تاریخ : 1396,سه شنبه 16 آبان18:10
کد خبر : 56343 - سرویس خبری : گزارش و گفت و گو

مصاحبه اختصاصی فاش نیوز با جانباز نخاعی مجتبی مرتضوی و همسر ایثارگرش

داماد 37 روزه ای که امروز یک اسطوره ورزشی است!


داماد 37 روزه ای که امروز یک اسطوره ورزشی است!

اول به دنبال ورزش برو که سلامتی ات تضمین شود و بعد هم ادامه تحصیل بده.

صنوبر محمدی

فاش نیوز - جانباز نخاعی «مجتبی مرتضوی» یکی از جانبازان پرافتخار ارتش جمهوری اسلامی ایران است که درسال 1340در یکی از روستاهای شهرخرم آباد استان لرستان متولد شده است. از نوجوانی علاقه ای زیادی به کارهای فنی و مکانیکی داشته که پس از مدتی به استخدام ارتش درمی آید و  از سال 1362 بعد از طی مراحل مختلف آموزشی در رشته مخابرات، به لشگر 84 خرم آباد منتقل شده و از آنجا به منطقه مهران می رود و مشغول به انجام وظیفه می شود. بخش بعدی زندگی این جانباز سرافراز پیوند با بانویی عفیفه است که تنها پس از 37 روز از زندگی مشترکشان پاهایش آسمانی و این سرباز وطن به درجه جانبازی نایل می شود.

خداوند پس از 18سال فرزندی به آنان عنایت می کند بنام "علی" که  درحال حاضر کلاس هفتم ابتدایی است.

جانباز مرتضوی تحصیلات خود را تا مقطع کارشناسی ارشد در رشته مدیریت دانشگاه تهران ادامه می دهد و هم اینک یکی از ورزشکاران جانباز نخاعی است که رشته ورزش باستانی را بطور جدی دنبال می کند.

با این مقدمه  کوتاه شما را به خواندن گفت و گویمان با او دعوت می کنیم.

فاش نیوز: آقای مرتضوی سمت شما در ارتش چه بود و درچه عملیات هایی حضور داشتید؟ 

- سمت رسمی من در ارتش  سرپرست مخابرات بود.  حضور ارتش در جنگ مانند نیروهای سپاه و بسیج در مقاطع مختلف نبود و چون من در کادر ارتش خدمت می کردم یکسره در جبهه حضور داشتم. در تک های ایزایی بسیاری شرکت داشتم و در عملیات والفجر3 در آزادسازی ارتفاعات کله قندی و مهران نیز بودم.

 

فاش نیوز: خاطره ای را از آن روزها برایمان بازگو بفرمایید؟

- در ارتفاعات کانی سخت بودیم که شب در شهر مهران باران شدیدی بارید به طوری که تمام راه های ارتباطی قطع شد و حتی سیم کشی مخابراتی ما را هم آب برد. با فرمانده گردان راه افتادیم و تا صبح دسته به دسته، سنکر به سنگر می گشتیم. پیرمردی داخل سنگر بود به نام  محرمعلی محمدی که آذری زبان هم بود؛ ایشان آن زمان سن بالایی داشتند و من جای فرزند ایشان بودم. باهم رفتیم و شب تا روز بالای سی چهل کیلومتر دره به دره می گشتیم تا یکی یکی بچه ها را ببینیم که چه اتفاقی برایشان افتاده است.

 

فاش نیوز: چگونگی مجروحیتان را لطف شرح دهید؟

- همانطور که عرض کردم تخصص بنده مخابرات بود اما هرکاری که از دستم برمی آمد و در توان داشتم انجام می دادم. من یکی از بهترین آرپی جی زن ها و یکی از بهترین تعمیرکاران اسلحه بودم و از فیزیک بدنی خوبی برخوردار بودم به طوری که خمپاره 60 را به دست می گرفتم و شلیک می کردم. مجروحیتم هم درسال  1365 در عملیات مهران بود که سپاه عراق واقعا قوی شده بود. یک ماه قبل از عملیات کربلای 1 در منطقه یال 270 مهران که مشرف به شهر مهران بود مجروح شدم و 31سال و 5ماه است از آن زمان می گذرد.

