تاریخ : 1397,چهارشنبه 22 اسفند14:55
کد خبر : 64568 - سرویس خبری : اخبار

حضرت زهرا (س) بشارت شهادت پدرم را داده بود



ابوالحسن برونسی گفت: پدر پیش از شهادت خواب حضرت زهرا (س) را دید که به او خبر شهادتش را دادند و ماجرا را برای مادرم تعریف کر

به حضرت زهرا (س) ارادت ویژه‌ای داشت، این ارادت نه تنها یک ارادت قلبی ساده، بلکه ارتباطی دو طرفه بود که در موقعیت‌ها و مقاطع مختلف به عبدالحسین اثبات و بعدها از زبان دوستان و نزدیکانش نقل شد. روایت دقیق «سعید عاکف» در کتاب «خاک‌های نرم کوشک» تصویر روشن‌تری از شهید برونسی به جامعه معرفی کرد، این کتاب یکی از پروفروش ترین‌ کتاب‌های چند دهه اخیر است و مورد تفقد مقام معظم رهبری نیز قرار گرفته. عبدالحسین همان بنای ساده و بی تکلفی بود که تنها مرتبه ایمان، اخلاص و معرفتش او را به فرماندهی تیپ جواد الائمه رساند.

به مناسبت سالگرد شهادت شهید برونسی، خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس به گفت‌وگو با فرزند بزرگش، «ابوالحسن برونسی» نشست. عبدالحسن فرزند اول شهید برونسی متولد سال 1348 است و مدتی در معیت پدر به ‌جبهه‌های دفاع مقدس رفت. او هم اکنون بازنشسته سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است. در ادامه ماحصل گفت‌وگو با وی را می‌خوانید.

حضرت زهرا (س) بشارت شهادتش را داد

دفاع‌پرس: آقای برونسی زمان شهادت پدر چند ساله بودید؟

برونسی: 14 سالم بود. من اولین فرزند ایشان بودم که با همان سن کم مدتی را همراه پدر به جبهه رفتم.

دفاع‌پرس: چطور با همراه پدر شدید؟

برونسی: چند ماه قبل از شهادت پدر مدتی با او در جبهه بودم. وقتی پدر را می دیدم که در جبهه است من هم علاقه مند شده بودم که در کنار او باشم.

دفاع‌پرس: پدر از حضور شما با این سن کم مخالفتی نداشت؟

برونسی: خودش هم دوست داشت که فرزندانش در این راه باشند، همیشه می‌گفت وقتش که برسد یکی یکی پسرها را می‌برم. ما 8 برادر و خواهر هستیم، سه خواهر و پنج برادر.

دفاع‌پرس: در جبهه چه مسوولیتی داشتید؟

برونسی: بیشتر در کنار پدر بودم، هرجا می رفت همراهش می‌رفتم، رفته بودم که دوره‌های نظامی را آموزش ببینم و قرآن یاد بگیرم. یاد گرفتن قرآن شرط پدر بود. یک بار گفت تو را به اهواز می‌فرستم تا در شهر قرآن یاد بگیری. فاصله جایی که خودش حضور داشت تا اهواز زیاد بود، من چون علاقه داشتم که بیشتر در برنامه های نظامی باشم بنا را گذاشتم به مخالفت کردن، گفتم من اهواز نمی‌روم. یکی از روحانیون که شاهد گفت‌وگوی ما بود از پدرم خواست تا همانجا بمانم و خودش معلم قرآنم شود، پدرم گفت: «من مطمئن نیستم که بتوانی، این پسر در شهر هم که بود بازی گوشی می‌کرد» اما روحانی قول داد که هر طور شده قرآن یادم بدهد. در طول روز صبح‌ها برای آموزش می‌رفتم و ظهرها پای درس قرآن می‌نشستم و شب ها همراه پدر می‌شدم. یک بار پدر به کلاس سر زد و خواست تا امتحانم کند خودش لای قرآن را باز کرد تا آیه‌ها را بخوانم، وقتی شروع به خواندن کردم خیالش راحت شد.

