تاریخ : 1397,یکشنبه 02 دي15:42
کد خبر : 62670 - سرویس خبری : اخبار

بنیاد! صدای فریاد فرزندان جانباز اعصاب و روان را بشنو!


بنیاد! صدای فریاد فرزندان جانباز اعصاب و روان را بشنو!

این کامنت را بخوانید. درد دل یک فرزند جانباز اعصاب و روان... غریب و مستاصل! باعث و بانی این استیصال کیست؟

شهید گمنام- این کامنت را بخوانید. درد دل یک فرزند جانباز اعصاب و روان... غریب و مستاصل! باعث و بانی این استیصال کیست؟

( علی- والا به خدا پدرم جانباز اعصاب روانه. ببخشید ببخشید به کلی حالش خوب نیست! الان من ۲۷سالمه. از بچگیم تا الان یه روز خوش تو خونمون نبوده. هزار بار پدرم مادرم رو زده، هزار بار میخواسته بکشتش! میدونم دست خودش نیست ولی من تنفرم از اینه که این درصد جانبازی رو چه جوری حساب میکنن؟ والا پدر من الان سی ساله از خونه بیرون نیومده. کلا یه گوشه تو خونه نشسته همش داره هذیون میگه. تو توهمه. آقا بیاید سلامتی پدر منو بهش بدید. این حقوق این سهمیه همش مال خودتون! نخواستیم. دلم میخواست یه بار مثل رفیقام منم لذت پدر داشتنو می چشیدم. میدونی تو بچگیم می ترسیدم با کسی بحث کنم. چون برا مسخره کردن میگفتن بابات دیوونه هست؟ کلا منم افسردگی گرفتم. من ناشکری نمیکنم. میدونم چه کسایی از جانبازان هستن که اون زمان جنگ مدارکاشون یا کامل نبوده یا پیدانشده یا صورت سانحه ندارن، الانم یه گوشه افتادن. فقط خدا صبر بهشون بده ولی خیلی داره بی عدالتی میشه به جانبازان....)

*********************************************

دل به درد می آید و پشت آدمی می لرزد از هجوم افکاری که پس از خواندن کامنت هایی امثال این فرزند عزیز جانباز اعصاب و روان به ذهن آدم خطور می کند؟... به حقیقت مسئول رنج هایی که اکنون بسیاری از فرزندان جانبازان اعصاب و روان می کشند، کیست؟... خودشان؟ خانواده هایشان؟ مسئولین؟ بیناد شهید و امور ایثارگران؟!

با هم برگردیم به 30 سال قبل... به روزهایی که تازه بسیاری از مجروحان جنگ تحمیلی با انواع آسیب های جسمی و روحی به آغوش خانواده بازمی گشتند یا در آسایشگاه ها بستری می شدند... نوجوان یا جوان... اندکی که می گذشت، حرف از ازدواج آنها به میان می آمد. آسیب های جسمی که به جای خود و عوارض خود را دارد اما حرف امروز ما درباره آن کسانی ست که آسیب های شدید روحی و روانی خوردند به دلیل سوانح، سختی ها و انفجارها و ...!

مقالات علمی ثابت کرده اند که بیش از 70% مجروحان جنگی از عارضه PTSD رنج می برند! یعنی اختلال سندرم پس از سانحه. یعنی یادآورد تمام وقایعی که برای فرد رخ داده و عوارض روحی و روانی... اما در این میان کسانی هم بودند و هستند که در اثر انفجارهای شدید و نزدیک، دچار موج گرفتگی های شدید شده و عوارضی غیرعادی تر از یک PTSD معمول در بین مجروحان را ازخود بروز می دهند.

دست زدن به کارهای خطرناک و غیر ارادی... بازگشت به روزهای جنگ و تصور و لمس وقایع و فشارها و مرور مادام و غیر ارادی اتفاقاتی که بر فرد گذشت... بارها خوانده ایم و شنیده ایم که فرد تحمل شنیدن صدای کم یک تلویزیون را ندارد... !

بیشترین فکری که ابتدا درباره یک فرد با عوارض روحی به ذهن می رسد، بحث شرایط خاص وی نسبت به دیگران و نیازهای روانشناسی وی است که برای چنین افرادی این نیاز پررنگ تر می شود.

اینکه در آن زمان خانم هایی بودند که فرشته گونه زندگی با افرادی با چنین شرایطی را پذیرفتند و پای عشق و اعتقاد خویش ایستادند و خواستند زندگی خود را با یک قهرمان باغیرت تقسیم کنند، عملی ست که اجر و جایگاه آن در این دنیا قابل محاسبه نیست اما ازدواج و تشکیل یک خانواده بحثی به این سادگی نیست که فقط یک خانم پیدا بشود و با فردی ازدواج کند و زیر یک سقف بروند و طبق روال فرهنگ قدیمی ما خودبخود بچه دار بشوند و ...

در تشکیل چنین زندگی هایی با شرایط خاص، با افراد خاص، خوب است که افراد عمیق تر به کاری که انجام می دهند فکر کنند و بیندیشند که قدم های آنان حساس تر از بسیاری از خانواده هاست

حال در این مبحث آنچه جای خالی اش احساس می شود، یکی بحث خود جانباز و همسر جانباز است و یکی هم مسئولین و متولیان امور ایثارگران و به ویژه بخش روان سنجی و مشاوره که بیشترین بار وظیفه و مسئولیتش را ظاهرا" بنیاد به عهده دارد.

درست است که یکی از اهداف ازدواج از نظر اسلام و همچنین علم، بقای نسل و به وجود آوردن فرزندان است اما بعید به نظر میرسد که اسلام و علم تنها به، به دنیا آوردن فرزند توصیه کرده باشد بدون اینکه به عاقبت و تربیت و پرورش او اندیشیده باشد.

