تاریخ : 1396,چهارشنبه 20 دي13:47
کد خبر : 57493 - سرویس خبری : اخبار

«آقا سید» روی هوا شهید شد



بچه ها در منطقه عملیاتی فاو سختی های زیادی را تحمل می کردند و نیاز مبرم به تقویت روحیه داشتند. روز اول اسفند 64 قرار شد تعدادی از نماینده های مجلس، قوه قضاییه و دیگر مسئولین مشتاق جبهه با یک فروند هواپیما به اهواز اعزام شوند. هواپیما به خلبانی سرهنگ درویش، شهر ایذه را پشت سر می گذارد. نزدیک اهواز دو فروند میگ عراقی، مجهز به موشک های هوا به هوا، به روی فرکانس Friendship می روند و با لهجه انگلیسی - عربیِ خود، از خلبان می خواهند که بی دردسر به همراه آنها به عراق برود. این اطلاعات از طریق درویشی به برج مراقبت منتقل می شود. خلبان شجاع و وطن پرست بدون توجه به اخطار دشمن، همچنان به راه خود ادامه می دهد. عراقی ها این بار از راه دیگری وارد می شوند و خطاب به او می گویند: «شما و سایر خدمه پرواز در امان هستید. ما پناهندگی شما به هر کشور آزادی در دنیا را تضمین می کنیم. تکرار می کنیم ما با شما هیچ کاری نداریم. هدف ما مسافران شماست.»

 با این پیام خلبان متوجه می شود عوامل خود فروخته داخلی یا همان ستون پنجم، آمار و اسامی سرنشینان را دقیقی به دشمن اطلاع داده اند. او تا آن زمان داشت آنها را متقاعد می کرد که این هواپیما مسافربری و غیرنظامی است. این حتی از رنگ هواپیما نیز مشخص بود.

درویش بعد از آگاهی از نیت پلید دشمن، مراتب را با آیت الله محلاتی نماینده حضرت امام در سپاه پاسداران در میان می گذاردو تصمیم نهایی را به ایشان واگذار می کند. او به هنر خلبانی خود واقف بود که حتی در صورت شلیک موشک از سوی دشمن، قادر به کنترل هواپیما خواهد بود.

سرانجام آیت الله محلاتی در پاسخ می گوید: «ما شهادت را به تسلیم شدن در مقابل دشمن بعثی ترجیح می دهیم.» خلبان شجاع همان کاری را می کند که باید می کرد. هواپیما بدون توجه به اخطارهای مکرر دشمن به راه خود ادامه می دهد. صدای تلاوت قرآن در داخل هواپیما پیچیده. در این هنگام، دشمن زبون، اولین موشک را شلیک می کند. به گفته شاهدان عینی که از پایین حادثه را دیده اند، با اولین شلیک، بال سمت چپ هواپیما کنده می شود.

خلبان با مهارت تلاش می کند هواپیما را در جایی مسطح فرود آورد. جنگنده عراقی با مشاهده جسارت و مهارت خلبان ایرانی، دومین موشک خود را هم شلیک می کند. با برخورد موشک دوم، هواپیما چند تکه می شود و مسافران از آن ارتفاع به سوی زمین روانه می شوند.

این ماجرا، روایت فاجعه ای بود که در آن، جمعی از یاران امام از جمله سید ابوالقاسم موسوی دامغانی به شهادت رسیدند. این روایت در کتابی با نام «آقا سید» به چاپ رسیده و بنا دارد در کنار روایت های کوتاه و بلند دیگر، تصویری از این شهید را در پیش چشمان مخاطبان نمایان کند.

کتاب «آقا سید» را روزعلی قربانی نوشته و انتشارات سوره مهر آن را در 2500 نسخه به چاپ رسانده است.

بنا بر اطلاعات ارائه شده در این کتاب، حجت الاسلام سید ابوالقاسم موسوی دامغانی متولد 1323 در دامغان بود و در سال 1364 در سن 41 سالگی به شهادت رسید. او تحصیلات حوزوی اش را در دامغان آغاز کرد و در قم پی گرفت. او 16 سال درس خارج فقه و اصول خواند و موسس کمیته و سپاه دامغان بود. شهید دامغانی حاکم شرع دامغان بود و در سال 1360 به امامت جمعه شهرستان رامهرمز رسید. 3 سال بعد در انتخابات دومین مجلس شورای اسلامی شرکت کرد و از سوی مردم شهرهای رامهرمز، هفتکل و رامشیر برای نمایندگی انتخاب شد.

