تاریخ : 1396,چهارشنبه 22 شهريور14:14
کد خبر : 55396 - سرویس خبری : اخبار

ماجرای کفش های میرزاعلی



میرزاعلی رستم‌خانی سال ١٣٣٢ ‏در روستای علی‌آباد زنجان به دنیا آمد. اولین فرزند خانواده بود.علی‌آباد آن روزها مدرسه‌ای نداشت و علی کوچک با شوق آموختن نزد کربلایی جعفر رفت که سواد ابتدایی را می‌آموخت. تا پایان دوره‌ ابتدایی درس خواند و چون ادامه تحصیل میسر نبود به همراه پدر مشغول کشاورزی شد، گرچه شوق دانستن و آموختن همچنان با او بود.

در جمع خانواده فردی صمیمی و با گذشت بود و با خواهر و چهار برادر کوچکترش رفتاری شایسته داشت. نوزده ساله بود که با دختری از اهالی روستا در مراسمی ساده ازدواج کرد و مدت کوتاهی از زندگی مشترک‌شان نگذشته بود که به خدمت سربازی فرا خوانده شد.

در محل خدمت نیروی هوایی چتربازی را یاد گرفت، تمرینات شدید روزانه و سخت‌گیری‌های افسران و درجه‌داران نتوانست بر ایمان او تاثیری داشته باشد و او در میان تمامی این مشکلات، بدون سحری روزه می‌گرفت و فرایض دینی‌اش را به جا می‌آورد.

دوران انقلاب

با آغاز نخستین حرکت‌های مردمی، میرزاعلی با آگاهی سیاسی‌ای که نتیجه مطالعه و شرکت در جلسات و سخنرانی‌ها بود، به صف مخالفین رژیم شاه پیوست.پس از پیروزی انقلاب نیز با حضور مدام در مساجد و پایگاه‌ها به اسلام خدمت می‌کرد.

دوران پس از پیروزی انقلاب

با تاسیس سپاه به طور رسمی وارد این نهاد شد.اوایل در پست نگهبانی انجام وظیفه می‌کرد اما قدرت بدنی، چابکی، مهارت مدیریت و هوش ذاتی او به همراه توانایی‌هایی که کسب کرده بود، سبب شد به سوعت رده‌های سپاه را طی کند.

با آغاز حوادث کردستان به این منطقه اعزام شد و در مناطق بانه، تکاب، سردشت و سنندج با ضد انقلابیون مبارزه کرد. با شروع جنگ تحمیلی، جزو اولین گروه‌های سپاه به جبهه اعزام شد. در طول جنگ سه بار زخمی شد. بار اول در منطقه دارخوئین بر اثر انفجار خمپاره آسیب دید و برای مداوا به ماهشهر و بعد به زنجان منتقل شد. به دلیل جراحات وارده مدتی به عنوان مسئول سپاه به قیدار فرستاده شد و بعد از مدتی دوباره به جبهه برگشت.

دوران هشت سال دفاع‌مقدس

بیشتر روزهایش در جبهه سپری می‌شد و هر وقت که به زنجان برمی‌گشت زمان زیادی را در مسجد می‌گذراند. ایام محرم به روستای زادگاهش می‌رفت و به فعالیت‌های مذهبی و تبلیغی می‌پرداخت‌. در خانه‌ی پدری‌اش ساکن بود، خانه‌ای که آرامش خاصی داشت. پیوسته در جبهه بود حتی هنگام تولد فرزندش حضور نداشت. به دلیل حضور همیشگی او درمناطق عملیاتی اغلب هم رزمانش تصور می‌کردند او مجرد است.

میرزاعلی رستم‌خانی در عملیات حصر آبادان جاشین فرمانده‌ی گردان شد و پس از مدتی نیروهای سپاه سازماندهی شدند و تیپ علی بن ابیطالب (ع) تکمیل شد و او فرماندهی یکی ازگردان‌های این تیپ به نام گردان امام محمد تقی (ع) را بر عهده ‏گرفت.

همواره در خط مقدم بود و هر گاه از او می‌خواستند به عنوان فرمانده ‏به خط مقدم نرود می‌گفت: به فرمان امام فرماندهان باید در خط مقدم باشند. رستم‌خانی در عملیات رمضان دلاوری‌های زیادی از خود نشان داد و از ناحیه دست، بازو و پا مجروح شد. در زمان مجروحیت فرمانده‌اش، مهدی زین الدین به ملاقاتش رفت و به او گفت:´ تو باید امام جماعت باشی چرا که یک قدم از ما به خدا نزدیکتر شده‌ای.

