تاریخ : 1397,چهارشنبه 26 دي18:46
کد خبر : 63208 - سرویس خبری : بدون ویرایش از شما

برو فینگیلی بچه!



راننده نیسان آبی -  آخ که نذاشتی فاشششششش ... نذاشتی فاَششششش! جنگ که شروع شد باباشو باید پشت نسوان خونش پیدا می کردی، به هر دری میزدن که نرن جنگ.

فاش فاش فاش! جنگ که شروع شد اینا روشنفکر بودند طرفدار لیبرال دمکرات صدری بودند ...

جنگ که شروع شد اینا بزرگترین ماشه ایی که دستشون بهش رسید دسته آفتابه بود.

وقتی بی پا و بی دست و بی چشم، قطع نخاع بر می گشتیم، همینا می گفتن چشمشون کور، مگه ما گفتیم چرا گفتن ؟

آخ که فاش ...! چون پای منبر امثال سید خندان اشک می ریختن. جنگ که به وسطاش رسید، اینا کوچ کردن واسه تحصیل علم اونور آب .. . ما می جنگیدیم، اینا میرفتن دبی و کانادا و ..... تا علم واسه ما بیارن. ما صدتا صدتا توکانالا زنده زنده دفن می شدیم اینا به ما میگفتن امل. ما از تشنگی ساعت دو بعداز ظهر توی بیت المقدس هفت داشتیم جون می دادیم، اینا تو پارک آبی دبی واسه دلفنیا پفک میریختن ...

فاش! دل مارو نشکون. آره بابا من یه همه فن حریفم. ولی ما همسنگرای باقری و چمران و همت و کاظمی و سلیمانی بودیم ...چطور میتونستینم خاک وطنو ول کنیم بریم آب بازی و خاک بازی اونور آب؟ حالا این فینگیلی بچه پیداش شده میگه از لحاظ مالی و رفاهی بهشون برسید ولی اینا بی سوادن.

اون زمان که تو خیابون لاله زار سال 45 ما پول واسه تفریحمون خرج می کردیم بابا بزرگت در حال دوشیدن بزش تو آغل، عمه بلقیستو صدا می زد، های بلقیس های بلقیس می کرد بچه.