در انتهای کتاب «آقا سید» نیز تصاویری از شهید به همراه اسناد و وصیت نامه خونین او به چاپ رسیده است.

در بخشی از این کتاب می خوانیم:

دلمان آرام و قرار نداشت

شب عملیات والفجر مقدماتی، در محل قرارگاه از دور گرد و غبار ماشینی پیدا شد. وقتی رسید، دامغانی از ان پیاده شد. بچه های رزمنده خیلی خوشحال شدند. با همه احوالپرسی و روبوسی کرد. بعد بینشان نشست و صحبت کرد. همه را دلگرمی و روحیه داد. حال و هوای روحانی خاصی داشت آن شب. بعد از سخنرانی بین رزمنده ها، سه نفر از بسیجی ها را دید که تازه از رامهرمز برای شرکت در عملیات به جبهه برگشته بودند. از آنها پرسید چرا بدون هماهنگی برگشته اند. آنها هم گفتند که دلشان آرام و قرار نداشته و نتوانسته اند بمانند.

او به همان اندازه که در اعزام نیرو اصرار داشت، دقت می کرد ناهماهنگی در کار نباشد. هر سه بسیجی در همان عملیات به شهادت رسیدند؛ شهید شفیعی، شهید خادمی، و شهید سروش پور.

خداحافظی سخت

او خودش را برای رفتن به عملیات والفجر مقدماتی آماده کرده بود. مکان آن در جنگل «اَمغد» بود. شب عملیات، رزمنده ها و مسئولین از او خواستند که نرود. می گفتند وجود شما برای مردم غنیمت است. بالاخره عده ای با التماس و گریه او را راضی کردند بماند. ماند، اما با چشم های اشک آلود. دست و صورت همه رزمنده ها را بوسید و بدرقه شان کرد. مثل کسی که به اجبار او را از همه کسان خود جدا می کردند. از همه حلالیت می طلبید. مثل اینکه می دانست آنها در این عملیات شهید می شوند.

شهید حجت الاسلام موسی دامغانی و شهید شاهچراغی (نماینده امام در موسسه کیهان)

دو برادر

در عملیات والفجر مقدماتی دو برادر به نام های ایرج تورج فریدون پور شرکت کرده بودند. شب عملیات، فرمانده گردان ماجرای این دو برادر را به دامغانی گفت. اینکه پدر پیری دارند و بهتر است یکی از آن ها در عملیات شرکت نکند. دامغانی برادر بزرگتر، ایرج را خواست. با چهره ای بشاش و متبسم دست روی شانه اش گذاشت و با لحنی نافذ و شیرین از او خواست به خاطر برادرش که خط شکن است، امشب را در پشت جبهه خدمت کند. ایرج رزمنده ای چابک و شجاع بود.

با لهجه روستایی رو به او گفت: «آقا من فکر می کردم برای من خواب شهادت دیده اید. حالا که این را گفتید، باید بگویم که برادرم راهش را انتخاب کرده و مطمئنا شهید می شود. من هم خودم این راه را انتخاب کرده ام. حالا تقاضای من از شما دو چیز است: اگر شهید شدیم نماز میت من و برادرم را شما بخوانید. اگر من شهید نشدم، قرار است بعد از این عملیات عقد کنم، زحمت خواندن خطبه عقد مرا شما بکشید.»

بعد از دیدن این صحنه، دامغانی به او گفت: «ان شاء الله که دومی را می خوانم.» ایرج رفت. او سرش را میان دو دست گرفت. و بلند بلند گریه کرد. از او پرسیدند چرا این همه سخت گریه می کند؟ گفت: «روح این دو برادر چنان الهی شده که مطمئنم هر دو شهید خواهند شد.» گریه او اطرافیانش را هم به گریه انداخت.

در آن عملیات هر دو برادر به شهادت رسیدند.