فاش نیوز: برخورد مردم با شما به عنوان یک جانباز جنگ چگونه است؟

- بیشتر مردم رفتارشان با من و امثال من خوب است. مردم فرهیخته همیشه ما را به عنوان یک قهرمان ملی می نگرند. یک عده هم هستند که ما با آنها اصلا کاری نداریم!

 

فاش نیوز: لطفا نحوه ازدواجتان را لطفاً شرح دهید؟

- ازدواج ما فامیلی بود و همسرم دختر عمه بنده هستند و پیوند ما نیز به شیوه کاملا" سنتی انجام شد به این صورت که پدر برای من خواستگاری کردند و ما را سرسفره عقد نشاندند و چون شرایط طوری بود و من در تیپ خاصی خدمت می کردم و شهید صیاد شیرازی هم فرمانده ما بود، من بیستم عقد کردم و بلافاصله به منطقه رفتم. یکی از بچه ها به صیاد گفته بود که مجتبی عقد کرده. او هم پیغام فرستاده بود که برو عروسی کن و بعد برگرد. من به پیغام توجهی نکردم و دوسه روزی که گذشت، پیغام دوم رسید: برو عروسی کن. گفتم: چشم. ما آمدیم و عروسی کردیم و به منطقه برگشتم. دوبار هم ایشان مرخصی اجباری 48ساعته برایم دادند که برو به همسرت سربزن. تا اینکه پس از 37 روز از ازدواجمان مجروح شدم. البته ایشان پس از مجروحیتم به منزل ما هم آمدند.

 

فاش نیوز: درباره این شهید والامقام  (شهید صیاد شیرازی) خاطره ای هم  دارید؟

- بله. زمانی که مجروح شدم و ایشان به منزل ما آمدند. البته این خاطره خاطره شیرینی هم برای همسایه هایمان بود چرا که یکی از دوستان بعدها تعریف کرد: حوالی ظهر بودکه دیدیم درب خانه و کوچه های اطراف مملو از نیروهای لشگر 84 و دژبانی است. اتومبیلی آمد که شهید صیاد شیرازی در کمال سادگی از آن پیاده شد و داخل خانه آمد. ایشان یک ساعتی در کنار ما بودند و از ما دلجویی کردند.

 

فاش نیوز: حال که به اینجای گفت وگو رسیدیم،  آیا از مسوولان تاکنون به عیادت شما آمده است؟

- من نمی شناسمشان! یکی از دوستان خودم که در خرم آباد مسوول بنیادشهید بود چهار پنج سالی بود که مرا ندیده بود؛ زمانی که به تهران آمده بود و من برای کاری به بنیاد رفته بودم خانمی آنجا بود؛ گفت: شما خرم آبادی هستید؟ گفتم: بله. گفت: مسول اینجا هم از اهل خرم آباد است. زنگ زد و ایشان خودش آمد و همدیگر را شناختیم و کمی صحبت کردیم همین!  تا اینکه پس از گذشت 2سال من هم یکبار برای اینکه به ایشان سری بزنم به دیدنش رفتم. یک بار هم سال 1370 آقای مصطفی کریمی از بنیاد به دیدنم آمد.

 

فاش نیوز: آقای مرتضوی  شما اهل ورزش هم هستید؟

- بله. من پس از گذشت 3سال از مجروحیتم یعنی درسال 1368 و به واسطه ی یک دوست خرم آبادی که انسان تحصیل کرده ای بود به ورزش گرایش پیدا کردم.  ایشان درسال 1354 مدرک لیسانسش را در اقتصاد به زبان انگلیسی گرفته بود و درسال 1356 دراثر تصادف قطع نخاع شده بود. من سال 1368 که به دیدن ایشان رفتم از ایشان خواستم که مرا نصیحتی کند. ایشان گفت:  اول به دنبال ورزش برو که سلامتی ات تضمین شود و بعد هم ادامه تحصیل بده.

