تاریخ : 1397,سه شنبه 14 اسفند12:44
کد خبر : 64339 - سرویس خبری : زنگ خاطره

نذار وابستگی پا مو ببنده!


نذار وابستگی پا مو ببنده!

روز نوزدهم بهمن بود که در صبحگاه گردان دیدم محمد رفت دسته یک در صف ایستاد.خیلی تعجب کردم، به چادر که برگشتیم.

جانباز زیر ۲۵ درصد- از پایگاه بیرون اومدیم، مدتی گذشت یکدفعه محمد گفت: برگرد باید بریم پایگاه.پرسیدم چیزی جا گذاشتی؟
گفت: نه چیزی پیشم جامونده!
تعجب کردم پرسیدم چیزی پیشت نیست چی جا مونده؟
یک عدد سوزن ته گرد را نشون داد و گفت : حواسم نبود این سوزن را از پایگاه ورداشتم!!
برگشتیم و سوزن را سر جایش گذاشت.
سن من کمتر بود و هر بار که می رفت جبهه و برمی گشت کلی حسرت می خوردم...مجنون..سومار...اشنویه..فکه و..‌‌
سال ۶۴ که از جبهه برگشت گفتم منم می خوام بیام فقط نمی خوام آموزشی برم‌( تمام آموزش های لازم را در پایگاه ها دیده بودم اما برای اعزام شرط دوره آموزشی پادگانی الزامی بود)
محمد گفت: بگو اعزام مجدد هستم، اگر هم پرسیدن کجا بودی؟ بگو سپاه سومار بودم.
با هم رفتیم و ثبت نام کردیم و به جنوب اعزام شدیم حدود چهار ماه در آموزش، کلاس، مانور و..‌..بودیم تا در آستانه عملیات غرور آفرین والفجر ۸ وارد منطقه رقابیه شدیم.
محمد آرپی جی زن بسیار قابلی بود و من هم کمکی ایشان بودم.
روز نوزدهم بهمن بود که در صبحگاه گردان دیدم محمد رفت دسته یک در صف ایستاد.خیلی تعجب کردم، به چادر که برگشتیم پرسیدم: چرا رفتی دسته یک؟
محمد گفت: تصمیم فرمانده گروهان بود....
من هم دیگه پیگیر نشدم.
محمد در بیست و هشتم بهمن ماه در جاده فاو بصره در نبرد با گارد ریاست جمهوری عراق مفقود شد و ....
....سال بعد که دوباره رفتم جبهه به عنوان پیک در ستاد لشکر مشغول شدم.
یک روز که در ستاد جلسه فرماندهان واحد ها بود و ما هم طبق معمول ورودی ها به ستاد را چک و کنترل می کردیم فرمانده گروهان رو دیدم.
یک دفعه ماجرای رفتن محمد به دسته یک یادم اومد !
پرسیدم : حاج قاسم راستی چرا محمد رو بردی دسته یک؟ ما با هم اومده بودیم؛ رفیق چندین ساله، فامیل و هم دهاتی چرا این کار رو کردی؟
حاجی گفت: من منتقلش نکردم! خود محمد خواست بره دسته یک!
پرسیدم علتش رو نگفت؟
حاج قاسم گفت: چرا الان که محمد شهید شده بهت میگم: محمد خودش اومد و ازم خواست که از رسته شما جدا بشه وقتی علتش رو پرسیدم گفت: چون من و این دوستم خیلی بهم وابسته هستیم، فامیل و هم ولایتی، هم پایگاه و...‌ اگر در موقع عملیات هر کدوم از ما مجروح یا شهید بشیم نمی خوام که معطل همدیگه بشیم...من نمی خوام دوستی ما باعث بشه که من نتونم ادای تکلیف کنم و یا کارم رو درست انجام بدم!!!
ن"نه سال بعد در سال ۱۳۷۳ پیکر محمد برگشت....
یاد و نام شهدای دفاع مقدس بخصوص شهید محمدرضا بیات  زنده و جاوید و راهشان پر رهرو باد.


کد خبرنگار : 20