تاریخ : 1397,دوشنبه 12 آذر15:34
کد خبر : 62447 - سرویس خبری : اخبار

برادرم خیانت بنی صدر را پیش‌بینی کرده بود



خواهر شهید تشنه‌دل گفت: حسن در حین مبارزات انقلابی تیر به پایش اصابت کرد. پنهانی تیر را از پایش درآوردیم. در دوره انتخابات ریاست جمهوری، حسن با بنی صدر مخالف بود و می‌گفت: روزی این فرد به ما خیانت خواهد کرد.

حسن خیانت بنی صدر را پیش‌بینی کرده بودگروه حماسه و جهاد دفاع پرس: اسم «حسن» را که شنید. نفس نفس زنان گفت: «خیلی پسر خوبی بود». با خاطراتی که بر زبان می‌آورد می‌خندید و با بیان روز‌های از دست دادن برادرش بغضش می‌ترکید و اشک می‌ریخت. می‌گویند خواهر غمخوار برادر است. کبری خانم هم از این امر مستثنی نبود، او آرزو داشت که برادرش را در رخت دامادی ببیند، اما پیش از اینکه به آرزویش برسد، برادرش پر کشید و آسمانی شد.

کبری تشنه‌دل خواهر شهید «حسن تشنه‌دل» برایمان از فعالیت‌های انقلابی حسن گفت. او سخنانش را با نگاهی به تصویر برادر شهیدش که بر روی دیوار نصب شده بود، آغاز کرد و گفت: «حسن سن و سال کمی داشت که جذب انقلاب شد. اعلامیه‌های امام (ره) را جا به جا می‌کرد. پدرم به او می‌گفت که ساعت ۹ باید خانه باشی، اما حسن قبول نمی‌کرد و نزدیک اذان صبح خواهر کوچکم پنهانی او را به خانه راه می‌داد. در روز‌های اوج انقلاب من و مادرم برای اقامه نماز به مسجد محل رفته بودیم. حسن آمد و گفت: ممکن است که تا چند روز به خانه نیاید. تا چند روز از حال او بی‌خبر بودیم تا سرانجام یک روز در خانه به صدا درآمد. حسن با پای مجروح به خانه آمده بود. از ترس ساواک او را به منزل خواهرم بردیم. دکتر آمد و گلوله را از پایش خارج کرد.»

او نفس عمیقی کشید و ادامه داد: «ما چهار خواهر و پنج برادر بودیم. در این میان رابطه من و حسن بسیار صمیمی بود. در دوره انتخابات ریاست جمهوری، حسن با بنی صدر مخالف بود و می‌گفت: روزی این فرد به ما خیانت خواهد کرد.»

 می خواستم دامادش کنم نشد

اشک در چشمان پیرزن حلقه زد، اشک مجال صحبت نمی‌داد. برای دقایقی سکوت در خانه حکم فرما شد و تنها صدای ناله و گریه پیرزن به گوش می‌رسید. پسرش با چای وارد اتاق شد و سکوت را شکست. خواهر شهید زیر لب نجواکنان گفت: «می‌خواستم دامادش کنم، اما نشد. حسن پسر خوبی بود. دلم برایش تنگ شده است.» او درباره نحوه اعزامش به جبهه روایت کرد: «شیپور جنگ که نواخته شد، حسن عزم رفتن کرد. روزی مختصر وسایلش را جمع کرد و گفت: حلالم کنید من رفتم. حدود سه ماه از او بی‌خبر بودیم تا اینکه متوجه شدیم از ناحیه سر مجروح شده است. چند روزی برای گذراندن دوران نقاهت در منزل ما بود. برایش دختر همسایه‌مان را انتخاب کرده بودم. حسن گفت: اجازه بدهید من این بار به جبهه بروم، وقتی برگشتم خواستگاری را رسمی می‌کنیم. در آخرین خداحافظی به من گفت: خواهر اگر خبر شهادتم را شنیدی، نترس با افتخار بگو که برادرم شهید شده است. حسن برای خداحافظی به قم رفت تا برای آخرین بار مادرم و اعضای خانواده را ببیند. در آنجا ماجرا را برای مادرم تعریف کرد. مادرم ناراحت شد و بیان کرد که دوست دارد یک عروس از اهالی قم داشته باشد. این موضوع به تعویق افتاد تا اینکه حسن به جبهه برگشت. وی ۱۹ اسفند ۵۹ در اهواز آسمانی شد.»

باورم نمی‌شد که حسن دیگر در میان ما نیست

خواهر شهید تشنه دل تصریح کرد: «نزدیک عید بود و من داشتم خانه‌تکانی می‌کردم. ما در خانه تلفن نداشتیم. هر وقت خانواده‌ام با من کار داشتند به منزل همسایه‌مان زنگ می‌زدند. ناگهان صدای درب خانه به صدا درآمد و همسایه‌مان با عجله گفت: «از قم زنگ زدند و گفتند که حسن شهید شد.» دیگر حالم را نمی‌فهمیدم. باورم نمی‌شد که حسن دیگر در میان ما نیست. مقداری پول در کیف گذاشتم، دست بچه‌هایم را گرفتم و به ترمینال رفتم. منزل پدرم در قم بود. به آنجا که رسیدم، همه سیاه پوشیده بودند. روز بعد پیکر حسن را آوردند. پلاک در گردنش و لباس بر تنش بود، اما پوست صورتش سیاه شده بود. پیکر برادرم با حضور باشکوه مردم تشییع و به خاک سپرده شد. همرزمش برایمان روایت کرد که ما برای وضو گرفتن از سنگر خارج شدیم. پیش از اینکه به سنگر برگردیم، دشمن یک نارنجک داخل سنگر انداخت. حسن به شهادت رسید.»

وی در پایان عنوان کرد: «اگر حسن امروز زنده بود، یقین دارم که در برابر ظلم سکوت نمی‌کرد و به سوریه می‌رفت.»