من این موضوعات را برای خودم تجزیه و تحلیل کردم و به پدرم هم گفتم که پسر فلانی اینچنین صحبتی با من کرده. پدرم هم گفتند: بهترین حرف را ایشان به شما زده. بنده هم از سال 68 مرتب ورزش می کنم.  البته سال های اول به ورزش دوومیدانی که شامل پرتاب و دوی سرعت  و همچنین بسکتبال با ویلچر می پرداختم تا اینکه درسال 1371 در رشته مدیریت دانشگاه تهران قبول شدم. البته آن زمان 30سال سن داشتم و باید خودم را به افرادی که جوانتر بودند می رساندم. این شد که یک سالی ورزش را کنار گذاشتم. البته هوای آلوده تهران و عدم مناسب سازی  فضای دانشگاه برای رفت و آمد با ویلچر از مشکلات سرراهم بود که  دوباره ورزش را با تیم مدیریت دانشگاه تهران در رشته بسکتبال و دو و میدانی ادامه دادم. درسال 1372با اتمام درسم تا مقطع کارشناسی ارشد مدیریت، دوباره  ورزش را به طور جدی پیگیری کردم و با ورزش بدن سازی توانستم  قدرت فیزیک بدنی بالایی بدست بیاورم و از سال 86 به بعد هم در رشته ورزش باستانی فعالیت می کنم. یکبار من را به همراه یکی دیگر از جانبازان برای یک برنامه ورزشی دعوت کرده بودند. یک نفر از مسوولان متولی ورزش به طور درگوشی به آرامی پرسید:  شما می توانید نرمش کنید؟! جالب است که نرمش یکی از اصول اولیه هر ورزشی است.

 

فاش نیوز: چرا تا مقطع دکتری ادامه تحصیل ندادید؟

- شرایط ساختاری محیط و عدم مناسب سازی ساختمان ها مانع از ادامه تحصیل شد؛ زیرا هرجایی که می خواستیم برویم با موانعی روبرو می شدیم. برای مثال برای رفتن به یک کتابخانه باید پنج پله پایین می رفتیم و یا اینکه از کسی کمک می گرفتیم که برود و یک کتاب برای ما بیاورد.

 

فاش نیوز: شما به عنوان یک ورزشکار جانباز، ورزش را برای جانبازان تا چه میزان لازم و ضروری می دانید؟

- به اعتقاد من ورزش برای جانباز از سه وعده غذایی نیز واجب تر است.

 

فاش نیوز: مشکلات این روزهای جانبازان نخاعی چیست؟

- جانبازان نخاعی میانگین سنی بالایی دارند و امروز ما جانباز جنگی نداریم که زیر45 سال باشد. طبق قانون بین المللی هم که بخواهیم حساب کنیم کمترین آنها 26سال است که مجروح است. اگر عمر جانبازیمان را یکی دو سال حساب کنیم، هرکدام چیزی حدود 70 سال سن جانبازی داریم. دراین سن باید یکسری امکانات رفاهی مناسب در اختیار جانبازان قرار بگیرد. متاسفانه هرسه سال یک ویلچر می دهند که آن هم از نوع بسیار نامرغوب خریداری می کنند که اصلا جانباز احساس راحتی نمی کند. برای مثال ویلچری که به من داده بودند همان هفته اول دسته اش شکست و حالا وصله شده است. مشکل اینگونه ویلچرها را دوستان انجمن جانبازان هم پیگیری کرده اند اما متاسفانه  هنوز نتیجه ای نگرفته اند.

