تاریخ : 1396,سه شنبه 08 اسفند20:10
کد خبر : 58121 - سرویس خبری : گزارش و گفت و گو

گفت و گو با «پرستو فتاحی» همسر جانباز نخاعی پاکانزاد

بانوانی که از جانبازان ایثارگرترند!


بانوانی که از جانبازان ایثارگرترند!

همسران جانبازان بانوانی از جنس گذشت و مهربانی هستند که سال هاست خود را نادیده گرفته اند و بیشترین وقت خود را در محدوده خانه و خانواده می گذرانند، کمتر تفریح می کنند و دغدغه و دلواپسی اصلیشان، همسرانشان است.

صنوبر محمدی

فاش نیوز -  بر خلاف معمول که به سراغ جانبازان نخاعی عزیز کشورمان می رفتیم تا گپ و گفتی با آنان داشته باشیم این بار تصمیم گرفتیم که پای صحبت همسران جانبازان بنشینیم؛ بانوانی فرشته خو، که از  خود جانبازان جانبازترند! دیر زمانی است که به فراموشی سپرده شده اند و در  این روزها کمتر حالشان را می پرسند و کمتر سراغی از آنان می گیرند. هرچند که جانبازان ارزشمندمان  قدردان همیشگی  همسران خود  بوده  و هستند و نقش  آنان را در زندگی خود بسیار پررنگ می بیینند و به نوعی بودنشان را مدیون همسرانشان می دانند.

 بانوانی از جنس گذشت و مهربانی که سال هاست خود را نادیده گرفته اند و بیشترین وقت خود را در محدوده  خانه و خانواده می گذرانند، کمتر تفریح می کنند و دغدغه و دلواپسی اصلیشان، همسرانشان است.

"پرستو فتاحی" همسر جانباز پاکانزاد یکی از این بانوان گرانقدر ایثارگر است که بسیار ساده و صمیمی به گفت وگوی با ما می نشیند.

 بانویی بسیار مهربان، خوش قلب و پاک،  و عاشق همسرش. هردو اهل سنندج و از هم وطنان  اهل تسنن هستند که دوسالی می شود برای زندگی به تهران آمده اند.

بسیار مشتاق بودیم تا در زمان گفت وگو با خانم پرستو فتاحی، جانباز پاکانزاد نیز حضور داشته باشد اما به دلیل سفر ایشان به سنندج، توفیق دیدارشان برایمان میسر نگردید.

در یک غروب سرد زمستانی مهمان خانواده پاکانزاد می شویم. همسر جانباز پاکانزاد زندگی را برای همسر و تنها فرزند پسر خردسالش  چنان ساده و زیبا آراسته که عطر خوش صمیمیت آن، آدمی را مست می کند.

شاید اختلاف سنی 20ساله این زوج، در نگاه اول اندکی، زیاد بنماید اما 10 سال زندگی مشترک عاشقانه آنان و درکنار هم بودنشان آنقدر زیباست که این اختلاف بسیار ناچیز می نماید و حاصل این عشق طاهر، کودک زیبا و شیرین زبانی است به نام "پرشان".

آنچه در طول مصاحبه برایم جذاب وشیرین است در تمام مدت حضورمان در منزل جانباز پاکانزاد «پرشان» به زبان کردی خالص صحبت می کرد و زمانی که از مادر علت را جویا می شویم می گوید: پرشان به زبان کردی علاقه فراوانی دارد و هرازگاهی که با او فارسی صحبت می کنم می گوید: مادر  مگر ما کرد نیستیم، باید کردی صحبت کنیم.

در دلم او را می ستایم که با این سن کم معنای اصالت را به خوبی درک کرده و زبان خود را پاس می دارد. برای همین صحبت را با "پرشان" آغاز می کنیم. کمی خجالتی است اما اندکی که می گذرد و دوستی میان ما  عمیق تر می شود، کنارم می نشیند  و زمانی که می پرسم "پرشان" یعنی چه؟ بدون کوچکترین مکثی و با قاطعیت می گوید: "جنگجو".

وقتی از  میزان دوست داشتن پدر و ارتباطش با او سووال می کنم  موجی از  علاقه و محبت نسبت به پدر در چشمان زیبایش می درخشد و تمام صورتش پر از لبخند می شود و با فریاد می گوید: هزارتا...

و سوال آخرم از این کودک خردسال این است که دوست داری در آینده چکاره شوی؛ با قاطعیت می گوید" می خواهم دکتر بشوم!  آن هم دکتر استخوان! و با خود می اندیشم که شاید اندیشه و دانسته های اندک او در این ایام کودکی، درمان پدر و دوستان پدرش را هدف قرار داده است. برای همین از عمق وجود آرزو می کنم که رویاهای این کودک خردسال روزی به تحقق بینجامد.

پس از صحبت های مختصرمان با پرشان، از خانم فتاحی  می خواهم که خودش رامعرفی کند و او می گوید:

- پرستو فتاحی هستم متولد 1360 و با اختلاف سنی 20ساله ای با همسرم، مدت 10سالی است که با هم زندگی می کنیم.

