تاریخ : 1397,چهارشنبه 03 بهمن14:11
کد خبر : 63363 - سرویس خبری : زنگ خاطره

مثل اینکه ما دیر رسیدیم و درصد بالا تموم شده بود!


مثل اینکه ما دیر رسیدیم و درصد بالا تموم شده بود!

من که تا حالا خیری از این ۱۰ درصد و کارت جانبازی ندیدم. به هرکسی میگم، باور نمی کنه! میگن پس چرا به بقیه حقوق میدن، زمین میدن، ماشین میدن، حق پرستاری میدن، بچه شون رو با خرج دولت و با سهمیه کنکور میفرستن دانشگاه و.... !

یاسر امینی

یاسر امینی - بنده یکی از کسانی هستم که در سال 61 و در گرماگرم جنگ به جبهه رفتم، جوانی بودم 19 ساله و تازه سبیل درآورده بودم، سرشار از غرور و ایمان و سرشار از تعصب نسبت به آب و خاک. برخلاف کسانی که اون موقع به هر دلیلی خودشون و بچه هاشون رو از ترس جنگ و جبهه، پشت بُتِه ها پنهون میکردن تا مبادا به عنوان سرباز فراری گیر بیفتن و به جبهه بفرستنشون!

با شوق و ذوق و از سر تکلیف پا شدم رفتم جبهه. محل خدمتمم شد لشکر زرهی ارتش. از اونجام ما رو فرستادن به شلمچه، جایی که بهش میگفتن جهنم! هم گرم بود و هم توپ و خمپاره دشمن بعثی خواب خوش رو ازمون گرفته بود، ولی برای ما بوی بهشت میداد. با همرزمامون خوش بودیم، برای خودمون شهردار داشتیم، ولی نه از شهردارای الان که بعضیاشون مشکل دارن. از اون شهردارایی که سنگر جارو میزد، ظرف می شست و موقع عملیات که می شد فرمانده و سرباز نداشتیم، همه در یک ردیف و باهم می زدیم به دل دشمن و پشت همو خالی نمی کردیم. به فکر این نبودیم که قانونی تصویب کنیم تا یکی مون نفع ببره و اون یکی سرش بی کلاه بمونه، بعدِ خدا تنها کسی که به دادمون می رسید خودمون بودیم. دعوامون که می شد، فرداش دوباره با هم دوست بودیم. خوشحالی یکیمون خوشحالی همه بود و غصه دیگری عزای همه. جبهه این بود. بینمون تمایز نبود، بین من و محسن، بین من و  محمد، فرقی نبود. همه سربازی بودیم با لباس خاکی و هر آن منتظر بودیم یا شهید بشیم یا اسیر یا زخمی!

چندتا عملیات شرکت کردم و از فرماندهی لوح تقدیر گرفتم (که الان دارمشون). این عملیات آخری که شرکت کردم تا سرم رو بلند کردم افتادم. اصلا نفهمیدم چی شد و از کجا خوردم!

این قدر خونریزی کردم تا بیهوش شدم. وقتی چشمامو باز کردم، دیدم رو تخت بیمارستان 17 شهریور اهواز بستری هستم. بعد 3 روز از اونجا اعزامم کردن مشهد، 23 روز بدون اینکه خانواده م باخبر باشن، اونجا بستری بودم و تنها مونسم پرستاری بود که غربتم رو درک کرده بود. آخه من بچه روستا بودم و تلفن نداشتیم، نامه هم نمیتونستم بنویسم و بفرستم.

خلاصه بعد از دو بار عمل جراحی برگشتم پادگان و 4 ماه از خدمتم مونده بود، گفتن نمیخواد بری جبهه، همینجا پشت جبهه تو تهران خدمت کن! بعد از 30 ماه خدمت اومدم خونه، رفتم پی زندگیم. درس خوندم و معلم شدم و بعد از 12 سال یعنی سال 78 بخشنامه ای اومده بود برای آموزش و پرورش که هرکسی جانبازی داره، مدرکشو یک مقطع بالاتر بزنید.

همه می گفتن خوش به حال اینا، رفتن جبهه، خوردن و خوابیدن و الانم یک مقطع تحصیلی بالاتر براشون حساب میشه.

من هنوز 2 ریالیم نیفتاده بود که اصلا جانبازی چیه؟

گفتن اگه گواهی زخمی شدن داری برو کمیسیون برات درصد تعیین کنن. مام رفتیم برامون زدن 10درصد!

مثل اینکه ما دیر رسیدیم و درصد بالا تموم شده بود. همه می گفتن تمومه، تو الان دیگه رو گنج نشستی! اگه من 10 درصدِ تو رو داشتم اِل می کردم و بِل می کردم.

خلاصه منم که تا حالا خیری از این 10 درصد و کارت جانبازی ندیدم. به هرکسی میگم، باور نمی کنه! میگن پس چرا به بقیه حقوق میدن، زمین میدن، ماشین میدن، حق پرستاری میدن، بچه شون  با خرج دولت و با سهمیه کنکور میفرستن دانشگاه و.... !

میگن مگه میشه تو فقط یه کارت ایثارگری داشته باشی؟

  آهی می کشم و میگم بله فعلا اینطوریه .....

خلاصه سرتون رو درد نیارم، این جانبازی و کارت جانبازی هم ما رو نابود کرد و هم بقیه رو!!


کد خبرنگار : 20