نکته دوم که عمده مشکلات دیگر جانبازان است اینکه من بارها به بنیاد گفته ام زمانی که جوانتر بودم زخم بسترشده ام و الان که سنم بالاتر رفته این زخم سر باز کرده است؛ شما لطف کنید یک تخت و یک تشک برقی به من بدهید. به من گفته اند بروید از یک پزشک نامه بیاورید. برای گرفتن یک نامه با مشقت و با کمک خانم دکتر روی تخت رفتم و بعد خودشان و بعد هم دانشجویان دختر و پسر زخم مرا دیدند که این خود اولین توهین به من جانباز است. ایشان زخم مرا تایید کرده اند و نامه را که آورده ام، حالا بنیاد  گفته ما پزشکی می فرستیم که زخم شما را دوباره ببیند!  این توهین بعدی به یک جانباز است که می خواهند بیایند ببینند گفته جانباز صحت دارد یا نه! ما هم قبول کردیم و خانم دکتری آمدند و زخم را دیدند و تایید کردند. مگر این تخت چقدر ارزش دارد که شما جانباز را اینگونه زیرسوال می برید. یا شما به آن پزشک اعتماد ندارید که اگر اینگونه باشد کل مجموعه نظام پزشکی را زیر سوال می برید! یا حرف من جانباز را قبول ندارید که قداست یک قهرمان ملی و جانباز جنگ را زیرسوال می برید. و یا اینکه اشکال از خودتان است!

 فاش نیوز: به نظرشما مناسب سازی سطح شهر برای عبور و مرور یک جانباز و یا فرد کم توان چه میزان رضایت بخش است؟

- من تابه حال نشده که بتوانم با فرزندم به یک سینما بروم. البته پارک نزدیکی خانه ما را  مثلا مناسب سازی کرده اند که بازهم  باید یک جوان همراه من باشد که بتوانم از آن استفاده کنم. اینها توهین به  فرهنگ مردم و توهین به شعور مردم است. ما بحثی را در نمازجماعت داریم که امام جماعت باید ضعیف ترین فرد نمازگزار را درنظر بگیرد. زمانی که مسوولی مناسب سازی پارک و یا ساختمانی را درنظر می گیرد باید ضعیف ترین معلول را درنظر بگیرد. مثلا گاهی کنار پل ها و رمپ هایی که مخصوص عبور ویلچر و یا افراد ناتوان است ماشین پارک کرده اند و رفته اند. خود راهنمایی و رانندگی هم در این موضوع بی تقصیر نیست. یک بار نکته ای را به یکی از ماموران راهنمایی و رانندگی گفتم که گفت: چرا این به ذهن خود ما نرسید. گفتم: زیرا شما معلول نیستید. برای مثال درب ساختمان های بانک ها و ادارات سطح شیب دار برای عبور ویلچر زده اند که اصلا قابل استفاده نیست. چند وقت پیش با خانمم دیدیم یک سطح شیبداری زده اند که دقیقا تا لب خیابان  آمده بود و چون خیابان 30سانت بلندتر بوده همانطور آن را رها کرده و رفته بودند. این هم از مناسب سازی آقایان! شهرداری ها و مسوولان متاسفانه از مشورت جانبازان استفاده نمی کنند و کارشان غیرکارشناسی شده است.

 

فاش نیوز: پیشنهاد شما دراین خصوص چیست؟

- ما جانبازان حاضریم برای مناسب سازی شهر به دیده منت، تجربیات خود را به مسوولان انتقال دهیم. این واقعیتی است برای من که جانبازم برای رفتن به بنیاد جانبازان مجبورم پنجه های چرخم را دربیاورم بعد همسرم بیاید داخل که پاهایم به داخل گیرنکند که پرت شوم، آنگاه بتوانم وارد آن ساختمان شوم. درصورتی که قریب به اتفاق مراجعه کنندگان این مرکز جانبازان ویلچری و افراد کم توان هستند.

یا اینکه جای پارک برای اتومبیل جانباز وجود ندارد. بنیاد شهید هر منطقه باید پارکینگی داشته باشند که جانباز برای انجام کار ضروری که مراجعه می کند ماشین را در آنجا پارک کند. وجود آسانسورها و سطح شیب دار مناسب برای تردد جانباز ضروری است؛ زمانی که خود ساختمان های بنیاد اینگونه است چه توقعی می توان از دیگر سازمان ها داشت.

