تاریخ : 1397,شنبه 13 بهمن13:55
کد خبر : 63546 - سرویس خبری : زنگ خاطره

مقاومت استوارانه زنان نهاوندی در ۲۲ بهمن


مقاومت استوارانه زنان نهاوندی در ۲۲ بهمن

فرستنده جعفری از اهواز- سال 65، سالی بود که بیشترین شهدا را داشتیم و حجم بمباران های شهر نهاوند هم زیاد بود. دو برادرم در جبهه بودند و اتفاقا خانه مان نیز از بمباران قبلی آسیب دیده بود. ما به ناچار به روستای جهان آباد رفتیم. با فرا رسیدن ایام الله دهه فجر صدام تهدید کرد که در روز 22 بهمن شهر را بمباران می کند. قصدش این بود که تو دل مردم رعب و وحشت ایجاد کند و از حضور پرشور مردم در راهپیمایی جلوگیری کند.

 مادرم خدا بیامرز ، به من و خواهرم می گفت شمادر خانه بمانید، من به جای شما می روم. نگرانیش بی جهت نبود. خواهرم 4 بچه داشت. اما آنها هم ردیف شده بودند برای شرکت در راهپیمایی. من و خواهرم تنها رفتیم. وظیفه داشتیم برویم. باید مثل رزمنده که در عملیات کربلای پنج حماسه آفریده بودند ما زنان نیز حضور مقاوم و پایدار خودمان را در دفاع از آرمان های انقلاب اسلامی به اثبات می رساندیم.

 حضور ما در راهپیمایی در حکم لبیک گفتن به ندای هل من ناصر ینصرنی امام خمینی (ره) هم بود. به همین دلیل ما دزدکی چادر و لباس هایمان را تو کاهدان گذاشتیم که دور از چشم مادر و بچه ها به مراسم برویم. بالاخره در یک فرصت مناسب از خانه زدیم بیرون. وقتی به شهر رسیدیم، جمعیت رسیده بود به نزدیکی های میدان امام. اتفاقا آن روز پیکر 35 شهید دفاع مقدس همچون شهید حسین کیانی و شهید حسن مراد ابرزون هم تشییع می کردند.

 تازه به خاطر شهدا مردم روستاهای همجوار همه آمده بودند و خیل جمعیت لحظه به لحظه زیادتر می شد. امام جمعه نهاوند، آقای مغیثی که خطر را احساس می کرد گفت مردم زودتر راهپیمایی را آغاز کنند. رفتیم جلوی فرمانداری توقف کردیم. او سخنرانی کوتاهی کرد و قطعنامه ای هم خوانده شد. بعد به دستور امام جمعه مردم به سرعت از محل متفرق شدند. من و خواهرم برگشتیم میدان امام که با ماشین برگردیم روستا. در همان حال اعلام وضعیت قرمز شد.

 آن زمان بنیاد شهید تو میدان امام بود. یکی به ما گفت برویم زیر راه پله های ساختمان پناه بگیریم. اما مردمی بودند که تو جدول های آب و اطراف میدان هم پناه گرفته بودند. ناگهان صدای چندین انفجار پی در پی آمد. بوی دود و غبار خاک همه جا را فرا گرفت. صدا به ما خیلی نزدیک بود. به همین دلیل شیشه های ساختمان با صدای وحشتناکی خرد می شدند و می ریختند پایین. جت های عراقی ساختمان سپاه و محل تجمع پانزده دقیقه پیش ما را زده بودند.

دو تا از سربازان سپاه که تو برجک نگهبانی بودند همان دم شهید شدند اما بیشتر نیروهای سپاه از ساختمان بیرون بودند. می دانستم خواهران بسیجی بعد از هر بمباران برای کمک زخمی ها و انتقال شهدا، به محل اعزام می شوند. اما خواهرم دست مرا سفت گرفته بود و نمی گذاشت بروم. او می گفت اگه بدون تو بروم جواب ننه را چی بدهم؟ بالاخره دلم راضی شد که با خواهرم برگردم روستا. هیچ ماشین سواری در آن بحبوحه خاک و خون گیر نمی آمد و ما به ناچار پشت یک وانتی نشستیم و برگشتیم جهان آباد ! مادرم غریبانه چهار بچه خواهرم را دورش جمع کرده بود و با چشم اشکبار منتظر برگشتن ما بود .

 دقایقی بعد من به بهانه اینکه شیفت دارم برگشتم به شهر و مستقیم رفتیم بیمارستان شهید حیدری. شب شده بود و من با شهیده منیر بهرامپور برای تکفین زنان شهیده رفتیم به غسالخانه باغ بهشت نهاوند.

بازم خدا رو شکر با تدبیر امام جمعه و مسئولین آن روز از یک فاجعه بزرگ انسانی جلوگیری شد.
 

راوی خواهر ایثارگر نهاوندی "الف- م"


کد خبرنگار : 20