تاریخ : 1396,شنبه 02 دي15:12
کد خبر : 57135 - سرویس خبری : متن ادبی

به یاد جانباز شهید «مهدی سامع»

بیایید، بیایید که جان دل ما رفت


بیایید، بیایید که جان دل ما رفت

داشتم از داخل ماشین روی ویلچر می آمدم که چشمم به پلاکاردی که به دیوار مدرسهٔ مقابل منزلشان نصب بود، افتاد. «وصل عاشقانهٔ جانباز عزیزِ قطع نخاع، شهید حاج محمدمهدی سامع را که 34 سال با رنج و مشقت بر ویلچر صبوری تکیه زد، به خانوادهٔ محترم شهید، عزیزانِ جانباز و رزمندگانِ دفاع مقدس شهرضا تبریک و تسلیت عرض می کنیم.»

رمضانعلی کاوسی

رمضانعلی کاووسی - داشتم از داخل ماشین روی ویلچر می آمدم که چشمم به پلاکاردی که به دیوار مدرسهٔ مقابل منزلشان نصب بود، افتاد. «وصل عاشقانهٔ جانباز عزیزِ قطع نخاع، شهید حاج محمدمهدی سامع را که 34 سال با رنج و مشقت بر ویلچر صبوری تکیه زد، به خانوادهٔ محترم شهید، عزیزانِ جانباز و رزمندگانِ دفاع مقدس شهرضا تبریک و تسلیت عرض می کنیم.»

وارد منزلشان شدیم. از بدو ورود خاطرات با او بودن در ذهنم زنده شد. چشمم به موتور سه چرخ او که افتاد، دلم هُری فرو ریخت. انگار در و دیوار منزل شهید با من حرف می­زدند و آهنگ غم می نواختند. وقتی حاجی داشت ویلچرم را از شیب ملایم حیاطشان بالا می برد یک لحظه خودم را جای او پنداشتم. آه، که چقدر حاج مهدی را از این شیب بالا برده بودند؛ آخر دوست جانباز من دستانش ضعیف بود و توان بالا رفتن از این شیب ملایم را هم نداشت!

ایوان منزلشان هم خاطرهٔ مورچه ها را در ذهنم یادآوری کرد. خودش برایم تعریف کرده بود. ظاهراً یک شب گرم تابستان در همین ایوان می خوابد. پدر قبل از خواب برایش شربت آبلیمو می آورد. مقداری از شربت ها روی لبهٔ زیرپیراهنش می ریزد. صبح که برای نماز از خواب بلند می شود، مورچه ها جذب شیرینی شده و قسمتی از پوست و گوشت او را هم خورده بودند. چون حس نداشته، متوجه نبوده، مورچه ها چه بلایی سرش آورده اند. کارش به بیمارستان کشیده می شود و...

قبل از ورود به اتاق، پدر شهید به ما خوش آمد گفت.

وارد اتاق شدیم. دوستان حاج مهدی غم زده کنار یکدیگر نشسته و زانوی غم در بغل گرفته بودند. آن برادر آزاده داشت قرآن می­خواند. کنار بقیهٔ دوستان ویلچری برایم جا باز کردند.

هرگز دلم نمی خواست به این مناسبت یعنی به مناسبت رفتن حاج مهدی، پای در این اتاق بگذارم.

من قبلاً یکی دو بار با دل خوش وارد این اتاق شده و به مناسبت مراجعت او و حاج محمود از سفر حج، نان و نمکشان را خورده بودم؛ اما این بار...

تصویر خندانش که روی بنر نقش بسته و به من زل زده بود. به یکباره این شعر "هوشنگ ابتهاج" در ذهنم تداعی شد.

بیایید، بیایید که جان دل ما رفت

بگریید، بگریید که آن خنده گشا رفت

برین خاک بیفتید که آن لاله فرو ریخت

برین باغ بگریید که آن سرو فرا رفت...

بُغض سنگینی در گلویم گلوله شد. می خواستم گریه کنم؛ اما خجالت می کشیدم. دلم می خواست فریاد بزنم و به او بگویم: «حاجی زود بود که ما را تنها بگذاری.»

آن برادر آزاده خطاب به پدر شهید گفت: «زحمات شما، مادرِ حاج مهدی، برادرش و خواهرهای شهید برای حاج مهدی هیچگاه پیش خدا پنهان نمی شود. زحمات شما نزد خداوند مأجور است...».

صبرم تمام شد. نتوانستم جلوی سرازیر شدن اشک هایم را بگیرم. در حالی که گریه می کردم خاطرات با او بودن در ذهنم رژه رفت. شعری که آن برادر جانباز در فراق شهید سروده و در جمع دوستان قرائت کرد نیز آتشی مضاعف بر دل ها نشاند.

قصد پر حرفی ندارم؛ اما می خواهم بگویم که حاج مهدی 34 سال بر ویلچر صبر تکیه داد. انواع و اقسام سختی ها و دردها را تحمل کرد. می خواهم به خودم و شما تلنگر بزنم که وظیفهٔ ما در برابر شهید سامع و شهید سامع ها و هزاران شهید انقلاب و جنگ تحمیلی چیست؟ آیا سزاوار نیست ما از شهادت امثال حاج مهدی درس ایثار بیاموزیم؟ آیا بهتر نیست برای عاقبت به خیر شدن خودمان جهد کنیم؟ آیا به نفع خودمان نیست که در انجام واجبات و ترک محرمات کوشا باشیم، به همنوع خودمان کمک کنیم و...

والدین محترم شهید سامع و حاج اکبر گرامی، منِ کوچکتر به نمایندگی از همهٔ رزمندگان و ایثارگران شهرضا به خاطر زحمات طاقت فرسایتان در این 34 سال به شما خداقوت می گوییم و دستانتان را می بوسیم. شما سالیان سال از این جانباز عزیز مراقبت کردید و خم به ابرو نیاوردید. 34 سال پرستاری کردن از یک جانباز قطع نخاع گردنی فقط از زبان آسان است. قطعاً زحمات شما نزد خداوند بزرگ مأجور خواهد بود. فقط یک خواهش از شما دارم. تمنّا می­کنم در حق من، همسنگران حاج مهدی و تمام دوستانش دعا کنید تا عاقبت به خیر شویم.

و سخن پایانی اینکه حاج مهدی عزیز، مهربان بودن، خوش خلقی و میهمان نوازی تو قسمتی از وجودت شده بود. ارادهٔ مثال زدنی تو با وجود ضعف مفرط جسمی برای همهٔ ما درس زندگی بود. تو واژهٔ ایثار و از خودگذشتگی را در رسیدگی به همنوعان و به خصوص به معلولان جسمی و حرکتی شهرمان به خوبی تفسیر کردی. معتقدم آرامش دورهٔ حیاتت و مرگ شرافتمندانه ات نتیجهٔ سخاوت و بخشش بدون منت تو بود. ذکر همهٔ خوبیهای تو در این مقال نمی گنجد. هرگز خنده های بی کینهٔ تو را فراموش نخواهم کرد. شهد شیرین شهادت گوارای وجودت باد.


کد خبرنگار : 23