 

فاش نیوز: نقش همسران جانبازان نخاعی در زندگی آنان چه میزان است؟

- بیشتر بار مسوولیت های زندگی ما جانبازان نخاعی بر دوش همسرانمان است. همسران جانبازان یک تنه تمام وظایف خانه را به دوش می کشند و اگر دقت کرده باشید همسران ما از لحاظ جسمانی از ما جانبازتر هستند. 80 درصدشان با انواع آرتروز و دیسک کمر مواجه اند زیرا همین گذاشتن و برداشتن ویلچر ما برای یک زن واقعا سنگین است و توانایی بالایی نیاز دارد. علاوه بر این زحمت،  فعالیت ها و کارهای منزل نیز به آن اضافه می شود. من خاطرم هست یک بار آبگرمکن منزل ما خراب شده بود، ایشان آبگرمکن را پایین آوردند و با هم تعمیرش کردیم.

فاش نیوز: به نظر شما وجود آسایشگاه برای جانباز ضروری لازم است؟

- من آسایشگاه را برای جانبازان مناسب نمی دانم زیرا درقانون معلولین جهانی داریم که "اگر به یک معلول درشرایطی کمک نکنیم در واقع به او کمک کرده ایم" جانباز باید در اجتماع باشد. من با یکی از دوستانم در ورزشگاه که ایشان هم جانباز 50درصد است مانند دوقلوهای بهم چسبیده هستیم. او با این که دست و پای سالمی دارد اما به لحاظ درونی مشکلات فراوانی دارد. ایشان سر چرخ مرا می گیرد و مدام مراقب من است و مرا از جوب و پله عبور می دهد. آسایشگاه به نوعی تنبلی ایجاد می کند اما این سبک زندگی ما هم خوب نیست زیرا منازل جانبازان مناسب سازی شده نیست. بارها به بنیاد گفته ایم به ما وام بدهید تا ما خانه مان را مناسب سازی کنیم اما دریغ از یک کمک.

 

فاش نیوز: آیا از نظر دارو و درمان رسیدگی بنیاد به جانبازان رضایت بخش است؟

- مشکل امروز جامعه ما این است که هیچ مسوولی سرجای خودش نیست. تعهد و تخصص لازم و ملزوم یکدیگر هستند.

همانطور که مطلع هستید ما هفته ای 3و یا 4 جانباز را از دست می هیم. من حدود 56سال سن دارم که 31سال آن را با معلولیت زندگی کرده ام.

پزشکی است که بنیاد برای ما می فرستد، تنها به گرفتن یک فشارخون از جانباز اکتفا می کند که این کار را همسر من هم درخانه برای من انجام می دهد. و جالبتر اینکه در آخر هم یک برگ از دفترچه بیمه من جدا می کند و با خود می برد. دلیل این کار چیست؟ درحالی که  از من به عنوان یک نظامی، یک حق بیمه ارتش کسر می شود و هم یک حق بیمه بنیاد. حرف من سرکسر این حقوق نیست اما پزشک کار خاصی برای من انجام نمی دهد. با توجه به شواهد و قراینی که هست چه بسا پزشکانی که از این برگه ها سواستفاده نمایند و با آن، داروهای نایاب دریافت کنند.

مشکل بعدی این است که بیمارستان های بنیاد نظیر بیمارستان ساسان و خاتم الانبیا(ع) هیچکدام پارکینگ ندارد. یک جانباز 70درصد باید ماشین خود را کجا پارک کند و داخل بیمارستان شود؟

اگر مسوولین فقط یک شبانه روز روی این ویلچر بنشینند ببینم چگونه می توانند به سینما، پارک و یا کتابخانه بروند؛ اگر توانستند ما زمین ادب را برایشان می بوسیم! ما درتهران تنها یک مجتمع مناسب سازی شده داریم که درجنوبی ترین نقطه شهر است. فکرش را بکنید جانبازی که در غرب تهران زندگی می کند چگونه باید خودش را به این ورزشگاه برساند.

چندین و چندسال من در رشته باستانی اول شدم؛ یکبار هم که می خواستند دو نفر از بچه های جانباز و معلول را به مسابقات پارالمپیک اعزام کنند، فردی را که زمان های خیلی قبل باستانی کار کرده بوده اما در سال های اخیر در هیچ یک از مسابقات حضور نداشته او را به مسابقات خارج از کشور اعزام کردند.

