می کند و کناری می گذارد و سپس با مهربانی شانه ای بر موهای همسر می کشد و می گوید: وقت دیالیز است و از اینکه حال همسرش مساعدِ صحبت نیست،عذرخواهی می کند.

همسرِ جانباز آملی بانوی عفیفه و مومنه ایست که علاوه بر همسریِ جانباز، خواهر شهید نیز می باشد. عشق و علاقه به فرهنگ ایثار و شهادت با روح او بسیارعجین است، چرا که اجر معنوی همسر یک جانباز بودن را به خوبی درک کرده. برای همین است که به تنهایی و بدون هیچ پرستاری، مراقبت از همسر را با تمام مشقاتش اینگونه به جان خریده است.  

زمان زیادی نمی گذرد، آقای آملی به کمک  دو تن از پرستاران روی برانکارد دیگری قرار می گیرد و او را برای دیالیز می برند. از چشمان نگران همسرش می خوانم که خیلی زودتر از آنکه فکرش را بکنیم دلتنگ همسر شده، برای لحظه ای مهیای همراهی با همسر می شود اما چشمش که به من می افتد، از روی ادب، ترجیج می دهد به رسم میهمان نوازی، ساعتی کنارم بنشیند.

وی از آشنایی سیدحسین و برادر شهیدش که همرزم روزهای دفاع مقدس بوده اند به نیکی یاد می کند و چنین می گوید: سیدحسین17یا 18ساله بوده که به همراه برادرم به عنوان بسیجی در دو مرحله عازم جبهه می شوند. در اعزام اول هر دو به سلامت برمی گردند، اما  در دومین مرحله اعزامشان، سیدحسین در پاتک دشمن با اصابت گلوله مستقیم دشمن مجروح و نخاعی می شود ولی برادرم به سلامت برمی گردد. البته برادرم بعدها در عملیات فاو به شهادت رسید.

 

از زندگی با جانباز آملی با توجه به شرایط خاص ایشان سوال می کنم که می گوید:

ما از سال 1376 تا حال حاضر با هم زندگی می کنیم. زندگی همه افراد دارای فراز و نشیب هایی است ولی زندگی با افراد جانباز قدری متفاوت است. اما اگر با دید بازتری به زندگی نگاه کنیم به نظر سخت نیست. شاید در این 17 یا 18 روزی که ما در بیمارستان هستیم، اقوام و دوستان زیادی تماس می گیرند و مرتب از خستگی و نگرانی من سوال می کنند و می خواهند کمکی بکنند، اما من هرگز قبول نمی کنم. وقتی من همسریِ یک جانباز را انتخاب کرده ام باید تمام لحظه ها را کنار ایشان باشم. اصلا توان و طاقت دوری ایشان را ندارم. هربار که ایشان در بیمارستان بستری می شوند کمتر شده که ایشان را تنها گذاشته باشم. البته شاید به تعبیر خیلی ها یک "عادت" باشد اما به تعبیر من تنها "عشق" و تنها "علاقه" است. البته هدفی که ایشان به خاطر آن به جبهه رفته  و جانباز شده اند که  همانا پاسداری از اسلام و دین و کشورمان است نیز برای من جایگاه ویژه ای دارد، چرا که ما از کودکی در خانواده ای پرورش یافته ایم که تقیّد، حرف اول زندگیمان بوده است.

 

فاش نیوز: ازدواج شما چگونه رخ داد؟

- برادر من(شهید) و آقای آملی همرزم بودند و به همین واسطه رفت و آمد داشتند. آقای آملی که جانباز شدند برادر من زمانی که برای مرخصی از جبهه  می آمد به ایشان سر می زد و هر زمان که می آمد یک روز قبل از اینکه به خانه خودمان بیاید زودتر می آمد و به منزل آقای آملی سر می زد. به ایشان می رسید و حتی ایشان را استحمام می کرد. زمانی هم که می خواست برود، یک روز زودتر دوباره به ایشان سر می زد و کارهایشان را انجام می داد و بعد دوباره به منطقه بازمی گشت.  این رفت و آمد خانوادگی ادامه داشت تا اینکه بحث خواستگاری مطرح شد و خانواده  هم پس از مدتی موافقت کردند.

 فاش: یکی از ویژگی های مشترک جانبازان صبوری آنهاست؛ به نظر شما منشاء آن چه می تواند باشد؟

- بله به نظر من منشاء این خصلت، ایمان و باور قلبی آنان است. همسر من به واقع انسان صبوری هستند، به طوری که من گاهی از صبوری ایشان شرمنده می شوم که بخواهم از دردهای جسمی خودم گله ای داشته باشم. رگِ دستان ایشان به خاطر انجام دیالیزهای مکرر قابل شناسایی نیست و از روی سینه ایشان رگ هایی را پیدا می کنند و گاهی این درد به قدری شدید می شود که کسانی که این کار را انجام می دهند از شدت دردی که بر جسم آقای آملی تحمیل می شود گریه می کنند و می گویند ایشان چطور می تواند این درد شدید را تحمل کند؟! بسیاری از مواقع از شدت درد بی اختیار، بدنش تکان های شدیدی می خورد اما ناله و یا شکایتی نمی کند.

 

وقتی از ایشان از انتخاب و پشیمان شدن از راهی که انتخاب کرده جویا می شوم با قلبی مطمئن و بسیار قاطعانه پاسخ مرا می دهد:

- لحظه لحظه زندگی من معجزه است. درکنار چنین انسانی  زندگی کردن واقعا عشق است. به  ظاهر شاید مشکلاتی باشد، اما زندگی در کنار ایشان واقعا آرامش بخش است.  من از نظر مراقبت جسمانی به ایشان رسیدگی می کنم و ایشان نیز از ابعاد روحانی و معنوی مرا تقویت می کند. همسر من  4یا 5 بار در سال در همین مکان و همین اطاق بستری می شود. ما برای راحتی بیشتر ایشان خودرومان را مانند آمبولانسی مهیا کرده ایم که ایشان در حین رانندگی و حرکت و دست انداز اذیت نشوند. من عاشق همسر و زندگیم هستم. اگرصدبار هم این اتفاق بیفتد، بازهم زندگی با ایشان را انتخاب خواهم کرد.

و کلام آخر این بانو توصیه ای است که به همسران جانبازان و دیگر زنان سرزمینمان دارد:

- همه زنانی که با جانبازان زندگی می کنند واقعا انتخاب شده از سوی خداوند هستند. اما، روی سخن من با بانوان امروز جامعه است که همه ما مسلمان هستیم و پیرو مکتبی هستیم و الگویی همچون حضرت زهرا(س) و حضرت زینب(س) داریم. باید اخلاق و رفتار آنان توسط زنانمان در جامعه عملی شود.

**درپایان این گفت وگوی کوتاه، برای تمامی جانبازان عزیز، به ویژه جانباز نخاع گردنی «سیدحسین آملی» آرزوی بهبودی و برای همسران صبور جانبازان نیز آرزوی سلامتی و توفیق روزافزون داریم...

یاعلی مدد

 

گفت و گو از: صنوبر محمدی


کد خبرنگار : 17