یک حکایت آشنا از شهید عارف، عبدالحسین برونسی:
فرمانده تیپ که شد، یک ماشین، اجباراً، تحویل گرفت. یک راننده هم میخواستند در اختیارش بگذارند که قبول نکرد. بهش گفتم: شما گواهینامه که نداری حاجی، پس راننده باید باهات باشه.
گفت: توی منطقه که شرعا عیبی نداره من خودم پشت فرمون بشینم.
پرسیدم: تو شهر میخوای چه کار کنی؟
کمی فکر کردم و گفت: تو شهر چون نمیشه بدون گواهینامه رانندگی کرد، اگر خواستم برم، با راننده میرم.
چند وقت بعد که رفتم مشهد، یک روز آمد پیشم. گفت: یک فکری برای این گواهینامه ما بکن سید.
به خنده گفتم: شما که دیگه راننده داری، گواهینامه میخوای چه کار؟
گفت: همه مشکل همینجاست که یک راننده بند من شده، اونم رانندهای که حقوق بیتالمال رو میگیره و مخارج دیگه هم زیاد داره.
فخواستم باب مزاح را باز کرده باشم. گفتم: خوب این بالاخره حق یک فرمانده تیپ هست.
گفت: شوخی نکن سید! همین ماشینش هم که دست منه، برام خیلی سنگینه، میترسم قیامت نتونم جواب بدم، چه برسه به راننده. (این در حالی بود که وقتی میآمد مشهد، پول بنزین و روغن و خرجهای دیگر ماشین را از جیب خودش و از حقوق شخصی میداد)
...
گفتم: حالا خودمونیم حاج آقا، شما هم زیاد سخت میگیریها.
لبخندی زد و حکایتی برام تعریف کرد؛ حکایت طلحه و زبیر که در زمان خلافت حضرت مولا(سلام الله علیه) رفتند خدمت ایشان که حکومت بگیرند. آن وقت حضرت شمع بیتالمال را خاموش کردند و شمع شخصی خودشان را روشن کردند. طلحه و زبیر هم وقتی موضوع را فهمیدند، دیگر حرفی از گرفتن حکومت نزدند و دست از پا درازتر برگشتند. وقتی اینها را تعریف می کرد، لحنش جور خاصی شده بود. با گریه ادامه داد: خدا روز قیامت، از پول و از اموال خصوصی و حلال انسان، که دسترنج خودشه، حساب میکشه که این پول و اموال رو در چه راهی مصرف کردی؛ چه برسه به بیتالمال که یک سر سوزنش حساب داره! (نقل از کتاب خاکهای نرم کوشک)
و این حکایت ماست که یا گاه، یا همواره، منبع درآمدمان وصل است به خزینه بیتالمال و سفرهای که زن و فرزند را به پای آن فراخواندهایم. و غافلیم از آنکه اگر شکم را از حرام انباشته کنیم، دروازه گوشهایمان را بر کلام حق بستهایم و این همان بلایی است که بر سر مردمان کوفه در عصر حسین(علیهالسلام ,)امده است
منبع گزارش از پایگاه خبری تحلیلی صراط