من در یک خانواده معمولی و  پرجمعیت زندگی می کردم که در سن 27سالگی به یکباره عاشق همسرم شدم.

 

فاش نیوز: برای آشنایی بیشتر خوانندگان فاش نیوز با جانباز پاکانزاد، از نحوه مجروحیت جانباز پاکانزاد نیز برایمان بگوید.

- حاجی در شهر سنندج و هنگام بازگشت از مدرسه، در حالی که درشهر تیراندازی شده بود مورد اصابت گلوله قرار می گیرد و از آن زمان چیزی نزدیک 40سال می گذرد که ایشان قطع نخاع هستند.

 

فاش نیوز: آیا تا آن موقع به ازدواج با یک جانباز نخاعی فکر کرده بودید؟

- من هیچ وقت به این موضوع فکر نکرده بودم اما در یکی دو برخوردی که آقای پاکانزاد را دیدم  از برخوردها و رفتارهای ایشان پی بردم که برای ادامه زندگی می شود به او تکیه کرد و بالاخره اینکه عاشق ایشان شده ام!

زمانی که از بانو فتاحی می خواهم تا درباره نحوه آشنایی خود و همسر جانبازش برایم بگوید لحظاتی در سکوت می گذرد، بال های خیالش او را به دور دست ها پرواز می دهد و با یادآوری خاطرات است که رضایتمندی بسیار و البته شرم و حیایی که چهره اش را گلگون کرده، می گوید: ما هر دو در سنندج زندگی می کردیم و من مغازه ای داشتم و لزوما برای تهیه مایحتاج آن باید بیرون می رفتم و در اثنای همین رفت و آمدها چند بار ایشان را هم دیده بودم و ایشان هم مجرد بودند و از من خواستگاری کردند. من هم خواستگاری ایشان را با مادرم در میان گذاشتم.

 

فاش نیوز: برخورد مادر و خانواده در این خصوص چگونه بود؟

- مادرم اصلا" از این موضوع استقبال خوبی نکردند چون هم از نظر سنی ایشان 20 سال از من بزرگتر بودند و هم شرایط جسمانی ایشان که نخاعی بودند. از طرفی من پدرم  و دو برادرم را به فاصله کمی از دست داده بودم؛ بنابراین شرایط قبول این مسئله برای مادرم مشکل بود. از طرفی خانواده همسرم هم راضی به ازدواج ما نبودند. 6تا7ماه زمان برد تا مادرم به این وصلت راضی شدند و خوشبختانه خانواده ام در حال حاضر با همسرم رابطه بسیار خوبی دارند و همه اعضای خانواده ام ایشان را قبول دارند و دوستشان دارند.

 

فاش نیوز: معیارهای شما برای ازدواج با همسر تان چه بود؟

- من ابتدا معیار خاصی برای ازدواج نداشتم اما همین علاقه، همه بهانه های من برای این ازدواج شد و تاکنون که ده سال از زندگی مشترکمان گذشته است  و خدا را شکر همانند روزهای اول زندگی یکدیگر را دوست داریم و ذره ای از علاقه مان نسبت به هم کم نشده است.

 

فاش نیوز: فکر می کنید چه عنصری زندگیتان را تاکنون مستحکم نگه داشته است؟

- راستگویی. خاطرم هست صحبت هایی که ایشان از همان روز اول  با من داشت همه راست و درست از آب در آمد و  تا به امروز من از ایشان غیر از حرف درست کلمه ای نشنیده ام.

فاش نیوز: از خصوصیات رفتاری جانباز پاکانزاد نیز برایمان بگویید؟

- رفتار ایشان به واقع عالی است. آرامش و صبوری ایشان واقعا" زیاد است. متکی به خود است و از همه مهمتر این که ما عاشق همدیگر هستیم.

 

فاش نیوز: زندگی با یک جانباز نخاعی چگونه است؟

- زندگی با یک جانباز نخاعی سختی های خاص خودش را دارد اما چون جانبازان نخاعی خوش زبان هستند سختی ها اصلا به چشم ما (همسران) نمی آید.

خاطرم هست ما زمانی که در سنندج زندگی می کردیم حاج آقا پایشان شکست و ما برای مداوای ایشان به بیمارستان خاتم الانبیای تهران آمدیم. پرشان هنوز به دنیا نیامده بود. من در بیمارستان کنار ایشان بودم. ایشان هردو سه روز یکبار به من می گفت بلند شو و برای هواخوری بیرون برو و  حداقل خستگی درکن. همان جمله ایشان خستگی را از تن من بیرون می برد. و گاهی واقعا" فراموش می کردم که من در خانه نیستم.  برای کوچکترین کاری که انجام می دادم از من تشکر می کرد به طوری که گاهی با خود می گفتم مگر من چه خدمتی برای او انجام می دهم که لایق این همه تشکر هستم.  

برخلاف آنچه که ما در زندگی های معمولی می بینیم که هرکاری که زن انجام می دهد مردان کلمه "وظیفه" را بر او می نهند، با قاطعیت می گویم که جانبازان کلمه "وظیفه" را از برنامه زندگی با همسران خود حذف کرده اند.