یکی از همرزمان وی می‌گوید:‏خبردارشدیم دشمن قصد حمله دارد. از مهمات و تجهیزات فقط یک قبضه توپ ویک خودروی زرهی داشتیم. رستم خانی دستور داد توپ را به ماشین ببندیم و تا صبح حرکت کنیم. توپ که با ماشین کشیده می‌شد صدای حرکت تانک می‌داد، عراقی‌ها آن شب جرات نکردند حمله کنند.

رستم‌خانی همواره با جسارت خاصی از عملیات تک نفره پیش قدم بود. انگار او هیچ وقت از هیچ چیز نمی‌ترسید، یک تنه میان عراقی‌ها می‌رفت و موقعیت‌ها را شاسایی می‌کرد. مرد ‏نترسی که یک تنه به پل دشمن می‌زد پشت جبهه مرد دل رحمی بود که از اشک یتیمان به گریه می‌افتاد.ساده زیستی و کمک به محرومان و رسیدگی به خانواده‌های بی سرپرست از ویزگی‌های بارز او بود.

در محاصره دشمن

در سال 1362 ‏راهی خانه‌ خدا شد. پس از بازگشت به ساده‌ترین شکل از میهمانانش پذیرایی کرد و گفت: من یک رزمنده‌ام و ضیافت رزمنده این است.

تا عملیات والفجر مقدماتی فرمانده‌ی گردان امام محمد تقی (ع) از لشکر علی بن ابیطالب بود. سپس به لشکر ٣١ ‏عاشورا منتقل شد و به سمت جانشین محور تیپ منصوب شد. یکی از همرزمانش می‌گوید: در منطقه استقرار ما زمین ناهمواری بود.به این دلیل تعدادی تخت خواب برای ما فرستادند.حاج میرزاعلی رستم‌خانی آنها را بین بچه ها تقسیم کرد، تختی برای خودش نماند کفش‌هایش را زیر سرش گذاشت و خوابید.

اسارت را نمی‌پسندید و بالاترین آرزویش شهادت بود. وسرانجام به آرزویش رسید. چون تمام همرزمانش به شهادت رسیدند، اطلاعات چندانی در مورد نحوه ی شهادتش بازگو نشده است. آنچه ذکر شده این است که در منطقه شرق دجله – عملیات بدر قرار بود نیروهای عمل کننده از چند نقطه حرکت کنند تا  به هم برسند و حمله را آغاز کنند، اما حمله لو رفت و آنها نتوانستند به موقع به محل برسند. نیروهای تحت امر میرزاعلی رستمخانی بدون نیروی کمکی و پشتیبانی به محل رسیده بودند و در نهایت به محاصره دشمن در آمدند.

‏26 اسفند ماه بود. هنگام ظهر وضو گرفته و نماز خواندند و با تمام توان مبارزه ‏کردند تا همه به شهادت رسیدند. شهادتش چنان برای دشمن مهم بود که خبرش را بارها در اخبار و روزنامه اعلام کردند .

آتش سنگین دشمن توان حرکت را از همه گرفته بود.گرد و غبار همه جا را پر کرده بود و دود آتش سیاهی شب را مهمان روز کرده بود. چشمم به صورت خسته اما آرام حاجی افتاد. چشم‌هایش از بی‌خوابی سرخ شده بود و صورتش را گرد و غبار گرفته بود آتش یک لحظه امان نمی‌داد. هرکس دنبال جان پناهی بود که پناه بگیرد. حاجی یکی دفعه از جایش بلند شد و سر پا ایستاد مقابل تیرها و ترکش‌ها،اصرارکردم که حاجی چرا ایستاده‌ای؟ ‏حاجی بنشین گوش نداد. شدت آتش که کم شد گفتم: حاجی این چه کاری بود؟! نگاهم کرد و سرش را پایین انداخت. با صدای گرفته گفت: ´´یک لحظه فکر کردم شدت آتش می‌خواهد عزمم را بشکند و روحیه‌ام را نابود کند. فکر کردم هدف این تیرها ها و ترکش ها نه تن من ، بلکه اعتقادات من است، ایستادم تا شکستش دهم .

منبع: ایسنا