تاریخ : 1397,یکشنبه 11 آذر18:00
کد خبر : 62431 - سرویس خبری : گزارش و گفت و گو

گزارشی از حضور جانبازان نخاعی و ویلچری در راهپیمایی اربعین حسینی؛

قـافـله عشـاق


قـافـله عشـاق

بیش ازیک ماه از ایام اربعین حسینی فاصله گرفته‌ایم و ذکر مطلب درباره این واقعه شاید از نگاه روزنامه‌نگاران اندکی کهنه به نظر بیاید اما اگر مطلبی واجد ویژگی خاص باشد شاید گذشت زمان را بتوان درباره آن نادیده گرفت.

فاش نیوز - بیش ازیک ماه از ایام اربعین حسینی فاصله گرفته‌ایم و ذکر مطلب درباره این واقعه شاید از نگاه روزنامه‌نگاران اندکی کهنه به نظر بیاید اما اگر مطلبی واجد ویژگی خاص باشد شاید گذشت زمان را بتوان درباره آن نادیده گرفت.

علی‌ایحال، اربعین امسال توفیق رفیق ما بود تا به سفری خاص برویم؛ پیاده‌روی کرب‌وبلا آن هم با 25 جانباز قطع نخاع یا قطع یک و دوپا!
25 جانبازی که هر کدامشان ماجراهای شنیدنی از دوران دفاع مقدس 8ساله و مرارت‌های 30سال جانبازی و دردهای نگفته داشتند؛ از دوران نبرد و همراهی با دوستان شهید، از نحوه جانبازی و دردهای وقت و بی‌وقتش، ازشب بیداری‌ها و زخم بسترها و از برخوردهای نامناسب برخی مسئولان و... اما حالا همه این دردها و ناگفته‌ها را به عشق «آقا» فروخورده و می‌خواستند به پابوسی مولای مظلومشان بروند آنهم پیاده از نجف تا کربلا...

واقعیت این است که پیش از این سفر سؤالات متعددی ذهنم را درگیر کرده بود که مثلا این جانبازان آنهم با وضعیت سخت جسمانی چگونه می‌خواهند مصائب پیاده‌روی را تحمل کنند، سختی‌هایی که شاید فقط بخشی از آنها آدم‌های سالم را نیز می‌تواند از پا بیندازد؛کمبود سرویس‌های بهداشتی مناسب در طول مسیر، سرمای بیش از حد شب‌ها و گرمای طاقت فرسای روزها،گرد وخاک فراوان در طول مسیرو...

اما اعضای این قافله عشق بی‌خیال همه این سختی‌ها آن چنان مشتاق شروع سفر بودند که تو گویی عازم بهترین نقطه جهان هستند که البته چنین نیز هست. 

بهرحال، راهپیمایی عاشقانه جانبازان 4 روز قبل از اربعین حسینی آغاز شد و آنان همچون شبهای عملیات پشت سرهم در یک ستون قرار گرفتند و با شعف خاصی رمز یا حسین را زمزمه کرده و در جاده‌ای که سرتاسرش شور است و شعور، چرخ زدند.

و چه زیبا صحنه‌ای؛ مرد و زن، پیر و جوان، کوچک و بزرگ، سیاه و سفید، اروپایی و آسیایی، عرب و عجم، سنی و شیعه و خلاصه همه و همه بدون توجه به رنگ و نژاد و قبیله و کشورشان و فقط به عشق حضرت دوست در این جاده پیاده طی مسیر می‌کنند تا به ندای «هل من ناصر» امام حسین علیه‌السلام لبیک گویند.

ترسیم این صحنه‌های عشق بازی با این قلم و بیان ضعیف، امری محال و ناشدنی است و فقط باید به عینه دید وعشق کرد... باید لحظه لحظه این جاده بهشتی را با تک تک سلول‌هایت حس کنی تا بدانی این سفر با همه سفرها فرق دارد.

کاروان جانبازان قطع نخاعی هم که پرچمهای رنگارنگ مزین به نام اباعبدا... الحسین را بر پشت ولیچرهایشان نصب کرده‌اند دوشادوش سایرین چرخ می‌زنند و عمودهای این جاده آسمانی را یک به یک از نظر می‌گذرانند تا همچون جابر به زیارت سالار زینب مشرف شوند... و من هم توفیق یافتم که همراه این بندگان خوب خدا باشم عزیزانی که هرچه از مرام و معرفتشان بگویم کم گفته‌ام، انسان‌های بزرگی که سال‌هاست درد و رنج را به ستوه آورده و مرارت‌های بی‌شمار را به جان خریده‌اند؛ دردهای و مشکلاتی که تا از نزدیک نبینی درک نمی‌کنی؛ یکی از ابتدایی‌ترین و در عین حال اساسی‌ترین مشکلات این عزیزان سرویس بهداشتی مناسب بود. در همین زمینه یکی از جانبازان می‌گفت اگر ما را به هتل پنج ستاره‌ای ببرند ولی دستشویی‌اش مناسب نباشد برای ما هیچ ارزشی ندارد.

از دیگررنج‌های جانبازان70 درصد ویلچری که ظاهرا خیلی هم برایشان عادی شده بود سقوط از روی ویلچر و آسیب دیدگی دست و پاست که حتی شنیدم بعضی از آنها بر اثر همین حادثه به ظاهر کوچک مدتها گرفتار گچ سنگین پا و...بوده‌اند.

