تاریخ : 1397,سه شنبه 13 شهريور13:55
کد خبر : 61004 - سرویس خبری : بدون ویرایش از شما

داستان واقعی! بخون ضرر نداره



زهرا-  پدر من رزمنده هستند و نزدیک 9 ماه توی جبهه بودن. همیشه وضع مالیمون بد بود از بچگی؛ چون پدرم مثل بقیه از دوران نوجوانی مثل بقیه نبود بلکه دوران طلایی زندگیشو توی جبهه سپری کرده بود و وقتی برگشته بود هیچ پشتوانه ای نداشت به دلیل اینکه پدربزرگم فوت کرده بود، و مسئولیت مادربزرگ و شش تا بچه ی کوچیک روی دوشاش بود و بقیه که کاری برای این کشور انجام ندادن پیشرفت کردن چون سر جاشون نشستن و به فکر آینده ی خودشون و بچه هاشون بودن. گذشت و ما بزرگ شدیم و وضعیت همچنان بد بود ... از وقتی یادمون میاد حسرت یه دست لباس نو و کیف و کفش و هرچی که دلتون بخواد رو دلمون موند. وضعیت همیشه رو به بد شدن بود. کار به جایی رسید این آخریا که اصلا شماها نمیتونین تصور کنین ... من  و دو تا از داداشام دانشگاه قبول شدیم. شدیم سه تا دانشجو که دو تامون شهرستان قبول شده بودیم و یکیمون شبانه تو مشهد ... هزینه ها هر روز بیشتر و بیشتر میشد ... هر روز تلفن زنگ میخورد و پیام میومد که واسشون پول واریز کنیم ... تا چشم رو هم میذاشتیم شهریه ی دانشگاه می رسید ... نمی تونستم انصراف بدم چون بابام دوست داشت تا آخرش برم ... هر روز استرس ... گذشت و همه گفتن شما دختر جوون دارین برین خونتونو ببرین بالاتر، اینجوری واستون بده ... خونمونو که کسی نمی خرید، مجبور شدیم بریم مستاجری و کرایه دادن شروع شد ... حالا یه خرج روی خرجای دیگه... و دوباره استرس و استرس ... می دونم نمی فهمی چی میگم. حق داری ... تا اینکه گفتن قراره به رزمنده ها حقوق بدن ... خیلی خوشحال شدم. کلی تو سایتا گشتم ولی فهمیدم معسر یعنی گدا ... دلم شکست ولی به بابام معنیشو نگفتم  و بابامو مجبور کردم پرونده تشکیل بده ...
اما هرچی گذشت خبری نشد که نشد ... روزهای ما همچنان سیاهه رنگش ... آدمای زیادی هستن تو این شهر که مثل من و خونوادم هستن ... ولی نمی دونم ما تا کی قراره تاوان پس بدیم ... اصلا تاوان چی رو باید بدیم؟ کی رو؟ ای کاش پدرم توی جنگ شرکت نمی کرد تا به خاطر حقوقی که بهش نمیدن بهش لقب معسر ندن ... ای کاش واسه این جامعه ی نمک نشناس  نوجوونیشو هدر نمی داد ... ای کاش ...