دفاع‌پرس: گفتید همراه پدر بودید، در کنار ایشان چه می‌کردید؟

برونسی: هر جلسه‌ای که می‌رفت همراهش بودم، خبر نداشتم فرمانده تیپ است، شاید حتی مادرم هم نمی‌دانست، رفتارش با نیروها طوری بود که مشخص نمی‌شد او فرمانده آن‌هاست، مثل یک آدم عادی رفتار می‌کرد، با همه بسیجی‌ها رفت آمد داشت، کسی باورش نمی‌شد مرد ساده‎ای که سواد چندانی هم ندارد فرمانده باشد، البته پدر معلومات قرآنی خوبی داشت و بسیار زیبا سخنرانی می‌کرد، نوارهای کاست زیادی از سخنرانی هایش موجود است.

حضرت زهرا (س) بشارت شهادتش را داد

دفاع‌پرس: ارتباط نیروها با پدر چطور بود؟

برونسی: خیلی به ایشان علاقه داشتند، خیل از نیروها دلشان می خواست با تیپ جواد الائمه به جبهه بیایند، همه سنی در تیپ بودند، برخی فرماندهان تمایل داشتند که نیروهای جوان داشته باشند و از ورود نیروهای مسن اجتناب می‌کردند اما در بین نیروهای برونسی همه سن آدم بود، علاقه خاصی بین او و نیروهایش بود. باهم سر یک سفره می‌نشستند، با اینکه مقر فرماندهی داشت ولی اکثرا با نیروها بود، خودش را آن ها جدا نمی‌کرد. هنگامی که به چادر نیروها سر می‌زد با او همراهی می کردم و می‎دیدم که به هر چادری می‌رسید کم و کسری‌ها را از بچه‌ها جویا می‌شد، با شوخی و خنده با آن ها صحبت می‌کرد با اینکه گاهی صحبت‌هایش طولانی می شد ولی کسی خسته نمی‌شد.

دفاع‌پرس: از ویژگی‌های شهید برونسی ارادتش به حضرت زهرا (س) این ارادت از کجا نشات می‌گرفت؟

برونسی: از جوانی تقوا و ایمان خاصی در شهید برونسی بود. علاقه عجیبی هم به حضرت زهرا (س) داشت، بارها حضرت زهرا (س) به خواب ایشان آمد و حتی در بیداری مورد لطف خانم قرار گرفت، مثلا در عملیاتی به بن بست خوردند و پدر به حضرت زهرا (س) متوسل شد، و خانم راه را نشان‌شان داد، این ماجرا را برای یکی از دوستانش تعریف کرد و از او خواسته بود ماجرا را جایی عنوان نکند. یا آخرین باری که می خواست به جبهه برود خواب حضرت را دید که به او خبر شهادتش را دادند، خواب را برایم مادرم تعریف کرد و عنوان کرد که اینبار در عملیات شهید می‌شوم.

دفاع‌پرس: رفتار او در خانه با بچه‌ها چطور بود؟

برونسی: پدر اکثر مواقع در جبهه بود، پیش از انقلاب هم در فعالیت‌های انقلابی شرکت می کرد و این‌ها باعث می‌شد کمتر او را ببینیم. در زمان جنگ همیشه اکثر مواقع زخمی بود و اگر به خانه هم می‌آمد مدام در حال انجام کارهای مربوط به جنگ بود. ولی خب در همان مدت کوتاه حضورش سعی می کرد به بچه‌ها توجه کند، مثلا همیشه به مدرسه من سر می‌زد تا وضعیت درسی مرا بپرسد. خیلی نگران من بود که در کودکی زمانی که ساواک برای گرفتن پدر به خانه ما ریخت من لکنت زبان گرفتم، این موضوع باعث ناراحتی پدر بود، بعدها که زبانم خوب شد همیشه می گفت خوب شدنت عنایت امام رضا (ع) است.

ادامه دارد...


منبع : دفاع پرس