شاید همین معیار و صحبت است که محکومیت و سهل انگاری و کم کاری بنیاد را بیشتر مشخص می کند!

شاید بسیاری از خانم ها با نیت های الهی که یقینا" احساس و عشق خدمت به چنین بزرگوارانی را به همراه داشته، قدم در این مسیر گذاشته اند اما بخش مشاوره ای و روان شناسی بنیاد در آن زمان آیا وظیفه ای در قبال آگاه سازی چنین افرادی و دادن بینش بیشتر به شرایطشان را نداشته است؟!

در بسیاری از نظرات می خوانیم که جانبازان عزیز اعصاب و روان دارای 2 یا 3 فرزند هستند. هرچند حق و علاقه به مادر یا پدر شدن حقی ست که نمیتوان مطلق از کسی دریغ کرد یا به طور دستوری حکم کرد که ممنوع است اما اندیشیدن در محیط زندگی ای که می خواهیم برای فرزندانمان ایجاد کنیم، به مراتب از فکر کردن به داشتن پول و تامین هزینه های غذا و خوراک و پوشاک مهم تر است.

آدمی روحی ست که در قالب جسم و تن در این دنیا قرار گرفته پس همانطور که می بینیم انسان ها در شرایط سخت عوارض روحی شدیدتری پیدا می کنند تا عوارض جسمی! گرسنگی و پوشیدن لباس ارزان را میتوان تحمل کرد اما فریاد زدن، دعوا، شرایط سخت و تنش زای روانی را چطور؟ به همین سادگی میتوان تحمل کرد؟

آیا مقصر حال بد بسیاری از فرزندان جانباز اعصاب و روان، نداشتن آگاهی نیست؟ آیا بهتر نبود مراکز مشاوره ای بنیاد شهید خود را مسئول می دانستند و مشاوره های زوجی و خانوادگی و ازدواج را برای این جانبازان گرانقدر قرار می دادند؟ نمی خواهیم مصداق بیاوریم اما بهتر نبود وقتی یک همسر جانباز میداند که همسرش شرایط سخت روانی و غیرقابل کنترل دارد، از داشتن چندین فرزند چشم پوشی می کرد و شاید به تجربه حس مادری با یک فرزند بسنده می کرد؟

آیا نباید به این اندیشید که اگر پدر یک خانواده در حالت عادی بارها به همسر خود حمله می کند، دست به کارهای غیرقابل کنترل می زند، گاهی گریه می کند یا افسردگی شدید دارد یا .... صدها عوارض دیگر که جنگ تحمیلی بر جوانان و مردان کشور ما تحمیل کرد، آیا این قهرمان دلشکسته و پرشکسته توانایی رهبری یک خانواده چندین نفره را داراست؟

 به هیچ وجه سخن ما این نیست که این عزیزان حقشان تنها ماندن بوده یا حق پدری ندارند! اما اگر بخواهیم ریشه ای به عوارضی که هم اکنون فرزندان جانباز اعصاب و روان با ان دست و پنجه نرم می کنند، بنگریم، متوجه می شویم که نبود دانش و آگاهی درباره مبحث فرزندآوری، تکیه به افکار قدیمی و غیرعلمی که باید هر کس ازدواج کرد، لزوما چندین فرزند بیاورد و بعضا" عدم آگاهی از برخورد در چنین خانواده هایی و نوع برقراری روابط والدین و فرزندان، باعث شده که شاهد حضور جوانانی دلشکسته، با احساس رنج و دردی باشیم که هم احساس می کنند حق خودشان مغفول مانده و هم حقوق پدر قهرمانشان!

... و مثل همیشه متاسفانه بیشترین فریاد بر سر بنیاد است که در تمامی این دلتنگی ها شریک و سهیم است! آیا بخش روانشناسی بنیاد نمیتوانست به جانبازان اعصاب و روان درحال ازدواج و همسرشان مشاوره بدهد؟! ... آیا زندگی چنین عزیزانی مانند افراد عادی دارای مشکلات جاری مردم است که نیاز به آگاهی و اطلاعات بیشتر نداشته باشند؟! آیا بسیاری از این عزیزان به دلیل آگاهی و بعضا سواد کم، تنها یک ازدواج با نگاه سنتی کردند بدون اینکه از علم مربوط به شرایط خاص خود اطلاعی داشته باشند؟ این اطلاع رسانی وظیفه چه کسی بوده است؟

قسمتی از حال بد این فرزندان عزیز هم باز به خدمات دهی و درصد دهی ضعیف بنیاد برمی گردد که بیشتر دل این عزیزان را می سوزاند تا ترمیم کننده زخم هایشان باشد! آیا بنیاد هم اکنون این قشر اسیب دیده یعنی فرزندان جانباز اعصاب و روان را می شناسد و در پی التیام دردهای روحی ایشان هست؟!

... و همین مشکل را هم اکنون نیز در خانواده هایمان داریم که بسیاری با معیارهای غلط، احساسی، با اهداف پولی یا .... ازدواج می کنند اما هیچ علم و آگاهی ای از انتخاب درست، نحوه و زمان فرزند دار شدن، نحوه پرورش و تربیت کودک، تاثیر خانواده و روابط والدین بر زندگی فرزندان و ... ندارند! و این یک آسیب بزرگ روانشناسی ست که جامعه را تهدید می کند.

جای خالی استفاده از مشاوره و ارائه خدمات مشاوره ای به شدت به چشم می خورد.


کد خبرنگار : 20