تاریخ : 1396,شنبه 28 بهمن18:41
کد خبر : 58083 - سرویس خبری : ادبیات ایثار و شهادت

دلنوشته ای خاطره انگیز برای جانباز شهید محمد قبادی

خبر داری دلم خیلی برات تنگ شده؟!


خبر داری دلم خیلی برات تنگ شده؟!

اصلا شده بود که ما ۴۰ روز از هم بی خبر باشیم که حالا برای دادن خبر مجلس چهلمت بهم پیام دادی؟! خوبه باهات قهر کنم؟!

اصغر سلمانی طایفه

اصغر سلمانی طایفه -  سلام محمد جان!
چه عجب یادی از ما کردی!
خبر داری دلم خیلی برات تنگ شده؟!
آخرین باری که بهم پیام دادی برای آوردن  گردن بند طبی بود.
یادته چقدر می گفتم بیا خونه مون هی بهونه می آوردی که آسانسور ندارید.
یادته پرسیدم: برای عزاداری محرم مجلس زنانه هم دارید؟! گفتی باید بیایی توی مردانه؟!
یادته تازه موتور سه چرخ گرفته بودی و من برای اذیت ‌کردنت سمت موتورش می‌نشستم و حفظ تعادلش برات سخت بود؟!
محمد! یادته یک بار بهم گفتی پیاده شو باد موتور رو نگاه کن و تا پیاده شدم راه افتادی و چقدر منو دنبال موتورت دوندی؟!
یادته وقتی برادرت پیکانو برات قابل استفاده کرد با چه شوقی می روندیش؟!

یادش بخیر چه ذوقی داشتی وقتی که گواهینامه گرفتی و اولین بار با هم رفتیم بنیاد شهید.
راستی محمد چه روزهایی بود اون وقت هایی که با هم قرار میذاشتیم توی بیمارستان نجمیه و منتظر تولد بچه هامون بودیم.
یادش بخیر از آسایشگاه با ویلچر اومدیم نمایشگاه بین المللی و موقع برگشتن توی سربالایی خیابون ثارالله چه مصیبتی کشیدیم.
یادش بخیر شب ها که توی آسایشگاه مثلا برای کمک به تو کنارت بودم، زودتر از تو خوابم می‌برد و صبح چقدر می‌خندیدیم.
محمد! راستی اون شبی که تنها بودی  اومدم پیشت و نذاشتی برم و تا اذان صبح صحبت کردیم یادته؟!

محمد! اصلا شده بود که ما 40 روز از هم بی خبر باشیم که حالا برای دادن خبر مجلس چهلمت بهم پیام دادی؟! خوبه باهات قهر کنم.

ولی یادم نمیاد بهم گفته باشی بیا نیومده باشم.
اولین باری که گفتی درد دارم زمانی بود که توی بیمارستان بقیه الله بودی. بهت گفتم هر وقت خواستی بخوابی منم میرم و گفتی از درد نمیتونم بخوابم.

پانوشت: امروز با شماره محمد بهم پیام داده شد برای چهلم


کد خبرنگار : 23