 

فاش نیوز: کلام آخر؟

- همین اواخر من با یکی از مسوولان رده پایین ورزشی صحبتی داشتم. به ایشان گفتم: یک لطفی کنید و در مراسمات جهانی مانند مسابقات فوتبال روسیه، یک زمان سه دقیقه ای را به جانبازان ویلچری اختصاص دهید که با حضورشان در زمین مسابقات و با گرفتن یک میل و کباده که تبلیغی برای کشورمان باشد و درسال های بعد اعزام این ورزشکاران ویلچری به عنوان مربی به چند کشور، هم منبع درآمدی برای کشورمان می شود و هم ورزش  باستانی که یک ورزش ملی هم هست به دنیا معرفی خواهدشد. ایشان گفت فکرخوبی است که گفتم اگر فکرخوبی است پس عملی کنید.

فاش نیوز: در همین جا فرصتی دست داد تا  صحبت کوتاهی نیز با خانم «فخری رییس کرمی»، همسر جانباز مرتضوی داشته باشیم. وی بسیار محجوبانه سخن می گوید و زندگی با یک جانباز نخاعی را افتخاری برای خود می داند و از اینکه خداوند پس از 18سال زندگی "علی " را به آنان هدیه داده است بسیار شاکر است اما شرایط به گونه ای برایش رقم خورده که این روزها به دیسک کمر و آرتروز گردن شدیدی که بسیاری از همسران جانبازان با این مشکلات مواجه هستند، مواحه شده است.

وی 17ساله بوده که سرسفره عقد نشسته و اکنون که در مرز 48سالگی قرار دارد ماجرای ازدواجش را اینگونه شرح می دهد: مراسم ساده ای در محضر داشتیم و همسرم پس از خواندن خطبه عقد از همان محضر به جبهه رفت و بعد مدت  بسیار کوتاهی ازدواج کردیم. به احترام همسایگان که فرزندانشان شهید شده بودند مراسم رسمی نداشتیم و یک مهمانی مختصر گرفتیم و سر زندگیمان رفتیم که یک هفته بعد ایشان مجروح شدند. البته شهرستان بود و امکانات هم کم بود.  اوایل دکتر به منزلمان می آمد و کارهای پانسمان زخم های همسرم را انجام می داد که من هم کم کم رسیدگی به ایشان را فراگرفتم. این روزها هم همان زخم بسترهای اولیه گاهی سرباز می کند.

وی در خصوص تولد فرزندش نیز می گوید: خداوند "علی" را در روز عید غدیر به ما هدیه کرد.  اطاقی که برای استراحت به ما دادند اطاق 110 بود و پزشکم هم خانمی از سادات بودند و فرزندمان  با آمدنش نام "علی" را نیز با خود آورد. 

همزمان زنگ درخانه به صدا درمی آید و "علی مرتضوی" نیز به جمع گرم خانواده اضافه می شود. در سکوت به حرف های مادر گوش می دهد و هرچه از او می پرسم بی پاسخ می ماند. 

خانم مرتضوی می گوید: خاطرم هست در دوران بارداری چندین بار ختم قرآن داشتم. علی با اینکه سن کمی دارد اما علاقه مند به فیلم های دفاع مقدس است و بسیار کنجکاوانه از پدر و  نحوه جنگیدن با دشمن سووال می کند.

حرف پایانی این بانو توکل برخداست و  معتقد است که همسران جانبازان محدودیت های بسیاری را در زندگی متحمل می شوند اما همسری جانباز سعادت بزرگی است که این لیاقت نصیب هرکسی نمی شود و آنان انتخاب شده از سوی خداوند هستند.

فاش نیوز: ما نیز در پایان این گفت و گوی ساده و صمیمی برای خانواده کوچک جانباز مجتبی مرتضوی آرزوی سلامتی و توفیق روزافزون داریم.

یاعلی

گفت و گو از صنوبر محمدی


کد خبرنگار : 17