همچنین نشستن طولانی مدت بر روی ویلچر و تبعات جانبی آن یکی دیگر از سختی‌های این جانبازان است. در همین پیاده‌روی کربلا شاهد بودم که این اسوه‌های صبر مجبور بودند بعضا بیش از 10 ساعت در روز بر روی ویلچر باشند و چرخ بزنند این درحالی است که یکی از دوستان می‌گفت ظاهرا پزشکان به ویلچری‌ها توصیه می‌کنند که بیش از 4 ساعت به طور مستمر بر روی ویلچر نباشند.

خلاصه همه این سختی‌ها در کنار بیماری‌های گاه و بیگاه و همراه داشتن انبوهی از کیسه‌های قرص و دوا، آدمی را به تعجب وامی‌داشت که این چه عشقی است که سبب گشته جانبازان، چنین واله و شیدا باشند و تمامی دردها را به جان بخرند.

تازه این عزیزان بعضا مجبور بودند علاوه‌ برتحمل مشکلات جسمی ،در مقابل برخی طعنه‌ها نیز شکیبا باشند از جمله اینکه شاید عده‌ای با دیدن جانبازان گمان می‌کردند دولت یا بنیاد شهید یا فلان ارگان و نهاد دولتی هزینه سفرشان را داده است در حالی که اصلا اینگونه نبود و این یاران قافله عشق تمامی هزینه‌ها را خودشان پرداخت کرده بودند و حتی به یاد دارم که برادر جانبازی می‌گفت برای آمدن به این سفر پول قرض کرده‌ام که البته فدای سر امام حسین علیه‌السلام!

بالاخره این عاشقان پس از چهار روز پیاده‌روی و طی بیش از80کیلومتر به کربلای معلی رسیدند و با دیدن گنبد و بارگاه ملکوتی امام حسین و قمر بنی هاشم علیهماالسلام تمامی دردها را فراموش کردند؛مثلا جانبازی که سید علوی بود و در طول پیاده‌روی بعضا به علت سرمای شبها و دیگر مشکلات جسمی به شدت از درد به خود می‌پیچید و خواب نداشت وقتی در کربلا و در یکی از موکب‌های چادری که آن هم سختی‌های خودش را داشت سخن می‌گفت با چشمانی ‌اشکبار که حاکی از ذوق و شوق فراوان به سالار شهیدان بود پس از اینکه چندین بار از مسئولان کاروان تشکر کرد فریاد زد که به خدا تمامی این کمبودها و مشکلات ما در برابر یک لحظه سختی فرزندان امام حسین و عقیله بنی هاشم حضرت زینب سلام ا...علیها هیچ است و اصلا مشکلات ما کجا و دردهای آنها کجا!

یا جانباز کرمانشاهی که در طول مسیر سرما خورده بود و شبها در کربلا چندین پتو بر رویش می‌انداختند تا اندکی از لرز بدنش کاسته شود وقتی مجال سخن گفتن در میان دوستانش را یافت مدام از دست‌اندرکاران سفر قدردانی می‌کرد و شکر خدا می‌گفت.

جانباز قطع نخاع دیگری که حتی در این سفر کارش به دکتر و درمانگاه کشیده شد و در هنگام رفتن به سمت درمانگاه نیزچرخ ویلچرش به سنگی گیر کرد و با صورت بر زمین افتاد و... برای یک لحظه هم ناشکری نکرد.

«مزدارانی» جانباز قاری قرآن، آن قدر مشتاق زیارت بود که در طول مدت اقامت در کربلا و نجف حتی نیمه شب‌ها نیز به حرم می‌رفت و از تک‌تک لحظات حضور در این سفر بهره می‌برد؛ راستی تا یادم نرفته بگویم که او علاوه‌بر قطع نخاع چندین ترکش نیز در شکم و سایر نقاط بدنش به یادگار داشت که هر از چندی آزارش می‌دادند ولی با همه این مصائب لبخند از لبانش دور نمی‌شد و بمب روحیه بود.

جالب اینکه مسئولان کاروان نیز جانباز بودند؛ یکی از آنها حاج حسین اسرافیلی جانباز قطع نخاع بود که علیرغم وضعیت جسمانی‌اش زحمت فراوانی برای انجام این سفر کشید و دیگری حاج اکبر حسین زاده جانباز قطع یک پا بود که تمام مسیر پیاده‌روی را با یک پای سالمش طی کرد و هرچه به او اصرار کردند که برای لحظاتی بر روی یکی از ویلچرهای یدکی بنشیند نپذیرفت!

خلاصه هرچه به روزهای پایانی سفر نزدیکتر می‌شدیم من،شرمنده‌تر از قبل می‌شدم.

به واقع فاصله میان من و این شهیدان زنده از عرش تا فرش بود، منی که نه مشکلی دارم و نه بیماری اما مدام در حال ناشکری و ناسپاسی از زمین و زمان هستم، ایمان ظاهری‌ام وسیله‌ای برای نشان دادن خودم شده و تقوای صوری‌ام با یک «تق» «وا» می‌رود...
وای برمن و امثال من، اگر از کنار این ستارگان درخشان زمینی به سادگی بگذریم و ارزش این همه ایثار و فداکاری‌شان را به فراموشی بسپاریم...

یادمان نرود که رهبری در وصف این عزیزان فرمودند: «جانبازان عزیز شهدای زنده‌اند و همچنان در حال مجاهدت»

راستی؛ یادمان نرود که امام خامنه‌ای هم خودش یک جانباز است.

 

پ، صالحی فشمی


کد خبرنگار : 24