تاریخ : 1397,شنبه 29 ارديبهشت15:57
کد خبر : 59237 - سرویس خبری : اخبار

فرمانده‌ای که در سه راه ترکیه شهید شد



کتاب «جاده گیلی گادر» زندگی نامه داستانی شهید ماشاالله استاد مرتضی است که به قلم مریم سادات ذکریایی نگاشته شده و از سوی انتشارات انجمن پیشکسوتان سپاس به چاپ رسیده است.

کتاب «جاده گیلی گادر» زندگی نامه داستانی شهید ماشاالله استاد مرتضی

ماشاالله استاد مرتضی در سال 1315 به دنیا آمد و در کودکی پدرش را از دست داد. او خیلی زود بزرگ شد و مسئولیت خانواده را بر عهده گرفت و تا سن 50 سالگی که به شهادت رسید، همین روحیه پدرانه را در خود حفظ کرده بود.

کتاب «جاده گیلی گادر» زندگی نامه داستانی شهید ماشاالله استاد مرتضی

ماشاالله استاد مرتضی از شهدای اطلاعات عملیات سپاه بود که انجمن سپاس اساسا برای گرامیداشت یاد این شهدا شکل گرفته و تا به حال کتاب های متعددی درباره این شهدا منتشر کرده است.

درباره این کتاب چند مطلب دیگر هم بخوانید:

پدرم وصیت کرد با لباس سپاه دفن شود + عکس

شهادت در «گیلی گادر» با 14 گلوله

دشمن برای خم کردن قامت بابا 14 گلوله شلیک کرد

انتخاب نام کتاب هم به مکان شهادت ماشاالله استاد مرتضی در جاده گیلی گادر و مسئولیت او در قرارگاه مقدماتی گیلی گادر در سه راهی ترکیه برمی گردد.

کتاب «جاده گیلی گادر» زندگی نامه داستانی شهید ماشاالله استاد مرتضی

این کتاب 168 صفحه ای با تصاویر رنگی را می توان، با قیمت13000 از کتابفروشی های معتبر از جمله کتابفروشی سوره مهر به نشانی تهران - میدان انقلاب - نبش سینما بهمن تهیه کرد.

آنچه در ادامه می خوانید، بخشی از این کتاب است:

مجید و حاج مرتضی رضایی برای مأموریت به تهران رفتند. مجید بین راه، راجع به ماشاء الله با او صحبت کرد و درددل هایش را گفت. شروع کرد به مداحی. هر دو گریه شان گرفته بود. حاج مرتضی گفت: اگه استاد شهید بشه، تو چی براش می خونی؟

- چرا الان می پرسی؟ هروقت شهید شد بهت میگم.

کتاب «جاده گیلی گادر» زندگی نامه داستانی شهید ماشاالله استاد مرتضی

- استاد توی تیپ موسی بن جعفر بوده ، براش روضه موسی بن جعفر رو بخون.

- حالا بذار شهید بشه، می خونم ... ولی نه! من برای استاد روضه مسلم بن عقیل رو می خونم.

- چرا مسلم؟

- آخه مسلم توی کوفه غریب بود. استاد هم هرجا رفته غریب بوده . خیلی اذیت شده، ولی هیچی نگفته. همه اش میگه من به خاطر جنگ، به خاطر امام ایستاده م.

چند دقیقه با این کتاب ها هم همراه شوید:

دختری که عاشقش بودم با شوهرش از من کمک می‌خواست! + عکس

شهیدی که همدان به احترامش قیام کرد + عکس

آمده‌ایم خیار بکاریم!

قهر بر سر مجلس «محمود کریمی» یا «منصور ارضی»! + عکس

نمونه‌ای نوین در خاطره‌نگاری انقلاب و جنگ + عکس

«پسران حاج علیرضا» را می شناسید؟ + عکس

وقتی «مصطفی» مشت «مرتضی» را باز کرد!

مادری با 2 شهید و یک مفقود در کمتر از یک سال + عکس

شبیخون بدترین نوع حمله در طول تاریخ جنگ های نظامی است. گروهک دموکرات کردستان عراق با صدام مخالف و خواهان براندازی رژیم صدام بودند. برای همین با وعده دادن پول و امکانات گاهی با سپاه همکاری می کردند، هرچند که اگر ضدانقلاب ها پول بیشتری می دادند، دست توی دست آنها می گذاشتند. روز ۲۳ تیر ۱۳۹۵، قبل از روشنایی هوا بعضی ها تازه از خواب بیدار شده و آماده خواندن نماز شدند. ماشاء الله به نگهبان ها گفت: شما نمازتون رو بخونین، من نگهبانی میدم.

کتاب «جاده گیلی گادر» زندگی نامه داستانی شهید ماشاالله استاد مرتضی

در همین موقع تیری به پای راستش اصابت کرد و درد تمام وجودش را گرفت. آخ بلندی گفت و نگاهی به دورو برانداخت. یک گردان صد نفری دموکرات های کردستان از چهار طرف به آنها حمله کردند. ماشاء الله با چفیه پایش را بست، گوشه ای سنگر گرفت و به سمت آنها تیراندازی کرد. همین طور داد می زد و نیروهایش را این طرف و آن طرف می فرستاد که موضع بگیرند.

پایگاه مخفی نبود و کلا چند تا چادر بود. پشت هم آر.پی.جی زدند و چادرها آتش گرفت. چندین ترکش هم به سرو تن ماشاء الله نشست. نیروها فرصت نکردند دور و برشان را نگاه کنند. از سی و سه چهار نفر، نصف شان شهید و بقیه اسیرشدند. ضدانقلاب های دموکرات همه را ردیف کردند و از یک یک شان پرسیدند: تو بچه کجایی؟

- بچه تهران.

- ازدواج کردی؟

- نه.

- چون مجرده بکشیدش.

کتاب «جاده گیلی گادر» زندگی نامه داستانی شهید ماشاالله استاد مرتضی

یک تیرتوی سرش زدند و به سراغ نفربعدی رفتند. هرکدام را با یک سؤال و به یک بهانه ای کشتند. دموکرات ها وقتی کارشان تمام شد و همه را شهید کردند دور هم جمع شدند. دست به دست داده و شروع به رقص و پایکوبی کردند. زخمی ها را بر می گرداندند و تیر خلاصی می زدند. ماشاء الله دمر روی زمین افتاده و به نظر می رسید با شلیک همان آر.پی.جی اول به شهادت رسیده.

توی ذهنش نقشه می کشید چطور همه شان را غافلگیر کند. سروصدای دست و آوازشان به گوشش می رسید. حالا وقتش بود، در چشم به هم زدنی از جا بلند شد و به طرفشان رگبار گرفت و غافلگیرشان کرد. فرمانده، معاون و چندین نفر از گردانشان را کشت و شادی شان را زایل کرد.