هر روز بیشتر به او وابسته می شوم.  ده سال از زندگی مشترک ما می گذرد و ما کماکان همچون  روزهای اولی که زندگی را آغازکردیم، زمانی که بیرون هستیم به هم زنگ می زنیم و برای هم پیامک می فرستیم.

 ایشان سه روز در هفته به باشگاه ورزشی می روند. از ساعت 3 که می روند تا 8 شب من ده بار با ایشان تماس می گیرم  و خداوکیلی باید بگویم "دلم برایش تنگ می شود".

 

فاش نیوز: آیا این رفتار شما موجب تعجب اطرافیان نمی شود؟

- بله همینطور است، گاهی مادرم از رفتارم تعجب می کند و می گوید کاش معنی این همه دوست داشتنت را می دانستم. یادم هست شبی که ما عقد کردیم همه فکر می کردند که زندگی ما دوام چندانی نمی آورد. البته در منطقه کردستان رسم براین است که زمان عقد به عنوان مهر "طلا" تعیین می کنند. من قبل از عقد 19 مثقال طلا درخواست کرده بودم اما همسرم روز عقد تعداد زیادی سکه تعیین کرد. عاقد گفت این تعداد سکه خیلی زیاد است و همسرم گفت: بله می دانم اما برای ایشان 1000 سکه هم کم است. (البته این بانوی جانبار گله های بی شماری هم از بعضی افراد کوته بین و سطحی جامعه دارد زیرا  بسیاری از این دست افراد، معیار ازدواج این بانوان ارزشمند با جانبازان نخاعی را برای رسیدن به امکانات بهتر و زندگی مرفه می دانند!)

ما یک زندگی ساده و معمولی داریم. از 1سال و نیم گذشته هم که به تهران آمده ایم و در یک خانه استیجاری زندگی می کنیم. برای مثال برای سفری که دیشب همسرم می خواست به سنندج برود، نیمه های شب به آهستگی اتومبیل را از پارکینگ بیرون برده ام. با کمترین سروصدایی ویلچر را پشت ماشین گذاشته ام و در را بسته ام که مبادا همسایه ها اذیت شوند. بسیاری از جانبازان شرایط ما را دارند. شرایط اقتصادی ما هم که در یک حقوق جانبازی خلاصه شده است  و آن هم پس از پرداخت اقساط  وام، مقدار اندکی از آن برای گذران زندگی می ماند. (البته این همسرجانباز در کنار وظایف منزل و همسرداری، دستان هنرمندی نیز دارد که با ساخت زیورآلات بسیار زیبا، کمک بزرگی برای معیشت زندگی است.)

 

فاش نیوز: از زمانی که درتهران ساکن شده اید آیا از بنیادشهید برای سرکشی به خانواده شما آمده اند؟

- خیر اصلا". فقط دوماه یک بار یک پزشک به منزل ما می آید که فشار همسرم را اندازه می گیرد که این کار را خودم هم دایم در منزل انجام می دهم. قلب حاجی اندکی ناراحت است که تقریبا" ماهی یک بار او را نزد پزشک می برم. من هیچگاه ندیدم که یک بار از بنیادشهید با منزل ما تماس بگیرند. از نظر تامین وسایل بهداشتی هم تنها وسایل بسیار ضروری را در اختیار جانباز قرار می دهند. برای مثال سوندی که ماهیانه 90 عدد مصرف می شود تنها ماهی 15 عدد می دهند. برای همین نزد پزشک در بیمارستان مراجعه کرده ایم. پس از معاینه مجدد و با نسحه ایشان، قرار است که همکاری کنند زیرا این وسایل از نان شب هم واجب تر است.

 

فاش نیوز: از نظر شما به عنوان یک همسر جانباز ورزش برای جانبازان نخاعی تا چه میزان تاثیرگذار است؟

- همسر من هفته ای سه روز روزهای شنبه و یکشنبه و سه شنبه به باشگاه می رود  و تاکنون هم در کلاس های تنیس و والیبال شرکت می کرد و حالا هم قرار است که برای رشته فوتبال دستی اقدام کند. من به وضوح می بینم زمانی که ایشان به باشگاه می رود و در آنجا دوستان جانبازش را می بیند روحیه بهتری پیدا می کند و آرامش می گیرد.

 

فاش نیوز: سخن پایانی؟

- اگر برای ما همسران جانباز برنامه ریزی های درستی صورت بگیرد و موقعیت هایی فراهم شود تا هرازگاهی دورهم جمع شویم، هم برای تجدید روحیه مان بسیار سودمند خواهد بود و هم از تجارب یکدیگر استفاده خواهیم کرد که مایه دلگرمی بیشتر  برایمان خواهدشد.

 

فاش نیوز: ما نیز برای خانم پرستو فتاحی درکنار همسر جانباز پاکانزاد و فرزندشان "پرشان" آرزوی سلامتی و توفیق روزافزون داریم.

صنوبر محمدی


کد خبرنگار : 17