تاریخ : 1396,شنبه 07 بهمن13:55
کد خبر : 57745 - سرویس خبری : زنگ خاطره

در امتداد شبی که بر ما گذشت


در امتداد شبی که بر ما گذشت

در گوشه ای از خاک این مرز و بوم، آنجایی که سرمای شب، مغز استخوان را می سوزاند و ظلمات و تاریکی و سیاهی، با نور منورهای خوشه ای بر فرازش، بی معنا می شد و روز، آفتاب و روشنی، در غبار انفجارها، تیره و تار بود. آنجا که زوزه گرگ های متجاوز در نخلستان با صدای گوشخراش انفجارهای پی در پی و سفیر تیر و‌ ترکش در هم می آمیخت.

برهانی نژاد

علیرضا برهانی نژاد (جانباز قطع نخاع دفاع مقدس)  "به نام دانای دادگر"
- دی ماه یک هزار و سیصد و شصت و پنج
-عملیات کربلای پنج
- شلمچه
در گوشه ای از خاک این مرز و بوم، آنجایی که سرمای شب، مغز استخوان را می سوزاند و ظلمات و تاریکی و سیاهی، با نور منورهای خوشه ای بر فرازش، بی معنا می شد و روز، آفتاب و روشنی، در غبار انفجارها، تیره و تار بود.
آنجا که زوزه گرگ های متجاوز در نخلستان با صدای گوشخراش انفجارهای پی در پی و سفیر تیر و‌ ترکش در هم می آمیخت. هوای تلخ ممزوج با طعم باروت و بوی ضخم خون همه جا را در بر گرفته است. شاید قیامت بر پا شده است. اگر بگویم در چند روز گذشته کربلایی دیگر به وقوع پیوسته است، سخن به گزافه نگفته ام.

در طلیعه صبح دوشنبه بیست و نهم دی ماه 1365 ناظر بودم تا چشم توان دیدن داشت، تانک های دشمن غرش کنان، جلودار سربازان بعثی ای که در خفای شنی، به سوی ما می آمدند تا آنچه شب گذشته از دست داده اند را پس بگیرند، محشری به پا شد. در امتداد شبی که بر ما گذشت، در یک راه بی عبور، مسیر را گم کرده ایم!

باتفاق همرزمان به کانالی رسیده ایم که انتهایش را بسته اند. قدم به قدم، در زیر آسمان سرخ فام، انبوهی از پیکرهای خون آلود که تیر و ترکش ها، همچون ستاره بر تن هایشان خودنمایی می کرد، با رنگ های پریده و ماه گون، در کف آن، آرام و آسوده خاطر آرمیده اند. صدای بال فرشتگان که به استقبال و مشایعت و همراهی مسافران معبر عشق شتافته اند را می توان به وضوح شنید!

نزدیک ترین فاصله با معبود در آن هیاهو و ادای فریضه صبح در آن وادی، کنار ابدان شهیدان، آرامش بخش دل ملتهب و پر آشوبم، شد. نبرد بی امان ادامه دارد.

با طلوع خورشید، تانک ها هر لحظه به ما نزدیک تر می شوند. به پشت خاکریز آمده ایم و با حفر جان پناه ، به تثبیت مواضع مشغولیم. هر لحظه بر آتشی که بر سرمان می بارید، افزوده می شد و زمین و زمان به لرزه در آمده بود. بدیهی است الان بهترین کار کمک به آر.پی.جی زن ها و شکارچیان تانک ها و مقاومت است.

در این اوضاع و احوال با صدا و گرمای انفجار خمپاره، چنان آتشی بر جانم افتاد که زبانه های آن تا به امروز کماکان اعماق جانم را می سوزاند! در سینه کش خاکریز افتاده ام، داغ ترکش به کمرم نشسته و ستون فقراتم را شکسته است، زمین و زمان برایم در آن لحظه ایستاد و متوقف شد!

گیج و مات و مبهوت به آخرالزمان خود رسیده بودم، خونریزی و عطش ناشی از آن جان به لبم کرده است. اینک مرگ با لبخندی عاشقانه رو به رویم ایستاده و آغوش خود را به رویم گشوده است! خود را تک و تنها و ضعیف و ناتوان و مستأصل  یافتم.

همراهی با او برایم سخت بود، چشم و گوشم نادیدنی ها و ناشینیدنی ها را درک می کرد اما خواستم که نروم و نرفتم. نمی دانستم که ماندن و نرفتنم چه عذاب و رنج و محنتی برایم در پی دارد، چه اگر می دانستم، نمی ماندم و می رفتم. بیش از سه دهه در تاریخ متوقف شدم. کماکان گمشده و سرگردان و ابن سبیل در جستجوی نجات و راهی برای رفتن هستم.

آری، هنوز در حوالی آن کانال گم شده ام. با دردی جانکاه دوباره به دنیا آمده ام! تولدی دوباره که زندگی جدیدی را برایم رقم زد. از امروز روزشمار شیدایی آغاز شد و حیات عاشقانه ای  را برایم رقم زد که وصف و نقل آن دشوار و ناممکن و صعب البیان می باشد. از آن روز زخمه و مضراب درد و رنج، هر لحظه بر تنم ضربه می زند و صدای حزن انگیزش نوای زندگی ام شده است. با جسمی ناقص و کالبدی ناتوان، روح بی قرارم را نظاره می کنم که چگونه در حسرت رهایی و دیدار یاران سفر کرده، امیدوار به وصل دوستان بی ادعا می سوزد و می سازد، مصائب برایش شیرین و‌ گواراست و دیوانه وار به مشکلات می خندد!

عجب غربتی است. در میان دوستان باشی اما کسی را نیابی که نگاهش به تو آرامش دهد. همه به زبان تو صحبت کنند اما از سخنان آن ها سر در نیاوری و یا تو‌ حرفی بزنی و دیگران متوجه نشوند. پس از تولد دوباره ام، همواره خواسته ام بر روی پاهای نداشته ام بایستم و در این طریق مدیون خیلی ها هستم.


علیرضا برهانی نژاد
جانباز قطع نخاع دفاع مقدس
۱۳۹۶/۱۰/۲۹


کد خبرنگار : 23